0

شيعه شدن فرمانده روسى به عنايت حضرت عباس عليه السلام

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

شيعه شدن فرمانده روسى به عنايت حضرت عباس عليه السلام
جمعه 3 آذر 1391  9:04 PM

صاحب گنجينه دانشمندان در جلد سوم ، صفحه 82، چنين مرقوم فرموده اند:
حكايت كرد براى ما عالم ربانى ، محدث جليل ، مرحوم حاج ملا محمود زنجانى ، مشهور و معروف به حاج ملا آقا جان ، كه پس از جنگ بين المللى اول پياده به عراق براى زيارت عتبات عاليات مسافرت نمودم و در خانقين براى خواندن و اداى نماز به مسجد رفتم . در آنجا مرد بسيار سفيد پوست و فربهى را ديدم كه به طريق شيعه نماز مى خواند، تعجب كردم ، زيرا دانستم او از اهالى شمال روسيه است . لذا صبر كردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام كردم و از لهجه اش دانستم كه روسى است ، سپس از محل و از اسلام و تشيعش پرسيدم .
من از اهالى لنينگراد هستم كه در جنگ بين المللى افسر و فرمانده دو هزار سرباز روسى بودم و ماءموريت گرفتم كربلا را داشتم . در خارج شهر كربلا اردو زده و انتظار دستور حمله به شهر را داشتم ، كه ناگهان شبى در عالم خواب شخصى روحانى و بزرگوار را ديدم كه به زبان روسى با من تكلم نمود و گفت : دولت روس در اين جبهه شكست خورده و فردا همين خبر منتشر مى شود و جميع سربازان روسى كه در عراق مى باشند به دست اعراب كشته مى شوند. حيف است تو كشته شوى ، بيا مسلمان شو تا ترا نجات دهم .
گفتم : شما كيستيد كه مانند شما را در اخلاق زيبايى و شجاعت نديده ام ؟
فرمود: من ابوالفضل العباس هستم كه مسلمين به من قسم مى خورند. سپس مجذوب و مرعوب بياناتش گرديدم و به تلقين ان بزرگوار اسلام آوردم . آنگاه فرمود: برخيز از ميان اردو بيرون برو.
گفتم : به كجا بروم ؟ جايى را نمى دانم .
فرمود: نزديكى خيمه تو اسبى است ، سوارش شو؛ تو را به شهر پدرم - نجف - مى برد، نزد وكيل ما سيد ابوالحسن اصفهانى .
گفتم من ده نفر سرباز مراقب دارم .
فرمود: آنها فعلا مست و مخمور افتاده و رفتن تو را احساس نمى كنند.
سپس برخاستم و خيمه خود را منور و معطر يافتم . بعجله لباس پوشيدم و بيرون آمدم ، ديدم مراقبينم همگى مست افتاده اند. از ميان آنها بيرون رفته ديدم اسبى آماده مى باشد. سوار شدم و آن اسب به شتاب حركت كرد و پس از چند ساعت به شهرى وارد شد و از كوچه ها گذشت و درب خانه اى ايستاد. متحير بودم ، كه ناگهان ديدم درب منزل باز شد و سيد پيرى نورانى بيرون آمد با شيخى ، كه با زبان روسى به من تعارف كردند و مرا به منزل بردند.
گفتم : آقا كيست ؟ جواب داد همان كسى است كه حضرت عباس عليه السلام فرمود و سفارش تو را به آقا نمود.
پس مجددا به دست آقا سلام آوردم و آقا به آن شخص فرمود كه احكام اسلام را به من تعليم دهد و روز بعد نيز خبر شكست دولت روس به گوش عربها رسيد. تمام سربازان روسى به دست عربها نابود شدند و جز من كسى جان سلامت نبرد.
گفتم : اينجا چه مى كنى ؟
جواب داد هواى نجف گرم است ، آيت الله اصفهانى تابستان مرا به اينجا مى فرستد كه هوايش نسبتا خنك است و در ساير اوقات به خرج آيت الله ، در نجف زندگى مى كنم . (1)

پی نوشتها:_____________________________________
1-عدل گستر جهان : صفحه 334، از تاءليفات ارزشمند آيت الله سيد محمد على كاظمينى برجرودى دام ظله العالى .

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها