0

زاغکی قالب پنیری دید...!

 
mina_k_h
mina_k_h
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 12298
محل سکونت : زمین

زاغکی قالب پنیری دید...!
یک شنبه 19 شهریور 1391  1:53 PM

زاغکی  قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه‌های سفید
*****
به دهن برگرفت و زود پرید
از قضا روبهی ماجرا  را  دید
*****
روبهی بی فریب و بی حیله
لاغر و بی شیله و  پیله 
*****
رو   به زاغ کرد و با حسرت گفت
شیش آورده ای، شیش جفت
*****
من نمی کنم تعریف از پایت
از دل فریبی چشم  و پرهایت
*****
زاغ کجا صدای خوش دارد ؟
رنگ تیره کی نشاط آرد ؟
*****
ماجرای اجداد ما طی شد
آن فریب و سادگی  هی شد
*****
عصر ما عصر چیز باشد .... چیز ....
عصر همزیستی مسالمت آمیز
*****
این چهارصد گرم پنیر بر منقار
هیچ آگهی بود حدود 2 دلار
*****
جان مادرت به پایین آ
لطف خود شامل حال ما بنما
*****
قدری از آن پنیر خوشمزه
آن کوه نور استریلیزه
*****
به من بی نوای مسکین ده
که گرسنگی برد نورم از دیده
*****
اشک زاغ روان به رخ گردید
به حال روبه  مسکین دلش لرزید
*****
ناگهان سنگی از پای درخت
ز پایین به سوی بالا رفت
*****
پر و بال و سر کلاغ خون شد
حال و احوال او دگرگون شد
*****
قالب پنیر بر زمین افتاد
رفت آرزوی خوردنش بر باد
*****
آدمیزاده ای گرسنه و نامرد
جست و آن طعمه را غر زد

غصه هایت را با «ق» بنویس

تا همچون قصه فراموش شوند...

 

تشکرات از این پست
farshon
دسترسی سریع به انجمن ها