0

قصه های کوچولو

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:قصه های کوچولو
یک شنبه 10 دی 1391  2:46 PM




پای لی​لیا پیچ خورده!

 

 

لی​لیا دختر کوچولوی نازی بود که به همراه خانواده‌اش در مزرعه زیبای​شان زندگی می‌کرد. او هر روز عصر در باغ زیبای جلوی خانه بازی می‌کرد. دنبال پروانه‌ها و خرگوش‌ها می‌دوید، از درخت بالا می‌رفت یا با گل‌ها برای خودش گردنبند درست می‌کرد. یک روز که مثل همیشه شاد و خندان مشغول بازی بود، پایش به سنگی گير کرد و پیچ خورد و افتاد زمین. لی​لیا خیلی دردش آمد. اول کمی بغض کرد و بعد شروع کرد به گریه. پدر و مادرش صدایش را شنیدند و به کمکش آمدند.

لی​لیا به کمک مامان و بابا رفت بیمارستان. آن‌جا از پای او عکس گرفتند و بعد دکتر پای لی​لیا را بست و به او گفت: «پایت کمی ضرب دیده و باید دو هفته استراحت کنی. اگر خوب استراحت کنی زود خوب می‌شوی و می‌توانی خیلی زود به باغ برگردی و بازی کنی.»

لی​لیا چند روزی در تخت خوابش استراحت کرد. مامان برای اینکه حوصله او سر نرود و غمگین نباشد برایش کتاب داستان می‌خواند. بابا هم مرتب با او بازی‌های فکری می‌کرد.

بعد از دو هفته لی​لیا می‌توانست از تخت خواب بلند شود. او خیلی خوشحال بود. پدر و مادرش هم به او کمک کردند تا آرام از پله‌ها پایین بیاید و به باغ برود. پای لی​لیا دیگر درد نمی‌کرد و می‌توانست خودش به تنهایی مثل سابق راه برود. وقتی به باغ رسیدند سه تایی به کنار گل​های باغچه رفتند. حلزون باغچه از دیدن لی​لیا خیلی خوشحال شد و به او چشمکی زد و یواشکی گفت:« دل همه ما برایت تنگ شده بود. خیلی خوشحالیم که حالت خوب شده.»

حلزون به آرامی ادامه داد:« از این به بعد مواظب باش و کمتر شیطانی کن تا دیگر زمین نخوری. هم خودت درد می‌کشی و هم ما برایت نگران می‌شویم.»

آن روز همه درختان و سبزه‌ها و گل​های باغ از خوشحالی همراه با لی​لیا آواز می​خواندند.

نساء جابرابن انصاری

تشکرات از این پست
fatemeh_75
دسترسی سریع به انجمن ها