پاسخ به:فلسفه و عرفان در اين تايپك
سه شنبه 10 بهمن 1391 12:40 AM
نگاهی به کارنامه ی فلسفی شهید مطهری و بررسی مهم ترین اثر فلسفی او
بخش دوم
مطهری، در بررسی تاریخ فلسفه، مبنای دوم را برگزیده بود و پروژه ای را برای خود طراحی کرده بود که بر اساس آن می خواست همه ی مسائل موجود در آثار فیلسوفان مسلمان را در بستر تاریخی پیدایش و تطور خود مورد بررسی قرار دهد.
نگاه تاریخی مطهری به مسائل فلسفی
مسائل هر علمی، از جمله مسائل فلسفه، پیشینه و خاستگاهی دارند. بدون توجه به پیشینه و خاستگاه یاد شده، و در نظر آوردن سؤال هایی که در آغاز، موجب پیدایش یک مسأله شده است، پاسخ هایی که در طول تاریخ، از بدو پیدایش تا زمان بررسی آن، به آن سؤال ها داده شده است، و تطوری که از تعامل سؤالها و پاسخ ها در هر دوی آن ها حاصل شده است، نمی توان به ژرفای مسائل راه یافت.
بسیاری از سوء فهم ها و چالش های بی مورد ناشی از آن، نتیجه ی سطحی نگری هایی است که از مغفول نهادن پیشینه و خاستگاه یک مسأله، حاصل شده است. شهید مطهری به این دقیقه واقف و بدان قائل بود. از همین رو بود که شیخ اشراق و ملاهادی سبزواری را به جهت بی توجهی به پیشینه ی مسائل فلسفی مذمت می کرد و مسؤولیت سوء فهم های حاصل از آن را به پای آنان می نوشت (مطهری، 1369 ب، 35 و 20).
مورخان فلسفه در بررسی تاریخ فلسفه و سیر تکون و تطور اندیشه های فلسفی، دو مبنای متفاوت و متمایز دارند؛ یکی مبنای قائلان به «حکمت خالده» (Perennial Philosophy) است؛ به اعتقاد اینان، همه ی فلسفه ها، به درجات مختلف، ظهور و بروز حکمت واحدی هستند که اصل آن از خداوند حکیم است و نخست به هرمس (Hermes)، که از انبیای الهی بوده است، اعطا شده و از طریق او به جاهای دیگر، منتقل شده است. برخی از فیلسوفان مسلمان این مبنا را صریحا اتخاذ کرده و به آن باور داشتند.
برای مثال شیخ اشراق ضمن اشاره به اعتقادش به حکمت خالده یا به تعبیر خودش «الحکمة اللدنیة» و «الحکمة العتیقة»، خود را وارث شاخه های غربی و شرقی آن می دانست که از مبدأ واحد نخستین انشقاق یافته و دوباره در خود او همچون یک نقطه ی کانونی به هم رسیده و یکی شده است. از این رو بود که او، اکثر فیلسوفان، عارفان و مکاتب مختلف فلسفی را ظهور و بروز امر واحدی می دانست (نصر، 1371 ، 72).
برخی دیگر، همچون فارابی، ملاصدرا و بعدها حاج ملاهادی سبزواری، هر چند به صراحت در باب «حکمت خالده» اتخاذ موضع نکرده اند، اما بیش و کم تحت تأثیر چنان گرایشی بوده اند. از این روست که فارابی در کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین کوشیده است، به رغم واقعیت تاریخی اختلاف مبنایی بین افلاطون و ارسطو، بین نظریات آن ها جمع کند و نشان دهد که هر دو به امر واحدی قائل هستند. ملاصدرا در مواضع متعددی از آثار خود، کوشیده است میان آراء شیخ اشراق و ابن سینا جمع کند. ملاهادی سبزواری، در شرح منظومه ی خود، برای ایجاد وفاق، میان آراء متخالف، از پیشینیان تبعیت کرده است (سبزواری، 1369 ، 38).
مبنای دوم از آن کسانی است که فلسفه را امری بشری می دانند و همانند بقیه ی امور بشری، آن را تاریخمند، متطور و در مسیر کمال تلقی می کنند. انسان برخلاف حیوانات دیگر، تجربه گراست و در جایی که انبوهی از تجارب و آزمون و خطا وجود داشته باشد، کار را از صفر نمی آغازد و ضمن بررسی تجارب یاد شده، از نقاط قوت آن ها بهره می گیرد و سعی در حذف یا کاهش نقاط ضعف می نماید.
مطهری، در بررسی تاریخ فلسفه، مبنای دوم را برگزیده بود و پروژه ای را برای خود طراحی کرده بود که بر اساس آن می خواست همه ی مسائل موجود در آثار فیلسوفان مسلمان را در بستر تاریخی پیدایش و تطور خود مورد بررسی قرار دهد. برخی از مقالات و نوشته های فلسفی ایشان، در جهت اجرای پروژه ی یاد شده، تکون یافته اند. از همین رو بود که او مکتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی را، سنتز فلسفه های پیشین معرفی می کرد15(مطهری، 1369 ب، 37 و 21).
نوآوری های شهید مطهری در فلسفه
بررسی نوآوری های شهید مطهری در فلسفه، با ذکر جزئیات آن، نیازمند تألیف یک کتاب است و اختصاص بخشی از این مقال به آن، در حد ارائه ی یک فهرست هم، حق مطلب را ادا نخواهد کرد. از این رو ناچار در این جا پاره ای از موارد کلی و مهم را با اندکی توضیح بیان می کنیم.
الف - جستارگشایی در باب فلسفه های مضاف و معرفت های درجه ی دوم
معرفت درجه ی دوم وقتی پدید می آید که قبل از آن یک رشته ی علمی شکل گرفته باشد و به اندازه ای زمان بر آن گذشته باشد که بتوان تاریخچه ای به آن نسبت داد؛ در چنین وضعیتی است که سخن از متد آن رشته ی علمی و چند و چون پیدایش نظریات در آن، می توان به میان آورد، از تطور تاریخی آن سخن گفت و از داد و ستد آن با دانش های دیگر گفتگو کرد. حاصل چنین گفتگوهایی است که بعد از فراهم آوردن مجموعه ی انبوهی از مفاهیم و گزاره ها، و یافتن محوری وحدت بخش و روشی برای داوری، تبدیل به معرفت درجه ی دوم می شود.
در کشورهای پیشرفته ی دنیا، در کنار رشته های علمی که به لحاظ هویت معرفتی، درجه ی اولند، معرفت های درجه ی دوم هم شکل گرفته و برای خود سابقه و پیشینه ای پیدا کرده اند.
در کشور ما شهید مطهری جزو معدود افرادی است که از چنین منظری به معرفت های درجه ی اول نظر کرد و در باب دانش هایی همچون فلسفه ی تاریخ، فلسفه ی اخلاق، فلسفه ی کلام و فلسفه ی فلسفه، جستار گشایی نمود. آثاری همچون «آشنایی با علوم اسلامی» شامل کلیاتی در باب فلسفه، منطق، کلام، عرفان، فقه و اصول، از منظر فرامعرفت و معرفت درجه ی دوم، دانش های یاد شده را بررسی کرده است.
گفتنی است که هر یک از دانش های یاد شده، در مراکز تعلیمی ما، اعم از حوزه و دانشگاه، به صورت یک رشته ی علمی و معرفت درجه ی اول، عرضه می گردد. افزون بر آن در آثاری همچون فلسفه ی اخلاق، اخلاق جنسی، جامعه و تاریخ و فلسفه ی تاریخ وقسمت هایی از حواشی و اصول فلسفه و روش رئالیسم، بخشی دیگر از آراء فرا معرفتی شهید مطهری انعکاس یافته است.
ب - تبدیل مباحث علم و ادراک به شاخه ای مستقل در فلسفه
هر چند بسیاری از مسائلی که امروزه در دانش معرفت شناسی مطرح می شود، بیش و کم در آثار فیلسوفان مسلمان هم به صورت استطرادی مورد بحث قرار گرفته است؛ با این حال معرفت شناسی تا زمان ملاصدرا، یک مسأله ی فلسفی هم به حساب نمی آمد. برای اولین بار ملاصدرا با ارائه ی استدلالی، علم و ادراک را از عوارض ذاتیه ی وجود دانست و جای بحث آن را، فلسفه معرفی کرد. سخنان او در این باب چنین است:
از جمله اموری که بر موجود مطلق، بدون آنکه نیازمند آن باشد که در قالب یک نوع طبیعی یا تعلیمی درآید، عارض می شود، آن است که علم، عالم و معلوم می باشد. از این رو شایسته است بحث از علم و احکام و ویژگی های آن در «فلسفه ی اولی» آورده شود. زیرا فلسفه، دانشی است که از احوال کلی عارض بر موجود مطلق بحث می کند (ملاصدرا، 1990 ب، 278).
ملاصدرا این استدلال را در مقدمه ی مبحث عقل و معقول اسفار، که قسمت معتنابهی از جلد سوم اسفار را به آن اختصاص داده، آورده است و به دنبال آن در طی سی و نه فصل، مسائل متعدد مربوط به عقل، عاقل و معقول را بررسی کرده است (همان، 519-278).
این امر باعث شده است که فیلسوفان نو صدرایی، و از آن جمله شهید مطهری، درصدد برآیند که مجموعه ی مباحث مربوط به علم و ادراک را به شاخه ی مستقلی تبدیل کنند.
شاخه ی معرفتی مستقل وقتی پدید می آید که مجموعه ای از مفاهیم و گزاره ها در حوزه ی معینی، به صورت انبوه، فراهم آید و محوری وحدت بخش اعم از موضوع، روش، غایت و...، آن ها را با هم متحد کند. این عامل وحدت بخش از سویی، موجب اتصاف مجموعه ای از امور کثیر به وحدت و یکپارچگی شده و از سوی دیگر، موجب تمایز آن از شاخه های دیگر می شود.البته این امر، شرط لازم به وجود آمدن یک رشته ی معرفتی است، نه شرط کافی آن.
افزون بر آنچه گفتیم، دو شرط ذیل نیز باید فراهم شود تا یک رشته ی علمی پدید آید:
الف - میان مفاهیم و گزاره های یاد شده، رابطه ی تولیدی منطقی وجود داشته باشد؛
ب - روشی همگانی، برای داوری در باب آن فراهم شود، به گونه ای که بتوان با تمسک به آن، سره را از ناسره، و صحیح را از خطا تمیز داد.
شهید مطهری در آثاری همچون مقدمه و حواشی چهار مقاله از مجموعه ی مقالات کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم (مطهری، بی تا، 348-69)، بخش معتنابهی از شرح مبسوط منظومه (مطهری، 1369 ، 386-271)، برخی از مقالات فلسفی (مطهری، 1366 ، 214-163)، (مطهری، 1369 ب، 194-147)، و کتابی تحت عنوان مسأله ی شناخت (مطهری، 1367 ، 243 ص)، کوشیده است تا معرفت شناسی را به یک رشته ی علمی مستقل تبدیل کند.
بسیاری از نوآوری های شهید مطهری در فلسفه، در ضمن آثار یاد شده عرضه گردیده است. پروژه ی شهید مطهری در این باب وقتی به نتیجه می رسد که برنامه ای تحت عنوان «معرفت شناسی»، که توسط برخی از نخب گان طراحی شده است، به تصویب وزارت علوم برسد و در مراکز دانشگاهی ما به اجرا درآید. چنین باد.
ج - سامان دهی خداشناسی فلسفی مبتنی بر مبانی ملاصدرا
خداشناسی بخش معتنابهی از آثار کلامی و الهیاتی را به خود اختصاص داده است. الهی دانان در این بخش بر اساس وظایفی که به عهده دارند، یعنی:
1 ) اثبات باورهای دینی؛
2 ) ایضاح و تبیین مفاهیم موجود در متون مقدس ادیان؛
3 ) نظم و نسق دادن به مجموعه ی مفاهیم و گزاره های دینی؛
4 ) دفع شبهات و پاسخ به اشکالات؛ نخست، تلاش می کنند تصویر و تفسیر
مناسب از خدا و به تعبیر قرآن «اللّه» ارائه دهند؛ و پس از آن به اثبات و توجیه گزاره ی «خدا وجود دارد» می پردازند و بعد از آن به احصای صفات الهی، تعریف آن ها و تبیین ربط و نسبت آن ها با یکدیگر و با ذات الهی می پردازند. پیش تر گفتیم که الهی دانان برای اثبات باورهای دینی و محوری ترین آن ها، یعنی گزاره ی «خدا وجود دارد» از آغاز شکل گیری الهیات تاکنون، رهیافت های مختلفی را آزموده اند (علیزاده، 1385 الف، 11). رهیافت های الهیات طبیعی، ایمان گرایی (فیدئیزم)، تجربه ی دینی و الهیات اصلاح شده و از جمله ی آن ها هستند.
گفتیم که امروز در مغرب زمین، رهیافت الهیات طبیعی را که تلاش می کرد باورهای دینی، به ویژه محوری ترین آن ها یعنی وجود خدا را با دلایل فلسفی اثبات کند، به کناری نهاده اند و به سراغ رهیافت های دیگر، به ویژه رهیافت تجربه ی دینی، رفته اند، و سبب آن عمدتاً ضعف دلایل فلسفی و نقدهای پرقوتی است که متوجه آن ها شده است.
به رغم این امر و همین طور مخالفت های شدیدی که در دنیای اسلام از سوی گروه های مختلف، با چنین رهیافتی به عمل می آمد، شهید مطهری با وجود آگاهی که از چند و چون این مخالفت ها و لوازم ناگوار آن ها داشت، در مبانی فلسفی ملاصدرا، قوت و قدرتی می دید که به اعتقاد وی می شود با آن الهیات قدرتمندی پدید آورد. و این، کاری بود که او به عنوان یک الهی دان مسلمان، که ابزار فلسفه ی نو صدرایی را برای ایفای وظایف الهیاتی اش مناسب یافته است، انجام می داد.
حاصل کار او در آثار متعددی بازتاب یافته است. بخش خداشناسی این پروژه در جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم - که قبل از جلد چهارم آن انتشار یافت و سبب آن اهمیت و ضرورت مباحث جلد پنجم با عنایت به روزگار انتشار آن بود - عرضه شده است. در اینجا با ارائه ی یک نمونه از کار شهید مطهری، در کتاب یاد شده، این بحث را به پایان می بریم.
شهید مطهری در مبحث یگانگی خداوند، بعد از ارائه ی دلایل متعدد، برای اثبات یگانگی خداوند به نقد برهان تمانع می پردازد. این برهان را الهی دانان مسلمان با الهام از آیه ی «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبیاء، 22) اقامه کرده اند. وی بعد از نقد کوبنده ی تقریر جمهور الهی دانان، با اتکا به مبانی فلسفی ملاصدرا، به بازسازی آن می پردازد. عین سخنان وی در این باب چنین است:
این برهان را معمولاً با یک صورت سطحی و عامیانه تقریر می کنند. خلاصه ی آن تقریر این که: اگر مبدأ و واجب الوجود متعدد باشد، میان خود آن ها یعنی میان خواست های آن ها تمانع و تزاحم برقرار می شود؛ به این معنا که اراده ی هر یک مزاحم اراده ی دیگری می گردد. در این صورت یا اراده و قدرت یکی بر اراده و قدرت دیگری غلبه دارد و یا اراده و قدرت هیچ کدام بر اراده و قدرت دیگری غلبه ندارد.
محال است که اراده و قدرت یکی از آن ها مغلوب واقع شود؛ زیرا مغلوبیت با کمال و وجوب وجود منافی است؛ و اگر هیچ کدام غلبه نکنند جهان تباه می شود، زیرا اراده ی هیچ کدام، مؤثر نیست و وقتی که اراده ی هیچ کدام مؤثر نباشد، رابطه ی جهان با واجب الوجود، که قطعی و ضروری است، قطع می شود، یعنی هیچ حادثه ای وقوع پیدا نمی کند، بلکه هیچ موجودی وجود پیدا نمی کند و باقی نمی ماند؛ و این است معنای فساد و تباهی عالم.
ولی این تقریر صحیح نیست؛ زیرا چه موجبی در کار است که اراده ها و خواست های واجب الوجودها را مخالف و مزاحم یکدیگر فرض کنیم؟ بلکه الزاما باید اراده ها و خواست های آن ها را هماهنگ فرض کنیم؛ زیرا فرض این است که هر دو واجب الوجوداند و هر دو علیم و حکیم اند و هر دو بر وفق مصلحت و حکمت عمل می کنند؛ و چون حکمت و مصلحت یکی بیش نیست، پس اراده ی واجب الوجودها، هر چند عددشان از ریگ های بیابان و دانه های باران بیشتر باشد، با یکدیگر موافق و هماهنگ است.
تزاحم اراده ها یا ناشی از منفعت خواهی و خودپرستی است، که هر فردی فقط منافع شخصی خود را در نظر می گیرد، و یا ناشی از جهل و نادانی و عدم تشخیص است. هیچ کدام از این ها درباره ی واجب الوجود، قابل تصور نیست.
علیزاده، بیوک؛
منبع : پایگاه جامع استاد شهید مطهری
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی