سلطان محمّد خوارزم شاه
چهارشنبه 8 شهریور 1391 6:33 PM
قطبالدين محمّد خوارزم شاه که لقب علاءالدين را براي خود برگزيد درسال 596ه/ 1199م پس ازپدرش سلطان تَکِش خوارزم شاه در خوارزم بر تخت نشست.*
در آغاز، مدّعيان داخلي حکومت را برانداخت و در جنگهاي متعدّد قلمرو خود را تا مرزهاي جنوبي افغانستان گسترش داد. وي در خزاين شهر غزنين نامه هايي يافت حاکي از آن که الناصرالدين الله، خليفه عبّاسي، پادشاهان غور را بر ضد او تحريک مي کرده است. کشمکش و دشمني بين خليفه و سلطان محمّد خوارزم شاه تا پايان زندگي آنان ادامه داشت.
سلطان محمّد پادشاهي مقتدر، جنگ جو و پيروزمند بود.* پس از فتح افغانستان به کرمان لشکر کشيد و سلجوقيان کرمان را برانداخت و در پي آن به انتقام کشته شدن يکي از سردارانش در مغرب ايران تا اصفهان و ري و همدان پيش رفت. ابوبکر سعد بن زنگي را که اتابک فارس بود در ري شکست داد، امّا بعد او را بخشود.* از ديگر پيروزي هاي سلطان محمّد باز پس گرفتن بخارا و سَمَرقند از شهرهاي ماوراءالنهر بود که ترکان قراختايي آن ها را در جنگ با اَتسِز تصرّف کرده بودند. سلطان محمّد قراختاييان را برانداخت و سرزمين ايشان را با يکي از متّحدان خود که بر قومي از مغولان مسيحي فرمان مي راند تقسيم کرد.
در اين سال ها چنگيزخان مغول با تسلّط بر اقوام آسياي مرکزي تا قلب چين پيش رفته بود.* امّا مايل بود که در بخش غربي قلمرو خويش با خوارزم شاهيان روابط بازرگاني داشته باشد. سلطان محمّد هنگام بازگشت از جنگي در بيابان خوارزم با دسته اي از مغولان به سرکردگي چوچي، پسر چنگيز، روبرو شد. چوچي که فرمان حمله نداشت از سلطان خواست که به وي راه عبور بدهد. امّا سلطان محمّد که پيروزي هاي پي درپي او را مغرور کرده بود پيغام داد که همه کافران در چشم او يکسانند و به ايشان حمله برد و چوچي را به فرار واداشت.* اين نخستين درگيري سپاهيان دو طرف خشم مغولان را دامن زد. سلطان محمّد، مغرور از پيروزيهاي خود، به خيال فتح چين افتاد و کساني را براي تحقيق دراين باره به دربار چنگيزخان فرستاد. چنگيز آن ها را گرامي داشت و در پيامي براي سلطان محمّد از او خواست که بازرگانان و مسافران به آساني بتوانند بين سرزمين هاي مغول و خوارزم رفت و آمد و دادوستد کنند.* پس از چند بار مبادلۀ سفير عاقبت پيماني بسته شد و گروهي از بازرگانان مغول با کالاهاي گران بها عازم خيوه پايتخت خوارزم شاهان شدند.
شهر اُترار کنار رودخانۀ سيحون ، مرز شمالي مغول ها با خوارزم بود. حاکم آن، غايرخان، که از بستگان ترکان خاتون، مادر سلطان محمّد بود طمع در آن اموال کرد و به بهانه جاسوس بودن بازرگانان همه آن ها را که نزديک به پانصد تن بودند، جز يکي، کشت. آن يک گريخت و واقعه را نزد چنگيزخان باز گفت. *
سلطان محمّد مغرور و خودخواه فرستادۀ ديگر چنگيز که تقاضاي رسيدگي به واقعه و تنبيه غايرخان را داشت، کُشت.* اين بار ديگر آتش خشم مغولان زبانه کشيد و هجوم سيل آسا و خانومان برانداز آنان به ايران آغاز شد. سلطان محمّد وقتي خبر حمله مغول و کشتارهاي بي امان آنان در شهرهاي مرزي را شنيد يک باره همه شهامت خود را از دست داد و هراسان به سوي عراق گريخت. او همه امکانات مقاومت در مقابل مغول، از جمله دژهاي تسخير ناپذير البرز در نواحي شمال و غرب ايران، را نديده گرفت و با آن که در بسياري ازشهرها مردم و حاکمان محلّي تا آخرين نفر در مقابل هجوم مغول ايستادگي مي کردند هراسان از راه دامغان و سِمنان و ري خود را به جزيره آبِسکون در دهانه نهر گرگان و در زاويه شرقي درياي خَزَر رساند. مغولان قدم به قدم در پي بودند، امّا چون خود کشتي نداشتند نتوانستند به او برسند. سلطان محمّد در جزيره آبسکون ، بيمار و تب دار، درحالي که از اندوه کشته شدن پسران خردسال و اسارت زنان و بستگانش رنج مي برد، درسال 617 ه/1220م درگذشت.* همراهان او پارچهاي نداشتند که او را کفن کنند. ناچار جسدش را در پيراهن يکي از همراهان پيچيدند و درهمان جزيره به خاک سپردند. پس از آن با وجود ایستادگی بسیار عاقبت اقوام بيابان گرد مغول به ايران سرازير شدند و آن قدرکشتند و سوختند و ويران کردند که ايران کمابيش به برهوتي بيآب و علف و خالي ازمردم بدل شد.
سلطان محمّدخوارزم شاه در تاريخ ايران با همه قدرت و شوکت دربار و جنگ آوري و پيروزمنديهاي بسيار پادشاهي بزرگ امّا منفور است. او با غرور و ناداني و خودسري و بي تدبيري و پس از آن با ترس و ناجوانمردي بزرگ ترين مصيبت ها را بر سرمردم ايران آورد و خود در نهايت تيره روزي و اندوه در هراس و تنهايي درگذشت.