پاسخ به:خاطرات دوران سربازی در این تاپیک
شنبه 30 دی 1391 2:41 PM
با سلام. در زمان آموزشي در سال 75در ديماه كه در تهران بوديم دو روز تعطيل شد و ما رفتيم مرخصي به اصفهان. با بدبختي و با استفاده از يك اتوبوس شركت واحد كه از همه جاش باد سرد مي اومد تو، رفتيم اصفهان. از ترس براي برگشت فرداش رفتيم ترمينال كه بليط بگيريم. ولي چون دو روز تعطيل بود اصلا بليط تهران نبود. خلاصه يه آشنا پيدا كرديم و رفتم 2 تا بليط گرفتم < يكي براي خودم و يكي براي يكي از دوستان. جمعه شب كه مي خواستيم بريم به دوستم زنگ زدم اون گفت كه خودش بليط گرفته و يك بليط را بفروش. خلاصه ما ساعت نه و نيم رفتيم ترمينال و منتظر اتوبوس شديم. حدود 45 دقيقه بعد متصدي اومد و گفت اتوبوس خراب شده و جايگزين هم نيست و بياييد پولهاتون را پس بگيريد و تا دير نشده يه جوري بريد تهران. خلاصه انگار يك بشكه آب سرد روي سرم ريختند. آقا هر چه به دنبال اتوبوس ها رفتيم هيچ كدوم حتي روي بوفه هم جا نداشتند. تا اين كه آخرين اتوبوس كه مي خواست از ترمينال بره و 100 نفر هم دورش ريخته بودند< تا شاگردش مرا ديد گفت بوفه هم پره ولي اگه مي خواي روي بشكه آب در انهاي اتوبوس و نزديك بوفه ميتوني بشيني و كرايه كامل هم بايد بدهي. من هم از ترس غيبت قبول كردم. خلاصه تا نزديكي هاي ميمه نشيتم ولي مگر مي شد بنشيني. كمرم به شدت درد گرفته بود. ديدم همه خوابيده اند. من هم كه با لباس سرازي گفتم كف اتوبوس مي خوابم. من هم خوابيدم و بلافاصله خوابم برد. يك مرتبه ديدم تا پشت سرم يخ كرد . تا بيدار شدم ديدم يه دبه آب ريخته و اومده زير من. خلاصه پا شدم و تا بعد از قم با چه بدبختي لباس هامو خشكوندم.