پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان
جمعه 3 آذر 1391 9:23 PM
علامه شيخ محمد باقر، نويسنده كبريت احمر مى نويسد:
زمانى كه در نجف بودم ، و با طاعون شيوع يافته بود و مردم مى مردند. ناچار شدم از نجف خارج شوم . شوق زيارت حضر سيدالشهداء ابوعبدالله الحسين عليه السلام و برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مرا بى تاب نموده بود ولى قرنطينه مانع از تشرف به آستان آن حضرت بود و عبور امكان نداشت . مع ذلك پياده بيرون رفتم . شب را در خانه اى نزديك به كاروانسرا خوابيدم و چون صبح شد، عازم كربلا شدم . در راه مردى نورانى ، كه عمامه كوچكى به سر داشت ، با من ملاقات كرد و فرمود: به كربلا مى روى ؟ عرض كردم : بلى .
فرمود: چون تنها هستى ، من رفيق تو هستم . بسيار خوشحال شدم . با يكديگر روانه شديم . در بين راه مرا به صحبتهاى شيرينش مشغول داشت . از او پرسيدم از كجا آمدى ؟
فرمود: من با تو هستم ، خاطر جمع باش كسى به تو كارى ندارد! چيزى از طلا با خود داشتم ، در دل خود گفتم طلاها را مخفى كنم . او خنديد و فرمود: چون من با تو هستم احتياجى به اين كارها نيست ! ولى من غافل بودم و توجه نداشتم كه چه شد به اين زودى به كربلا رسيديم و ترس من باقى بود.
گفتم : بياييد از سمت حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برويم و توجه كردم به قبه مطهره آن حضرت كه نزديك به آن بوديم ؛ و چون خيمه هاى قرنطينه را در وسط راه زده بودند، از همان درب خيمه ها عبور كرديم ، گويا كور و گنگ شدند و اصلا با ما حرف نزدند. در كربلا آن مرد از من جدا شد و نفهميدم به كدام سمت رفت و هر چه هم به دنبال او گشتم ديگر او را نديدم . (1)
پی نوشتها__________________________________
1-از يادداشتهاى آقاى قحطانى .
عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)