پاسخ به:عنایات حضرت ابولفضل العباس به شیعیان
جمعه 3 آذر 1391 9:20 PM
من در اوايل ذى القعده سال 1351 هجرى قمرى ازدواج كردم و بعد از گذشت يك هفته ، به زكام و تب گرفتار شدم . براى معالجه نزد اطباى نجف رفتم ، اما اقدامات آنان سودمند واقع نشد و بيمارى شدت گرفت . در اول جمادى الاولى سال 1353 هجرى قمرى به كوفه رفتم تا ماه رجب آنجا ماندم ، در حاليكه هنوز تب قطع نشده و ضعف بر بدنم مستولى گشته و قادر به ايستادن نبودم . سپس به نجف بازگشتم و تا ذى القعده آن سال بدون مراجعه به طبيب در آنجا به سر بردم ، زيرا مى دانستم كه مداواى ايشان مؤ ثر واقع نمى شود.
در ذى الحجه همان سال ، دكتر مشهور نجف ، محمد زكى اباظه ، كه قبلا نيز نزد او معالجه كرده بودم ، با دكتر محمد تقى جهان و دو طبيب ديگر از بغداد به نجف آمدند تا مرا مداوا كنند، اما بيمارى به حدى رسيده بود كه متفقا اعلام داشتند مرض غير قابل بهبود است و سرانجام تا يك ماه ديگر مرا به كام مرگ خواهد انداخت .
محرم سال 1354 هجرى قمرى فرا رسيد و پدرم براى اقامه عزاى سيدالشهداء عليه السلام عازم قريه اى كه شاهزاده قاسم ، فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، در انجا مدفن بود گشت و فقط مادرم ، كه دائما در حال گريه بود، نزدم ماند و به پرستارى از من پرداخت . شب هفتم ماه ، مردى با هيبت را در خواب ديدم كه داراى سيماى نورانى و دلفريب بود و شباهت بسيارى به سيد مهدى رشتى داشت . وى از حال پدرم پرسيد، گفتم كه به قاسم آباد رفته است .
فرمود: پس چه كسى در مجلس ما در روز پنجشنبه اقامه عزادراى خواهد نمود؟
و آن شب پنجشنبه بود، سپس فرمود: پس تو بيا نوحه بخوان و عزادارى را برپا دار.
سپس از مقابلم در گذشت و بعد از اندكى مجددا نزدم آمد و گفت : فرزندم سيد سعيد به كربلا رفته است تا براى اداى نذرى كه كرده است مجلس مصيبتى براى مصائب ابوالفضل عليه السلام بپا دارد، تو هم به كربلا برو و مصيبت عباس را بخوان ، و سپس از من پنهان شد.
صبح كه فرا رسيد مادرم بر آن شد كه مرا به حرم حضرت عباس عليه السلام در كربلا ببرد. اما هر كس از اين تصميم او آگاه شد، به خاطر ضعف بسيارى كه در من بود به حدى قادر به نشستن در وسيله نقليه نبودم ، او را از اين كار باز مى داشت . لذا با وجود اصرار مادرم سفر به كربلا تا روز دوازدهم محرم صورت نگرفت ، يكى از خويشان كه چنين ديد گفت : مرا بر تخت روانى بگذارند و بدينگونه ، حركت دهند. اين امر انجام شد و مرا در ان حالت به حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام بردند و در كنار ضريح به خواب رفتم .
شب سيزدهم محرم در حالت اغما بودم كه سيد مذكور آمد و فرمود: چرا روز هفتم كه سعيد چشم انتظار تو بود در آن مجلس حاضر نشدى ؟ حال كه روز هفتم حضور نيافتى به جاى آن امروز كه روز سيزدهم ، و روز دفن عباس است ، برخيز و مصيبت حضرت عباس عليه السلام را بخوان . سپس از مقابلم ناپديد شد، و چندى بعد، مجددا نزد من آمد و مرا به مصيبت خوانى فرا خواند.
براى بار سوم دست روى كتف راستم ، كه بر آن مى خوابيدم ، گذشت و فرمود: تا كى در خواب ؟! برخيز و مصيبتم را ذكر كن ! من درحاليكه هيبت او سراپاى وجودم را به لرزه افكنده بود بپا خواستم و سپس مدهوش انوار او گشته و به زمين افتادم ، و اين امر را هر كس كه در حرم مطهر بود مشاهده نمود.
پس از مدتى ، در حاليكه عرق بر بدنم نشسته بود، به هوش آمدم ولى ديگر هيچ آثارى از ضعف و بيمارى در بدنم به چشم نمى خورد، و اين امر در شب سيزدهم محرم الحرام سال 1354 هجرى قمرى 5 ساعت از مغرب گذشته اتفاق افتاد. مردم كه چنين ديدند از حرم و صحن و بازار گردم جمع شدند و شروع به تكبير و تهليل نموده و لباسم را پاره كردند. ماءموران حرم آمدند و مرا به يكى از حجره هاى صحن ، كه مقابل حرم بود، بردند و من تا صبح در آنجا به سر مى بردم .
چون فجر طالع شد وضو ساختم و با صحت و سلامت كامل ، در حرم نماز خواندم و سپس شروع به ذكر مصائب ابوالفضل عليه السلام نمودم .
به سبب اين كرامت ، سيد سعيد كتابى بالغ بر 400 صفحه در احوال حضرت ابوالفضل عليه السلام نگاشت كه براى نگارش آن تلاش بسيار كرد و در جمع و تبويب آن شبهاى فراوانى را به صبح رساند. خداوند به او پاداشى جزيل دهد. (1)
پی نوشتها:______________________________________
1-سردار كربلا: صفحه 262.
عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)