سلجوقیان و اسماعیلیان
چهارشنبه 8 شهریور 1391 6:29 PM
گذشت که پس از ملکشاه اوضاع سیاسی آشفته شد.در طی سالهای سلطنت برکیارق، وی همه ساله سرگرم سرکوب شورشیانی از خاندان سلجوقی بود که برای تصاحب سلطنت به جان یکدیگر می افتادند .با این حال، او در اصفهان، فرمان قتل عام باطنیان را داد و چنان که ابن اثیر خبر داده، بسیاری از متهمان به این نحله مذهبی در ادامه آن فرمان کشته شدند.
از سوی دیگر، پس از مرگ بر کیارق در سال 498 و سست شدن پایه های دولت سلجوقی، نفوذ اسماعیلیان رو به شدت گذاشت.این قدرت نه تنها در اطراف الموت که در خراسان نیز توسعه یافت و آن گونه که ابن اثیر نوشته است، قدرت آنها در سال 498 از خراسان تا نواحی بیهق و ری گسترده بود، جایی که سنیان آنجا را ملحدستان می نامیدند.
سلطان محمد سلجوقی در همین سال به اصفهان بازگشت و تختگاه دولت سلجوقی را تصرف کرد.در این زمان قلعه شاه دز هنوز در دست باطنیان به رهبری احمد فرزند عبد الملک بن عطاش بود .سلطان محمد به محاصره قلعه نشست، اما روشن بود که به سادگی امکان گشودن آن نبود.پس از مذاکرات طولانی آنها پذیرفتند برخی به طبس، برخی به الموت و برخی به قلعه ای که در ارجان از آن آنها بود، بروند.سلطان پذیرفت، اما پس از رسیدن خبر آنها به قلعه ها و مناطق مورد نظر، باز احمد قصد واگذاری قلعه را نداشت تا آن که سپاه سلجوقی حمله کرد و هشتاد نفر باقی مانده را کشته، قلعه را تصرف کرد.
سلطان محمد سلجوقی احمد فرزند نظام الملک را به وزارت گماشت و او را با سپاهی به سوی الموت فرستاد.سیاست وی در به زانو در آوردن حسن صباح، آن بود که «مدت هشت سال متصل لشکر متواتر به رودبار می آمد و غله ها تلف می کرد و از جانبین مناظره می کردند.» سپاه سلجوقی در سال 511 حمله قطعی خود را آغاز کرده قلعه الموت و لمسر را در محاصره گرفت.چیزی به تسخیر این قلعه ها نمانده بود که خبر درگذشت سلطان محمد به سپاه رسیده «لشکرها پراکنده گشتند و ایشان زنده ماندند و ذخایر و آلات حرب و اسلحه که لشکر جمع کرده بود، ایشان به قلاع خود کشیدند.»
اختلاف میان محمود و عمویش سنجر بر سر سلطنت، بار دیگر فرصتی در اختیار باطنیان گذاشت تا خود را باز سازی کنند.اندکی بعد که سلطان سنجر استقرار یافت، لشکری برای درهم کوبیدن مواضع باطنیان در جنوب خراسان بدان ناحیه اعزام کرد.حسن صباح کوشید تا به صلحی با سنجر دست یابد، اما سلطان نمی پذیرفت.پس از آن توسط یکی از نفوذی های خود، شب هنگام، کاردی در نزدیکی رختخواب سلطان فرو برد.پس از آن «حسن صباح رسولی فرستاد و پیغام داد که اگر نه به سلطان ارادت خیر بودی، آن کارد را که در شب در زمین درشت می نشاندند، در سینه نرم استوار کردندی.سلطان بترسید و بدان سبب به صلح ایشان مایل شد» .
جوینی نوشته است که تمایل سنجر به صلح، سبب رونق گرفتن کار باطنیان شد.وی افزوده است که در تمام دوران سنجر «کسی در اقلاع قلاع ویرانی قلعه ها و هدم بقاع ایشان کسی جد نمی نمود.» حسن صباح در ششم ربیع الاخر سال 518 درگذشت.درباره او آمده است:
از آن روز باز که به الموت رفت تا مدت سی و هشت سال که از دنیا برفت، از آن قلعه به زیر نیامد و از سرایی که مقام گاه او بود، دو نوبت بیش بیرون نیامده بود و دو بار بر بام سرای شده...و باقی اوقات حسن در سرایی که متوطن بود به مطالعه کتب و تقریر دعوت و تدبیر امور مملکت مشغول بود و در نجوم چند کتاب مصنف اوست و پیش منجمان آن را اعتبار تمام است و در زهد و ورع مبالغه تمام شد و مردم قلعه به تقلید او به زهد گذرانیدند، این بود سرگذشت سیدنا.
پس از درگذشت حسن صباح، بزرگ امید به جای وی نشست و تا سال 532 عهده دار رهبری باطنیان در الموت و نقاط دیگر بود.در سال 520 وزیر سلطان سنجر، سپاهی را برای حمله به باطنیان بسیج کرد تا هر کجا آنان را یافتند، بکشند.در آن زمان، بخش هایی از خراسان و حتی مناطق آبادی در اطراف بیهق، مردمانش باطنی بودند.سپاه سلطان به روستای طراز آمد و هر کسی را که در آنجا یافت، به قتل رساند.
سلطان سنجر، شاید به انتقام قتل وزیرش معین الملک، در سال 521 به الموت تاخت و هزاران نفر را به قتل رساند.این کشتارها هر از چندی از سر گرفته می شد.شگفت آن که ابن اثیر درباره امیر عباس رئیس ری، نوشته است که «وی سیرت نیکو داشت و نسبت به رعایا عادل بود .پس از آن می نویسد: وی نبردهای فراوانی با باطنیان کرد و مناری از سرهای آنان در آن شهر ساخت.نیز قلعه الموت را محاصره کرد و به یکی از روستاهای آنها در آمده همه چیز و هر کسی که در آن روستا بود آتش زد.وی در سال 541 به دست مسعود سلجوقی کشته شد.» به این عدالت می گویند!
در سال 549، زمانی که غزان خراسان را ویران کرده بودند و اوضاع سیاسی آن دیار بحرانی بود، اسماعیلیان خراسان در اندیشه شورش بر آمدند، اما توسط یکی از امرای خراسان سرکوب شدند.
اسماعیلیان الموت، طی سالها به آرامی زندگی کرده بودند و با تسلط بر مناطق اطراف، خود را به عنوان یک قدرت تثبیت شده، نشان داده بودند.این زمان، دولت باوندی طبرستان قدرت بیش تری یافته و افزون بر طبرستان، دامنه نفوذ خود را تا دیلم و دامغان گسترش داده بود .در چنین شرایطی، نمی توانست در برابر دولت اسماعیلی بی تفاوت بماند.شاه باوندی، رستم بن علی که شیعه امامی بود، سپاه زیادی فراهم آورد و یکباره بر سر الموتیان فرود آمده بسیاری از روستاهای آنها را به اشغال خود در آورد.در این حمله شمار زیادی از آنان کشته شده یا به اسارت در آمدند.
پس از بزرگ امید، فرزندش محمد به امامت باطنیان رسید.جوینی نوشته است: «و محمد بزرگ امید بر متابعت مذهب حسن صباح و پدر خویش در استحکام قواعد آن می کوشید و در اقامت رسوم اسلام و التزام شرع هم بر آن شیوه که ایشان اظهار کرده بودند، می رفت.» محمد در سال 557 درگذشت.
دوران سه امام اسماعیلی، یعنی حسن صباح، بزرگ امید و فرزندش محمد، دوران قوام گرفتن این دولت اسماعیلی است.تا این زمان، همان گونه که جوینی اشاره کرده، التزام به شرع وجود داشت، گر چه از لحاظ کلامی و فقهی، تفاوت هایی میان آنان و دیگر مسلمانان دیده می شد .همان گونه که خواهیم گفت این وضعیت، پس از محمد بزرگ امید تغییر کرد.