0

ناطور صحراهاي عطش

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

ناطور صحراهاي عطش
جمعه 3 آذر 1391  2:14 AM

ابوالفضل: دست تو گلوگاه اسماعيل است .تو موسايي و علقمه نيل است . فرات بر تو گريه مي كند. درياي لب تشنه، و اقيانوس براي عظمت تو له له مي زند. برآب ايستادي ،بر آئينه آب ، و خيل تشنگان تاريخ را نظاره كردي ، كه تا هميشه روزگاربه پايبوس پايمرديت صف كشيده اند.
شگفت برادرا كه تويي، تادمهاي آخري كه دم مباركت بر خاك زخم خورده مي ريخت خود را برده حسين مي دانستي ، اكنون كه گيسوان سوگوارت به خون خضاب مي كند،اكنون كه خون تو كفو خون خداوند است، برده نيستي، برادري.
آري خم شدن در خون خداوند آزادي است. اكنون تو نه آن بنده در بندي كه برادر خون خداوندي. سلام سلام بر تو باد.سلام همه سوگواران جهان بر تو باد،مشك تو اشك همه لب تشنگان تاريخ است كه فرو مي ريزد. مشك تو اشك جوانمردي است كه بر مصيبت فتوت مي گريد ، تو فاتح فتوتي ، سردار بيرقي سرنگون شده .
اي سوگنامه انسان از سياهكاران ، اي پهلوان كشتي گرفته با خويشتن ، و بر بالاي قامت خويش ايستاده ، اي سرو سر نگون ، تشنگي خويش را سر بلند از معاشقه موج بيرون آوردي و دريا ، تشنه يك جرعه تو بود و تو دريارا تشنه جاگذاشتي، تشنه يك جرعه لبهاي تو.
ابوالفضل: اگر عشق اجازه دهد در ركاب وصف تو خون خواهم ريخت از ديدگان ، و اگر شوق يالال لكنت ملاقات نشود، در ثناي تو غزلها خواهم گريست . سرو دستار بر شمشير محبت افشاندي و تحفه به آستان دوست، دست خويشتن بردي ، نثار محبان تو زين فزونتر چيست ؟ نفرين بر من اگر دست ناقابل قلم را بر علقمه شوق تو نشكنم، و لعنت يزيد بر من اگر چو نان كودكان لب تشنه ، بر پاره پاره احسان تو نگريم. تمام اشكهاي جهان ، برمصيبت تو ريخته باد . تمام داغهاي عالم بر سينه سوگ تو، پدر و مادرم به قربان تو، مهر تو مهريه مادران ماست و عشق تو شيري است كه در عنفوان تكلم نوشيده ام . من در روضه رضوان تو گريستن را آموخته ام ، در مكتب مردانگي تو مشق مروت نوشته ام، اي عاشق سينه چاك خداوند ، اي سرباخته حقيقت، اي خون داده خضوع ، اي بر خاك افتاده خشيت ، اي غيرت الهي ، اي صاعقه الوهي.
ديدي چگونه شهوت پرستان شيطان و مردار خواران دنيا بر تو و برادرت كه سرمايه سرافرازي دنيا و آخرت و سود خالص تجارت خداونديد- چه ستمكارانه شمشير كشيدند، اين سگان تازي عروبت، كه با هبل هاي پنهانشان، بر گرد خاندان خداوند، رقصيدند، وگوشواره بانوان حرم كبريا را كندند و بر بناگوش معصوم كودكان ملكوت سيلي زدند.
ديدي دنيا چگونه چشمهاي دينشان را تاريك كرده بود كه فرمانروايان آخرت را تشخيص نمي دادند، اين نوشندگان زقوم ، اين ساقيان حميم .اين خنجر پرستان ظاهر بين ، اين تازيانه ن‍زادان ، چكمه تبار ، اين بازماندگان قافله انسانيت ، و خاكستر نشيان كاروان تمدن ، براي منصبي سرسيد جوانان اهل بهشت را مي برند ، و به خاطر رضايت يزيد، هل من مزيد جنايت مي گويند، قربان غيرت تو و برادرت كه به سوگواري انسان شهادت داديد، درسالهاي سياهي كه برف سكوت مي باريد، در سالهاي ستروني كه قحطي خداوند در قبيله آدم بود .

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها