0

عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان
جمعه 3 آذر 1391  9:43 PM

آمده ام شفایت بدهم

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد حسن على نجفى رهنانى پس از كرامت اخوى محترمشان كرامتى ديگر رسول اكرم كه از سوى قمر بنى هاشم عليه السلام به خانم آقاى موجودى شده است مرقوم داشته اند كه با هم مى خوانيم :
آن شب را در منزل اخوى خوابيدم . بعد از ظهر ان روز، كه عصر چهارشنبه باشد، آقاى ابراهيم موجودى كه مريضه اى در بيمارستان داشت وسايل چاى و قليان را به منزل اخوى آورد. من ديدم ايشان مى لرزد.
گفتم : آقاى موجودى چرا مى لرزيد؟ گفت : همين الان از ملاقات خانم در بيمارستان مى آيم . دكترها از بهبودى وى قطع اميد كرده و مى گفتند چند روزى ديگر بيشتر زنده نيست ، و ما با داشتن بچه هاى خردسال ، ناراحت اين قصه بوديم و همه اقوام نيز ناراحت بودند، به همين علت ما هيئت را دعوت به منزلمان كرديم تا عنايتى شود.
قبلا هر وقت به بيمارستان مى رفتم مى ديدم ايشان روى تخت خوابيده و هيچ حركتى ندارد. اما امروز ساعت 2 بعد از ظهر كه به ملاقات وى رفتم ديدم ايشان دم درب ايستاده است . تا چشمش به من افتاد زد زير گريه . هر چه گفتم چرا گريه مى كنى ؟! گفت : ابراهيم ، برايم بگو بچه هايم چطور شده اند؟ هر چه گفتم بچه ها خوب هستند، ناراحتى ندارند، قبول نمى كرد.
گفتم : چرا اين سؤ ال را مى كنى ؟ گفت : بگو بدانم ديشب در منزلمان چه خبر بوده است ؟ گفتم براى چه اين سؤ ال را مى كنى ؟! گفت : ديشب پس از اينكه خوابم برد در عالم رؤ يا ديدم در فضايى باز قرار دارم كه همه اش سرسبز و خرم است و يك جوى آب از وسط سبزه ها مى گذرد. من بر لب آن جوى نشسته بودم ، ديدم آقايى سوار بر اسب از روبرو مى آمد. آمد و آمد تا به من رسيد. پس از آن به من گفت : بلند شو! گفتم : آقا مريض هستم ، توانايى ندارم ، دكترها از من قطع اميد كرده اند.
گفت : من مى گويم بلند شو! باز همان سخن را تكرار كردم . مرتبه سوم گفت : من به تو مى گويم بلند شو! من هم اكنون از منزل شما مى آيم ، جوانى را آنجا شفا داده و آمده ام تو را هم شفا دهم و بروم .
از شنيدن اين سخن ، با خوشحالى ، از خواب پريده ، ديدم بر روى تخت بيمارستان خوابيده ام . حركت كردم ، ديدم مى توانم حركت كنم ، اما ناراحت منزلمان بودم كه چه شده است ؟ صبح شد، دكتر معالج آمد بهبودى حالم را ديد، ولى به او چيزى نگفتم . گفتم : آقاى دكتر، اجازه دهيد من از بيمارستان مرخص شوم . گفت : البته ، حالتان خوب به نظر مى آيد، مثل اينكه خوب شده ايد و ليكن براى اطمينان بايد يك مرتبه خونتان را آزمايش كنند. اگر حالتان بهبود يافته مرخص مى شويد.
آقاى موجودى افزود: و من الان از بيمارستان مى آيم .
بارى ، فردا كه روز پنجشنبه بود آن خانم هم از بيمارستان مرخص شد. وى الان موجود است و مى توان او را هم ديد، ولى خداوند به اين خانم و شوهر وى ، صبر جميل و اجر جزيل عنايت فرمايد؛ زيرا از وقتى كه من اين كرامت را به تحرير در آورده ام حدودا 20 روز است كه جوان 20 ساله اش در اثر تصادف كشته شده و به خاك رفته است . خداوند او را با جوانان بهشتى مقرون و محشور فرمايد و ذخيره آخرت اين پدر و مادر قرار دهد. و السلام و على عبادالله الصالحين .

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها