0

فلسفه و عرفان در اين تايپك

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391  12:56 AM



از ديالكتيك سقراطي تا تجربه‌گرايي ارسطويي عصر طلايي انديشه در يونان باستان با فلسفه طالس و با پرداختن به مساله ماهيت طبيعت آغاز شد و در زمان افلاطون و ارسطو به اوج خود رسيد.
عصر طلايي انديشه در يونان باستان با فلسفه طالس و با پرداختن به مساله ماهيت طبيعت آغاز شد و در زمان افلاطون و ارسطو به اوج خود رسيد. فيلسوفان پيش از سقراط كه در واقع كيهان‌شناسان ماهري به شمار مي‌آمدند، به دليل علاقه به كيهان‌شناسي، چندان توجهي به مسائل انسان‌شناسي از خود نشان ندادند. از زمان سوفسطائيان و با پديد آمدن مكتب سقراطي و به دنبال شكل‌گيري دو نظام فلسفي افلاطون و ارسطوانسان‌شناسي در كانون توجه قرار گرفت. در اين نوشته مختصر به بررسي انديشه‌هاي سقراط و 2 فيلسوف نامدار تاريخ انديشه بشري افلاطون و ارسطو خواهيم پرداخت و برخي نوآوري‌هاي آنها بخصوص در حوزه روان‌شناسي را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

سقراط

سقراط (470ـ399 ق‌.م) در تاريخ انديشه بشري به عنوان معلمي شناخته مي‌شود كه سراسر زندگي خود را وقف تحقق جمله معروف سر در معبد آپولو در دلفي، «خودت را بشناس» كرده است. سقراط به شيوه گفت‌وگو و از طريق تعريف استقرائي(inductive definition) به دنبال كشف ماهيت اموري مانند عدالت، زيبايي و واقعيت بود ارسطو نيز معتقد است در علم دو پيشرفت را بايد مديون سقراط باشيم: يكي به كار گرفتن استدلالات استقرائي و ديگري تعاريف كلي.
به عقيده سقراط، شناخت واقعي هر چيز مستلزم آگاهي از ماهيت آن چيز و به تعبيري ويژگي‌هاي مشخص و بادوام آن است؛ هر چند ماهيت‌هايي كه سقراط جستجو مي‌كرد تعاريف كلامي بودند، ولي وي برخلاف سوفسطائيان معتقد بود واقعيت امري قابل انتقال و غيرشخصي است. سقراط برخلاف فيلسوفان پيش از خود كه بيشتر كيهان‌شناس و علاقه‌مند به تبيين ماهيت جهان بودند به ماهيت انسان و معناي انسان بودن علاقه نشان داد و به
همين دليل گاهي از وي به عنوان نخستين فيلسوف اگزيستانسياليست ياد مي‌شود. در ديدگاه سقراط، رسالت فيلسوف آگاهي دادن به افراد جامعه است و به واسطه تلاش براي تحقق همين رسالت، خود سقراط در 70 سالگي نخستين قرباني آن به شمار آمد و به بي‌‌احترامي به خدايان يونان و فاسد كردن جوانان آتن متهم شد. اتهام فاسد كردن جوانان از آن جهت بود كه جوانان آتن به واسطه آموزه‌هاي سقراط، بسياري از عقايد سنتي را زير سوال مي‌بردند و اين مساله براي متوليان امور چندان خوشايند نبود.هر چند سقراط اعدام نشد، ولي به ميل خود و در زندان شربت حاوي شوكران مهلك را سركشيد و به زندگي 70 ساله خود خاتمه داد. اميل بريه در كتاب تاريخ فلسفه در يونان، هنر سقراط را چنين توصيف مي‌كند:
«هنر سقراط را مي‌توان به مثابه صنعت مامايي مادر او فاينارته دانست،زيرا مي‌كوشيد تا آنچه را كه در اندرون مردم نهفته است، بيرون آورد بي‌آن كه مدعي باشد كه بدانان چيزي بياموزد كه آن را در خود ندارند.» (مراد داودي، 1358 ،122)

افلاطون

دوره حيات علمي افلاطون (427ـ347 ق.م) را مي‌توان به 2 دوره تقسيم كرد:
دوره نخست: دوره‌اي كه تحت تاثير انديشه‌هاي سقراط بود.
دوره دوم: دوره‌اي كه روش سقراطي را با فلسفه عرفاني فيثاغورثي تركيب كرد كه در نهايت به نظريه مثل منجر شد.
مطابق نظريه مثل كه نظريه صورت‌ها (theory of forms) نيز ناميده مي‌شود، هر چيز در دنياي تجربي، تصويري از ايده‌اي است كه به صورت انتزاعي وجود دارد. در واقع همه اشياي اين جهان جلوه‌هاي پست‌تر ايده‌هاي ناب هستند. از نگاه افلاطون، دانش واقعي از طريق آگاهي يافتن از صورت‌ها به دست مي‌آيد و راه رسيدن به آن نه تجربه حسي بلكه تفكر منطقي است.
افلاطون تحت تاثير نظريه فناناپذيري روح كه توسط فيثاغوريان مطرح شده، معتقد است روح پيش از قرار گرفتن در بدن از صورت‌ها يا همان ايده‌ها آگاهي داشته است. اما هنگامي كه روح در بدن مادي قرار مي‌گيرد دانش خالص و كامل به اطلاعات حسي آلوده مي‌شود. براي رهايي از چنين وضعيتي و حصول دوباره دانش واقعي، بی‌توجهی به تجربه حسي و به كارگيري شيوه درون‌نگري(introspection) تنها راه ممكن است. با توجه به توضيحات فوق پي مي‌بريم كه دانش از نگاه افلاطون، امري فطري است كه از طريق درون‌نگري و عمليات ذهني دوباره براي فرد يادآوري مي‌شود.
مطابق با همين ديدگاه، افلاطون معتقد است هوش و شخصيت فرد، امري وراثتي و ذاتي است. او در جامعه آرماني خود كه در كتاب جمهوري به توصيف آن پرداخته 3 گروه و درواقع 3 تيپ شخصيتي را معرفي مي‌كند:
1 ـ برده‌ها و كارگران: اين افراد كساني هستند كه تحت‌كنترل غرايز و نيازهاي مادي و اوليه خود هستند.
2 ـ سربازان: كساني كه جنبه دليري برآنها حاكم است.
3 ـ پادشاهان: كساني كه عقل و خرد در آنها حاكم است كه مصداق واقعي آنها فيلسوفان هستند.
باتوجه به تقسيم‌بندي فوق مي‌توان به اين نكته پي برد كه ميان پرداختن به تجربيات جسماني و جايگاه افراد در جامعه، رابطه‌اي معكوس وجود دارد. (هرگنهان،1389) افلاطون بارها در كتاب جمهوري خود بر اين نكته تاكيد مي‌كند كه اگر جوامع توسط فيلسوفان اداره نشود، شانس بقاي آن بسيار كم خواهد بود:
«در صورتي كه فلاسفه پادشاه نباشند يا پادشاهان و شاهزاده‌هاي اين جهان روح و قدرت فلسفه را نداشته باشند و عظمت و معرفت سياسي در آنها وجود نداشته باشد و آن دسته از افراد غيراشرافي كه بدون مشاركت ديگران فعاليت مي‌كنند، مجبور به كنار رفتن نشده باشند، شهرها هرگز از شر دشمنان خود آرامش نخواهند داشت.... بنابراين كشور ما فقط در اين صورت شانس بقا خواهد داشت.» (به نقل از هرگنهان،1389، ص73، ترجمه يحيي سيدمحمدي)

ميراث افلاطون

دوگانه‌انگاري افلاطون و در نظر گرفتن جسم مادي و روح غيرمادي براي انسان تا مدت‌ها مورد توجه فيلسوفان بعد از افلاطون قرار گرفت و عرفان مسيحيت نيز با آن آميخته شد. هرچند ديدگاه ارسطو در باب علم بر مبناي مشاهده تجربي بنا شده بود و به همين دليل تلاش بسياري نمود تا موضع افلاطون را تعديل کند و به چالش بكشد، ولي در اين راه چندان توفيقي نيافت. به هر حال با وجود نقدهاي وارده بر فلسفه افلاطون نمي‌توان از ابداعات و انديشه‌هاي بديع او بسادگي گذشت. بحث افلاطون پيرامون خواب و خواب ديدن يكي از انديشه‌هاي بديع وي به شمار مي‌آيد كه قرن‌ها بعد، از زبان فرويد و در چارچوب منسجم‌تري بيان شده است.
به عقيده افلاطون هرچند برخي افراد در حالت بيداري قادر هستند نيازهاي زيستي و غرايز و به تعبير افلاطون جنبه‌اشتهايي روح را كنترل كنند، اما اين مساله در خواب امكانپذير نيست. وي بيان مي‌كند كه حتي افراد منطقي هنگام خواب بخش حيواني و وحشي روح خود را آشكار مي‌كنند و به دنبال راهي براي ارضاي آنها هستند. هرچند
افلاطون مستقيم به مفهوم رويا اشاره نمي‌كند، ولي با مقايسه ديدگاه افلاطون و انديشه‌هاي فرويد شباهت‌هاي بسياري مي‌توان ميان اين دو مشاهده كرد.

ارسطو

ارسطو (384ـ322 ق‌.م) شاگرد افلاطون، معلم اسكندر كبير و موسس آموزشگاهي تحت عنوان لوكئوم (lyceum) است كه نخستين دانشگاه دنيا محسوب مي‌شود. از نگاه مورخان روان‌شناسي، ارسطو نخستين فيلسوفي است كه در كتب خود مباحث روان‌شناسي را به صورت نظامدار مطرح كرده است. علاوه بر اين، كتاب وي تحت عنوان «درباره روح» نخستين كتاب در حوزه تاريخ روان‌شناسي ناميدهشده است.
در بررسي ديدگاه‌هاي افلاطون و ارسطو مي‌توان تفاوت اين دو فيلسوف رادر موارد زیر بيان كرد:
1 ـ هر دو فيلسوف به بررسي ماهيت حقيقي اشياء و فراتر رفتن از ظواهرتاكيد مي‌كنند. با وجود اين ،افلاطون با ناديده گرفتن تجربه حسي، روش درون‌نگري را براي حصول ماهيت اشياء انتخاب مي‌كند و اين در حالي است كه ارسطو مشاهده طبيعي و درواقع تجربه حسي را شرط لازم براي حصول ماهيت اشياء مي‌داند. نكته قابل تامل اين
است كه ارسطو، هم بر خردگرايي و هم تجربه‌نگري تاكيد مي‌كند. درواقع وي معتقد است دانش واقعي از طريق اطلاعاتي كه از حس به دست آمده و توسط ذهن پردازش مي‌شود، به دست مي‌آيد.
در مقايسه دو ديدگاه افلاطون و ارسطو پيرامون حصول دانش مي‌توان چنين گفت كه افلاطون معتقد بود اصول مقدماتي از طريق تفكر محض قابل دستيابي است، در حالي كه ارسطو معتقد بود آنها از طريق بررسي مستقيم طبيعت به دست مي‌آيند.
2 ـ ارسطو برخلاف افلاطون اهميت چنداني براي رياضيات قائل نبود واساسا رياضيات را براي بررسي دقيق طبيعت بي‌فايده مي‌دانست. منشاء مخالفت ارسطو با رياضيات را مي‌توان در ديدگاه تجربي ارسطو و مشاهده پديده‌هاي مادي و زيستي جستجو كرد. در واقع افلاطون پيرو سنت رياضي فيثاغورث و ارسطو، تابع سنت زيستي بقراط است.
به همين دليل برخي معتقدند ارسطو به دليل اين‌كه تلاش کرد چند پديده روانشناختي را بر مبناي زيستي تبيين كند، به عنوان نخستين روان‌شناس فيزيولوژيك به حساب مي‌آيد.
از جمله مباحث كليدي روان‌شناسي كه ارسطو در نظام فلسفي خود به آن اشاره كرده، حافظه و فراخواني است. ارسطو در كتاب خود با عنوان درباره حافظه، حافظه و فراخواني را محصول ادراك حسي مي‌داند و با توجيهات فطري‌نگرانه افلاطون در اين باب مخالف است. به عقيده ارسطو، يادآوري (remembering) خاطره‌اي است كه قبلا تجربه شده است. در عين حال فراخواني (recall) نوعي جستجوي ذهني براي تجربه گذشته است. در كتاب تاريخ روان‌شناسينوشته هرگنهان، ديدگاه ارسطو در رابطه با فراخواني و قوانين مربوط به آن را كه تحت عنوان قوانين تداعي(laws of associations) مي‌شود، چنين توضيح مي‌دهد:
قانون مجاورت (law of contiguity): اين قانون به عنوان بنيادي‌ترين قانون تداعي بيان مي‌كند كه هنگام انديشيدن به چيزي تمايل داريم و به اموري كه همراه با آن تجربه شده‌اند نيز فكر كنيم.
قانون مشابهت (law of similarity): اين قانون اعلام مي‌كند هنگام انديشيدن بهچيزي اين گرايش در ما وجود دارد كه به چيزهاي مشابه نيز بينديشيم.
قانون تضاد(law of contrast) : هنگام انديشيدن به چيزيT تمايل داريم كه به امور متضاد با آن نيز فكر كنيم.
قانون فراواني (law of frequency): اين قانون بيان مي‌كند هرچه تجربيات بيشتري با هم روي دهند، تداعي آنها نيرومندتر خواهد بود. ارسطو اعتقاد دارد رويدادها مي‌توانند به صورت طبيعي تداعي شوند براي مثال رعد به دنبال برق رخ مي‌دهد. گاهي نيز رويدادها بنا بر عادت تداعي مي‌شوند، مثل يادگيري حروف الفبا. در هر دو مورد نيرومندي تداعي از طريق فراواني وقوع قابل تبيين است.
نكته قابل تامل در اينجاست كه قوانين تداعي ارسطو تا قرن بيستم مبناي نظريه‌هاي يادگيري را تشكيل مي‌داد. تداعي‌گرايي (associationism) كه درواقع شكل كامل قوانين تداعي ارسطويي است بيان مي‌كند از يك يا چند قانون تداعي مي‌توان براي تبيين منشاء پديده‌هاي حافظه و چگونگي شكل‌گيري عقايد پيچيده از عقايد ساده استفاده كرد.
با مرگ ارسطو در سال 322ق.م عصر طلايي يونان باستان نيز پايان يافت، عصري كه تقريبا از 300 سال قبل‌تر با انديشه‌هاي طالس آغاز شده بود. با مرگ ارسطو، فلاسفه بعدي به پيروي از مراجع گذشته روي آوردند و سنت نقادانه را به باد فراموشي سپردند، سنتي كه پوپر بارها بر اهميت آن در تاريخ انديشه بشري تاكيد كرد و در

توصيف اين سنت در يونان باستان چنين مي‌نويسد:

«در اينجا با پديده منحصر به فردي روبه‌رو هستيم و اين با آزادي و خلاقيت حيرت‌انگيز فلسفه يونان ارتباط نزديكي دارد. چگونه مي‌توانيم اين پديده را توجيه كنيم؟ آنچه را بايد توجيه كنيم پيدايي يك سنت است. اين سنت است كه بحث‌هاي انتقادي بين مكاتب گوناگون و از آن شگفت‌انگيزتر، درون يك مكتب واحد را امكان‌پذير ساخته و ترغيب مي‌كند. در هيچ جايي خارج از مكتب فيثاغورثي، مكتبي را پيدا نمي‌كنيم كه به حفظ كردن يك آيين اختصاص يافته باشد. بلكه با تغييرات، عقايد جديد، تعديل‌ها و انتقاد صريح از استاد مواجه هستيم.» (به نقل از هرگنهان، 1389، ص 87، ترجمه يحيي سيدمحمدي)
هرچند اين سنت در دوره قرون وسطي ناديده گرفته شد، ولي در دوره رنسانس از نو كشف و احيا شد.

منابع:
1 ـ بريه اميل، تاريخ فلسفه در دوره يوناني، ترجمه علي مراد داوودي،
دانشگاه تهران، 1352.
2 ـ كاپلستن فردريك، تاريخ فلسفه، ج اول، ترجمه جلال‌الدين مجتبوي،
انتشارات علمي فرهنگي، 1362.
3 ـ هرگنهان.‌بي.آر، تاريخ روان‌شناسي، ترجمه يحيي سيدمحمدي، انتشارات
ارسباران، 1389.
نويسنده : محمدمهدي ميرلو
منبع : روزنامه جام جم 13/06/1390

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها