0

رفاقتی

 
mohashemi
mohashemi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1391 
تعداد پست ها : 309
محل سکونت : اصفهان

رفاقتی
سه شنبه 14 آذر 1391  8:09 PM

 

سلام به شما دوستان خوبم ، یه توضیح کوچیک در مورد این پست :

چند وقت پیش یه مشکلی بین من و یکی از دوستام(همکارم) پیش اومد

قضیه این بود که به خاطر یه سوء تفاهم نزدیک بود رفاقت چندین و چند ساله ما به هم بریزه !

خدا رو شکر به خیر گذشت ، اما باعث خیر شد ! چون دنبال چندتا اس ام اس بودم

که یه جوری این رفاقت رو برگردونم و یه کم هم گله گذاری کرده باشم .

در آخر به این فکر افتادم که شاید برای شما هم بعضی مواقع از این مشکلات پیش بیاد

بد نیست از این اس ام اس ها استقاده کنید .

( راستی ، با رفاقت های عشق و عاشقی اشتباه نگیرید !)

 

در رفاقت رسم ما جان دادن است / هر قدم را صد قدم پس دادن است

هرکه بر ما تب کند جان میدهیم / ناز او را هرچه باشد میخریم . . .

.

.

.

ما شقایق های باران خورده ایم / سیلی نا حق فراوان خورده ایم

ساقه احساسمان خشکیده است / زخم ها از باد و طوفان خورده ایم

.

.

.

سرافرازم نمی سازی به دشنامی و پیغامی

اگر صلح است پیغامی وگر جنگ است دشنامی . . .

.

.

.

هرکـس به طریقی دل ما میشکند / بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند

بیگانه اگر میشکند حرفی نیست / من در عجبم دوست چرا میشکند . . .

.

.

.

هر چند که از آینه بی رنگ تر است / از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است

بشکن دل بی نوای ما را ای رفاقت ! / این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است . . .

.

.

.

بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی . . .

.

.

.

من از پاکدلانم که زکس کینه ندارم

یک شهر پُر ا ز دشمن و یک دوست ندارم  . . .

.

.

.

دشمن اگر کُشت به دوست می توان گفت

با کی بتوان گفت این که دوست مرا کُشت . . .

.

.

.

طاق شد طاقتم ای دوست، ملامت بگذار

که به اندک سخنی می شکند قلب رقیق . . .

.

.

.

عشق آمد و شد چونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت / نامی است ز من بر من و باقی همه اوست . . .

.

.

.

فریاد مردمان همه از دست دشمن ست

فریاد ما از دل نامهربان دوست . . .

 

.

.

.

آخر چه شد که این همه نامهربان شدی

 

چیزی که خوش نداشتم ای دوست! آن شدی . . .

.

.

.

هبچکس جانا نمی سوزد چراغش تا به صبح

پُر مخند ای دوست بر شب تار کسی . . .

.

.

.

آرزو بد نیست طغیانش بد است

هست دریا خوب و طوفانش بد است . . .

.

.

.

زحمت چه می کشی پی درمان من ای دوست

ما به نمی شویم و  تو بدنام می شوی . . .

.

.

.

آنان که جان فدای نگاری نکرده اند

همکارشان مباش که کاری نکرده اند . . .

.

.

.

با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج

آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج . . .

.

.

.

بس که نادیدنی از دوست و ز دنیا دیدم

روشنم گشت که آسایش نابینا چیست . . .

.

.

.

سرنوشتم اگر اینست که می بینم

حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟

آی خط خوردگی صفحه پیشانی من!

این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

.

.

.

ای دوست به کام دشمنانم کردی

بودم چو بهار چون خزانم کردی . . .

ادامه در لینک زیر

 

.

.

.

گر بر سر نفس خود امیری مَردی / ور بر دگری نکته نگیری مَردی

مَردی نبُود فتاده را پای زدن / گر دست فتاده ای بگیری مَردی . . .

.

.

.

پدرم گفت و چه خوش گفت که در مکتب عشق

هر کسی لایق آن نیست که بردار شود . . .

.

.

.

از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم

از من جفا نیاید دانم که نیک دانی . . .

.

.

.

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هرکس وقت سیری پیش سگ نان افکند . . .

.

.

.

خارد از پشت مرا انگشت من / خم شود از بار منت پشت من

همتی کو تا نخارم پشت خویش / وارهم از منّت انگشت خویش . . .

.

.

.

نی خداحافظ به من گفتی و نی کردی وداع

از برم بیگانه وار، ای آشنا رفتی، برو . . .

.

.

.

چه خلاف سر زد از ما که، در سَرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

.

.

.

اگر گویم نهال قامتت دلجوست می رنجی / وگر گویم سر زلف تو عنبر بوست می رنجی

شکایت چون کنم از جور چشم فتنه انگیزت / که گویم تو را بالای چشم ابروست می رنجی . . .

.

.

.

از زندگانی ام گِله دارد جوانی ام

شرمنده جوانی از این زندگانی ام

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام . . .

.

.

.

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم . . .

.

.

.

یارا چه کرده ایم که از ما بریده ای

یا ما چه گفته ایم که از ما رمیده ای

.

.

.

سلام، خداحافظ

چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید

بلکه باز شود این در باز شده بر دیوار . . .

.

.

.

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم

شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد . . .

.

.

.

کسی لاف وفا داری زند با بی وفای خود

که او را بهر خود خواهد، نه او را از برای خود . . .

.

.

.

ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان ماند

که خار از پا برون آرد کسی، با نیش عقربها . . .

 

وبمستر هایی که بی رحمانه کپی میکنید ، انصاف هم خوب چیزیه .

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها