0

بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!

 
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مسابقه بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!
شنبه 8 مهر 1391  1:00 PM

چیز خنده داری هست، بگید مام بخندیم!

 

«دیروز معلم کلاس پنجم مو تو خیابون دیدم. با چن تا همکاراش بوتیکا رو نگاه می کردن و می خندیدن. خیلی دلم می خواست برم جلوش، خیلی جدی زل بزنم تو صورتش و بگم: «خانوما چیز خنده داری هست|، بگید مام بخندیم!»
«دیروز معلم کلاس پنجم مو تو خیابون دیدم. با چن تا همکاراش بوتیکا رو نگاه می کردن و می خندیدن. خیلی دلم می خواست برم جلوش، خیلی جدی زل بزنم تو صورتش و بگم: «خانوما چیز خنده داری هست|، بگید مام بخندیم!»
 
قریب به این مضمون را پارسال یکی در «گودر» مرحومش نوشته بود. تقریبا همه ما در دوران تحصیل مان این جمله را شنیده ایم. جمله ای که درست وسط خوشی و شیطنت مخفیانه سر کلاس، حس تلخ گرفتار شدن را بهت می داد و خنده را به بدترین شکل در کامت زهر میکرد. 
 
باید سر پایین میانداختی و سکوت می کردی، یا دنبال مفری بودی که تقصیر را گردن دیگری بیندازی، یا دعا کنی که گیر و گور آقا یا خانم معلم زیاد طول نکشد و زودتر برگردد سراغ ادامه درس.
 
از اینجور اصطلاحات بین معلمان مدرسه های ما زیاد بود. اصطلاحاتی با واژه ها و لحن های یکسان که از زبان های مختلف، با جنسیت های مختلف، در پایه های مختلف و در شهرهای مختلف گفته می شد و هماهنگی بینشان – در شرایطی که هیچ رسانه یا شبکه اجتماعی برای یکی کردنشان وجود نداشت – واقعا غریب به نظر می رسید (راستش خودم گاهی فکر میکردم شاید این اصطلاحات را در آموزش های تربیت معلم، در درسی با عنوانی شبیه به «چگونه شاگردمان را با خاک یکسان کنیم» یا «پاسخ های دندان شکن»، بهشان یاد می دهند که اینقدر شبیه همند.) 
 
 
 
گفتیم به بهانه اول مهر، برای اولین بار در خاورمیانه یاد مبسوطی بکنیم از آن «فرهنگ لغات ویژه معلمی»، و حداقل یک بار برای همیشه صدایمان را برسانیم به گوش بعضی معلم های بداخلاق آن موقع تا بدانند ما همه آن «بی مزه بازی ها» و «کلیشه بازی ها» را می فهمیدیم، فقط حیف که به اقتضای سن، خیلی نمی توانستیم دل به دلشان (!) بدهیم ...
 
با تشکر از (به ترتیب الفبا) محبوبه افتخاری، کامران بارنجی، سعید بی نیاز، حسین کلهر، مرضیه نیرومند، عطیه همتی و بهزاد یوسفی که به جمع آوری اصطلاحات این پرونده کمک کردند و همینطور تشکر ویژه از سید جواد رسولی و احسان رضایی، که با سعه صدر حاضر شدند نمونه مثالی های این فرهنگ لغات فرضی باشند!
 
کلمه ها و ترکیب های تازه
 
1- آخرشم هیچی نمی شید. باید برید کهنه بشورید
 
عبارتی مخصوص کلاس های دختران «تنبلای بی سواد». بعضی معتقدند «زمزمه محبتی» که شاعر گفته، چیزی در همین مایه ها بوده است. امروزه با اختراع پوشک های «های بیبی» و «پنبه پیچ»، جمله از حیز انتفاع ساقط شده است.
 
2- آروم هر کی کار خودشو بکنه تا زنگ بخوره
 
معلم ها هم خسته می شوند. موقعیت دو سر برد. من راضی، تو راضی. آرامش فعالیت های منتهی به خوردن زنگ در سه گونه «بی صدا» (مثل نقطه بازی)، «کم صدا» (گل - پوچ، فوتبال دستی) و «پرصدا» (تعریف صحنه هایی از فداکاری های بَسَنتی برای نجات وی جی از دست جبارسینگ سفاک) قابل دسته بندی بود.
 
3- از هیکلت خجالت بکش
 
«به طور ویژه برایت متاسفم». عتابی تحقیرآمیز برای دانش آموزی که وضعیت تحصیلی خوبی نداشت و از او توقع می رفت سطح نمرات و سایز شلوارش با هم متناسب باشند. احتمالا احمد ایراندوست، حسین رضازاده و حامد حدادی بسیار با این عبارت مورد شماتت قرار گرفته باشند.
 
4- اگه این دانش آموزه، شماها چی هستین؟
 
روشی مستقیم برای معرفی الگوی مطلوب دانش آموزی. پرزنتِ «بچه خوبه». سوالی که جز سکوت مطلق پاسخی نداشت، هر چند در دل ها به حرف های غیرقابل انتشاری منتهی می شد.
 
5- اگه بچه خودمم بود، همین کارو می کردم
 
«بخور، حقته»، یا «بنویس، زیاد نیست». عبارتی که به جهت کاهش عذاب وجدان مجری قبل از اعمال قانون برای تنبیهی ننگین یا تکلیفی سنگین گفته می شد و به مخاطب اطمینان می داد: «نگران نباش، تبعضی در کار نیست». کمتر معلمی برای اثبات صحت و سقم این ادعا در بوته آزمایش قرار گرفت.
 
6- الان فقط نگاه کنین، بعد وقت می دم بنویسین
 
جلوه ای از روش های آموزشی نوین که بر «تفکر» بیش از «کتابت» تاکید داشت. در این موقعیت اگر کسی دست به قلم می برد، خونش مباح بود؛ بلافاصله با سوال «رضایی اصلا تو فهمیدی این چیه که داری می نویسی؟» مواجه می شد و ناگزیر بود چون گاوی که حین چرا در مرغزار، گیج و گنگ به عبور پر سروصدای قطاری از خط آهن می نگرد، ساکت و صامت به چهره معلمش خیره شود و منتظر عبور سنگین ثانیه ها باشد.
 
7- امروز، هم درس می دیم هم درس می پرسیم
 
به پایان سلام کن. هفته خوبی را برای شما آرزومندیم. خوشمزه بازی مفرط در کله سحر شنبه های لعنتی. جمله ای که در پاسخ «آقا اجازه، درس می پرسین امروز؟» گفته می شد ومعلمی که این عبارت را – با تاکید روی «هم»ها – ادا می کرد، از سیاره دیگری به این کره خاکی آمده بود.
 
8- اون چیه تو دستت؟
 
«You’re under arrest, Sir/Ma’am»، «بازی دیگه تموم شد؛ مچ تو گرفتم». کشف تکه کاغذ مچاله ای که مخفیانه دست به دست می گشت، خنده هایی ریز ونخودی به همراه داشت و چیزی بیشتر از یک شوخی رکیک یا بی مزه، یا نهایتا کاریکاتوری سرسری از معلم نبود؛ هر چند به مثابه یک دسیسه از پیش طراحی شده با آن برخورد می شد.
 
9- اون یکی کلاسم معلم نداره، هیشکی صدا ازش درنمی آد
 
عبارتی که برای هر دو کلاس همسایه به دفعات به کار می رفت. دروغی کپک زده و لو رفته که به نیت شرمنده کردن دانش آموزان گفته می شد و بر این پیش فرض استوار بودکه حتی دو نفر از این دوکلاس، با هم ارتباطی ندارند. «صداتون تا سر کوچه می ره» هم کم و بیش چنین نقشی ایفا می کرد. تحقیقات درباره تصور معلمان/ ناظمان وقت درباره سقف آی کیوی دانش آموزان آن دوران – که منجر به ادای چنین جملاتی می شد – هنوز ادامه دارد.
 
 
 
10- اینایی که می گم مال فیزیک دانشگاه / زیست دبیرستانه
 
«پس قدر منو بدونین». لطف ناخواسته ای که معلوم نبود به چه نیتی اعمال می شود. شاهدی بر سواد و معلومات دبیر مربوطه. این جمله در سیر تکاملی اش به کلاس های فوق برنامه آینده بدل شد.
 
11- اینجا کلاسه یا حموم زنونه؟
 
استعاره ای از شلوغ و پرهیاهو بودن فضا که معمولا در فاصله خوردن «زنگ کلاس» تا رسیدن معلم، از جانب ناظمی که از همان حوالی می گذشت گفته می شد. پاسخ ساده اش «خودت چی فک میکنی» بود و پسران می توانستند با «آقا مگه شما اونجا هم رفتین؟» شیطنت کنند. هنوز هیچ گروه فمینیستی به رواج این عبارت در فرهنگ عامه واکنشی نشان نداده است.
 
12- اینجوری درس بخونی، می شی آقای فلانی (کسی که جایگاه شغلی مناسبی ندارد) / حمال
 
پیش بینی عاقبت شاگرد تنبلان کلاس، که همزمان دو کارکرد «تنبیه مجرمان» و «تحذیر سایران» را با خود داشت. «آقای فلانی» در ورژن های زنانه و «حمال» در ورژن های مردانه استفاده می شد و حاوی توهین به کرامت انسانی وتخفیف مشاغلی شریف بود. 
 
تحقیقات تکمیلی نشان داد این هشدار، پشتوانه تئوریک کافی نداشته و مخاطبانِ آن، برای امثال آقای فلانی و حمال مذکور، در ویلای شمال خود اشتغالزایی کرده اند.
 
13- اینو به عنوان تمرین حل کنین، برا جلسه بعد بیارین
 
عبارت هوشمندانه ای که از ضیق وقت موجود تا پایان کلاس به عنوان مفر و سرپوشی بر نادانسته ها بهره می برد. «بلد نیستم؛ بذار برم از همکارا بپرسم». نمونه بارز تبدیل تهدید به فرصت.
 
14- اینو دقت کن چهار سال تو امتحان نهایی سوال بوده
 
شرحش توضیح واضحات است. معمولا اما بعد از سال چهارم، طراح بعدی از این نکته برای طرح سوال صرفنظر می کرد.
 
15- اینو کی نوشته؟
 
«لو رفتیم اصغر!» اَکت صحنه موقع ادای این جمله، اشاره به دفتر مشق است و هرگونه تلاش برای این توضیح که: «اجازه! به خدا این خط خودمونه! فقط دراز کشیده بودیم اینجوری شده» به خاطر توهین آشکار به سطح آی کیوی گوینده، عاقبتی جز «گفتم بگو اینو کی نوشته؟» ندارد.
 
16- بچه های سال پیش خیلی قوی بودن یا اون کلاس / مدرسه ازتون بهتره
 
همچنان «تنبلای بی سواد». خاک عالم تو فرق سرتون. منو باش گیر کیا افتادم. دریغ از پارسال. توجه به کنه کلمه «قوی» برای توصیف ویژگی کسی که درسش خوب است، خود گویای خیلی چیزهاست.
 
17- بذار دوستت که رفت، بعد تو برو / بی سر و صدا یکی یکی برید
 
عشق است و صفا. فرمان فرح بخش ترک کلاس قبل از پایان وقت قانونی. جمله ای که گاه در نیم ساعت انتهایی زنگ آخر می شنیدیم. تاکید بر رعایت نکات ایمنی جهت لو نرفتن معلم خسته خاطی در دفتر که تحت لوای «تشویق به صبوری و آرامش» پرزنت می شد. چند نفری که در پنج دقیقه آخر یا فرمان «خب دیگه شما هم برید» کلاس را ترک می کردند، از نظر روحی – روانی در وضعیتی مشابه بازندگان ضربات پنالتی قرار داشتند.
 
18- برو خانوم / آقای مدیر رو صدا کن بیاد
 
تسلیم کامل معادل درخواست برای حضور نیروهای حافظ صلح سازمان ملل. کمکم کن. «من از پس شما برنمی آم». استمداد از شخص اول مدرسه، بیش از آنکه به عظمت فاجعه رخ داده مربوط باشد، به بی کفایتی دبیر مربوطه در کنترل آشوب های صورت گرفته برمی گشت و معمولا بعد از آن، کلاس هرگز روی آرامش به خود نمی دید.
 
 
 
19- به ... نامه ... خدا
 
سرود افتتاحیه امتحان نهایی املا. به ازای هر سه نقطه، پنج ثانیه مکث واجب بود و «نامه» باید طوری خوانده می شد که مطمئن باشیم «نامِ» است. همزمان و در فواصل زمانی، صداهای مشابه از اتاق های دور و نزدیک به گوش می رسید. برخی، این روش دیکته گفتن را پدرِ «هم آوایی آوازی» دانسته اند که بعدها در آلبوم های حسین علیزاده به کار گرفته شد.
 
20- پاشو برو بیرون یه آبی به سر و صورتت بزن بیا
 
«دیدمت که خوابی، ولی اشکال نداره». خمیازه زهرمارکن. اصرار برای پایین آوردن دبیر گرامی از خر شیطان از طریق تاکید بر «به خدا خواب نبودیم؛ پلک زدنمون طول کشید» مطلقا بی فایده بوده و بعضا می توانست به آسیب هایی جدی منتهی شود.
 
21- پرونده تو می دم زیر بغلت
 
آخرین تهدید. تنها تیر باقی مانده در ترکش. «دیگه خسّه م کردی، دارم از دستت دیوونه می شم». برخلاف تصور عامه، پرونده یک دانش آموز کوچکتر و نازکتر از آن بود که برای نگهداری اش به زیر بغل احتیاج باشد؛ همان توی مشت جا می شد.
 
22- پلی کپی/ استنسیل
 
برگه های تمام سیاهِ نقش برجسته ای که به ما اعطا می شد و باید با استفاده از توانایی قرائت خط بریل، سوال ها و اشکال مربوط به آن را درش شناسایی می کردیم. هیچگاه تفاوت این دو به طورِ دقیق بر کسی آشکار نشد. ورود به اتاق استنسیل نهایت کمال متصور برای دانش آموزی بود که دو ویژگی «خرخونی و پپگی» را توام با هم داشت، و او را در مرتبه فنا قرار می داد.
 
23- پلی کپی هاتونو نذارید برای جمعه، به مرور حل کنید
 
«کار امروز را به فردا میفکن»، به صورت کاربردی و عملیاتی در زندگی روزمره. نصیحتی بی فایده که جز از طرف عده ای معلوم الحال غرض ورز پاچه خار – که آخرش هم هیچی نشدند -، از سوی هیچ کس جدی گرفته نشد. نظیر همین توصیه برای پیک شادی های نوروزی نیز فراوان به گوش می رسید که مانند توصیه های سعدی در کتاب گلستان، مثمر ثمر بود.
 
24- تابلو / تخته سیاه این وره
 
دعوتی خونسردانه، هوشمندانه و از موضع قدرت برای چرخش نود درجه ای سر شاگرد حول محور Z. ساعت گرد یا پادساعت گرد بودن جهت این چرخش، بسته به این بود که طرف با همکلاس دست راستی اش در حال صحبت باشد یا همکلاس سمت چپ.
 
25- توپ گم شه، خراب شه، باید بخری بذاری سرجاش
 
ورزش با اعمال شاقه. وضعیتی که پینگ پنگ باز نمی داند به فکر خواباندن توپ باشد یا نگران گم یا شکسته شدن توپ تخم مرغی. معمولا جمله با «نیاوردی، فردا مدرسه نیا» به پایان می رسید و فضای رعب و وحشت خاصی را بر زنگ ورزش حاکم می کرد.
 
26- چرا خودتو جانذاشتی؟
 
جمله قصاری بی معنی در پاسخ «آقا / خانم اجازه، دفتر مخش (!) مونو جا گذاشتیم.» بدیهی بود که عقلا و منطقا، انسان هرگز نمی تواند خودش را جا بگذارد و قضیه به انتفای مقدم باطل بود. حتی فلاسفه ای مثل کانت و سارتر که در اصالت هستی تردید ورزیده اند و رساله عدم و وجود نگاشته اند، هیچ وقت با چنین مساله ای مواجه نشدند.
 
 
 
27- چی جوری نون خوردن یادت نرفت؟
 
شوخی ای به غایت لوس که پاسخی جز «هارهارهار» نداشت. در جواب توجیه دانش آموزی که ادعا می کرد نوشتن تکالیفش را فراموش کرده گفته می شد و نهایت تلاش مذبوحانه معلم برای «کول» و متفاوت بودن را به رخ می کشید. 
 
واضح بود که با نخوردن نان، آدم دچار احساس گرسنگی می شد، حال آنکه ننوشتن مشق او را دچار حالت خاصی نمی کرد.
 
28- چیز خنده داری هست، بگید ما هم بخندیم
 
دروغ آشکاری که تنها به نیت ماسیدن لبخند روی لب ها با لحنی تحکم آمیز ادا می شد. معلم مربوطه حتما می دانست چیز خنده داری هست که ما به آن می خندیم، اما هدفش از این پرسش نه دانستن آن نکته، که عتاب و خطاب ما بود. 
 
در تاریخ حتی یک مورد گزارش نشده که آموزگار/ دبیر محترم علاقه ای به شنیدن آن چیز خنده دار داشته بوده باشد.
 
29- خسته نباشید – سلامت باشید
 
«بشین سرجات بچه». «هنوز درس ادامه دارد». سازی که در اواخر کلاس از طرف دانش آموزان پرروتر نواخته می شد اما جواب آوازی در خور از معلم مربوطه نمی گرفت و بعد از منعقد شدن «سلامت باشید» همچنان گچ روی تخته حرکت می کرد. دبیرانی که چنین پاسخی به چنان درخواستی می دادند، از منفورترین شاغلان این حرفه بودند و بنا بر گزارش ها هیچ کدامشان عاقبت به خیر نشدند.
 
30- خوب گوش کن یه بار بیشتر نمی گم
 
«آی بچه مرشد، اون خورجین منو بیار». تبلیغی الکی برای حرفی که در اغلب اوقات مطلقا بی اهمیت بود. چُرت پران. حیله ای کم مایه برای جلب توجه. «فهمیدی که فهمیدی، وگرنه به من چه!» تعارض آشکار این جمله با «همه فهمیدن؟ بعدا کسی نگه نفهمیدم» هنوز حل نشده.
 

آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت باید از وی رخ متاب

تشکرات از این پست
saeid63 zahra_53 mohammad_43 ali_81 09303495228 mohammadhoseinshokri taghvimi majid68 eshag1 hamid_h
دسترسی سریع به انجمن ها