0

آسیب شناسی مهدویت

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:آسیب شناسی مهدویت
سه شنبه 7 شهریور 1391  9:09 PM

مدعیان دروغین وکالت امامت و وکالت حضرت مهدی (عج)

مدعیان دروغین وکالت امامت و وکالت حضرت مهدی (عج) واحد دین واندیشه تبیان زنجان-

4 – محمدبن على‏بن بلال‏

ابوطاهر، محمدبن على‏بن بلال در ابتداى امر، مورد اعتماد امام عسکرى‏علیه السلام بود؛ ولى بعد از آن منحرف شد و ادعا نمود، وکیل امام زمان‏علیه السلام است و نمایندگى نماینده دوم، محمدبن عثمان را انکار کرد و درباره اموالى که نزد او جمع شده بود، خیانت کرد که مى‏بایست به دست امام زمان‏علیه السلام مى‏رساند.

علی‏رغم اینکه نایب دوم، راه ملاقات او با امام زمان‏علیه السلام را آسان نمود تا اموال را برگرداند؛ ولى سر باز زد و بر دشمنى خود باقى ماند و در نهایت، نامه‏اى از طرف امام زمان‏علیه السلام در برایت از او صادر گردید همچنین در آن نامه از جماعتى همچون «حلاج» و «شلمغانى»، برایت جسته است.

5 – حسین‏بن منصور حلاج‏

در 10 قرن قبل، امت اسلام به او مبتلا گشت و تا امروز، طناب دراز او، هنوز کشیده است؛ علیرغم ظهور کفر و انحراف او، بعضى از ساقط شدگان، هواخواه و طرفدار او هستند و معتقد به عقاید فاسد او مى‏باشند و هر چیزى که شبیه به چیز دیگرى باشد، متمایل به آن مى‏گردد.

مورخان در اصل و اصالت او اختلاف دارند و مى‏گویند: اهل نیشابور (خراسان) و برخى دیگر مى‏گویند: از اهل مرو یا طالقان و یا رى است.

مورخان و محدثان، او را دروغگو، دجال، منحرف، حیله‏گر و شعبده باز معرفى کرده‏اند؛ او تظاهر به تصوف مى‏نمود و ادعاى معلومات کامل داشت در حالى که جاهل بود و هر روز به رنگى در مى‏آمد، نزد شیعیان، تظاهر به شیعه بودن و نزد اهل تسنن، سنى مذهب، جلوه مى‏نمود.

از امام زمان‏علیه السلام در برایت و نفرین از او توقیعاتى صادر گردید.

با این حال، نزد بعضى از شیعیان، خوب جلوه نمود و در مدح او مبالغه کردند و از انحرافات و منکرات او، آنچه در ذم، نفرین و برایت او وارد شده، غافل شدند.

از انحرافات او، این بود که ادعا مى‏کرد، خداى تبارک و تعالى در او حلول نموده، به این وسیله، ادعاى خدایى مى‏کرد.

مرتبه‏اى به شهر قم مسافرت کرد و ادعا نمود که نایب و وکیل امام زمان‏علیه السلام است؛ مردم او را سبک شمردند و طرد نمودند.

شیخ بهایى در کشکول خود درباره او نوشته: حسین بن منصور حلاج، مردم بغداد را براى مباح نمودن خونش جمع کرد در حالى که خود او مى‏گوید: مواظب باشید که خون من حرام است.

سپس دستور بازداشت او، صادر شد و به زندان رفت و مقتدر عباسى، او را به وزیر نیروى انتظامى سپرد که به او 1000 ضربه بزند تا بمیرد... وگرنه 1000 ضربه دیگر بزند تا بمیرد؛ سپس گردن او را بزند.

در نهایت او را به دروازه «طاق» بردند، جمعیت زیادى از مردم براى تماشا آمده بودند به او 1000 ضربه زدند؛ سپس سرش را بریدند، بدنش را سوزاندند و سر او روى پل آویزان گردید. این اتفاق در سال (309 هجرى) اتفاق افتاد.

6 – محمدبن‏على شلمغانى‏

ابوجعفر، محمدبن على شلمغانى معروف به «عزاقر» منسوب به «شلمغان»، ناحیه‏اى از نواحى «واسط» در عراق بود.

او از محدثان بود و تالیفات زیادى نوشت که از ایمه اهل بیت‏علیهم السلام به او رسیده بود و وقتى که منحرف شد، شروع به بازیگرى نمود و به آنها اضافه یا از آنها کم مى‏کرد.

نامه‏اى به امضاى امام زمان‏علیه السلام به حسین‏بن روح رسید که او را لعن و سرزنش نمود و از او بیزارى جست و فرمود:

«عرف – اطال الله بقاءک و عرفک الخیر کله و ختم به عملک – من تثق بدینه و تسکن الى نیته، من اخواننا – ادام الله سعادتهم -:بان محمد بن علی المعروف بالشلمغانی – عجل الله له النقمه و لا امهله – قد ارتد عن الاسلام و فارقه والحد فی دین الله و ادعى ما کفر معه بالخالق – جل و تعالى – وافترى کذبا و زورا و قال بهتانا و اثما عظیما، کذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا.

و انا برینا الى الله تعالى و الى رسوله و آله (صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته علیهم) منه و لعناه، علیه لعاین الله تترى، فى الظاهر منا و الباطن والسر والعلن و فی کل وقت و على کل حال و على من شایعه و بایعه و بلغه هذا القول منا فاقام على تولیه بعده.

و اعلمهم – تولاک الله – اننا فی التوفی والمحاذره منه، على مثل ما کنا علیه ممن تقدمه من نظرایه من الشریعی و النمیری و الهلالی والبلالی و غیرهم.

و عاده الله – جل ثناوه – مع ذلک قبله و بعده – عندنا جمیله و به نثق و ایاه نستعین و هو حسبنا فی کل امورنا و نعم الوکیل»؛

«.... خداوند به شما طول عمر عطا فرماید و هر چه خیر و نیکى است به شما روى نمایاند و عمل شما را به آن ختم کند! هر کس به دین و بر نیت خود، اطمینان پیدا کرد از برادران ماست، اعلام کن که محمدبن على، معروف به شلمغانى – خداوند عذاب او را تسریع بخشد و به او مهلت ندهد – از اسلام جدا گردیده، مرتد شده، ادعاهایى دارد که کفر به خداوند است؛ او به دروغ، تهمت مى‏زند و بهتان مى‏بندد و عدالت جویان خدایى را تکذیب نمود و دچار گمراهى و زیانى آشکار شده است.

ما از او به جانب خدا و رسول و خاندانش – درود و سلام و رحمت و برکات خدا بر ایشان – بیزارى مى جوییم و لعنت خدا بر او باد در ظاهر و باطن در پنهان و آشکار و در همه حال و بر هر کسى که با او بیعت کرد و او را همراهى نمود و بعد از هشدار ما، باز هم به سوى او رفت!

اعلام کن که ما همان‏گونه علیه او هستیم که علیه افراد قبلى مانند او: شریعى، نمیرى، هلالى، بلالى و غیره بوده‏ایم و روش خداوند – جل و ثناه – قبل و بعد از او، نزد ما زیباست و به آن اطمینان داریم و از او کمک مى‏خواهیم و او راهنماى ما و بهترین وکیل ما در همه امور است.»(7)

این نامه، زمانى صادر گردید که حسین‏بن روح در زندان مقتدر عباسى بود؛ شیخ، این نامه را به یکى از اصحابش داد و امر کرد، آن را بین شیعه به نحو احسن توزیع نماید و بین آنها منتشر نماید، و متفق القول شدند که از او، دورى و برایت جویند.

انحرافات شلمغانى‏

او درباره حلول و تناسخ مى‏گفت:

خداوند تعالى در او حلول نموده است و روح رسول خداصلى الله علیه وآله به جسم محمدبن عثمان، نماینده دوم امام مهدى‏علیه السلام و روح امیرالمومنین على‏علیه السلام به بدن حسین‏بن روح و روح فاطمه زهرا(علیها السلام‏) به ‏ام‏کلثوم، دختر محمدبن عثمان انتقال یافته است و به یاران خود مى‏گفت، این سر بزرگى است و پنهان باقى بماند.

خط و عقاید انحرافى شلمغانى و حلاج، یکى بوده است.

چه کسى آنها را به این دروغ بزرگ و افتراى آشکار دعوت کرد؟!

حسین‏بن روح، شلمغانى را نزد قبیله «بنى بسطام» فرستاد و آنها، به او احترام مى‏کردند، او را دوست مى‏داشتند و فرمانبردار او بودند.

وقتى حسین بن روح از انحراف او آگاهى یافت، آنچه را شلمغانى به او نسبت داده بود، انکار نمود و بنى بسطام را خواست و آنان را به لعنت و دورى جستن از او دستور داد.

وقتى شلمغانى، دستور حسین‏بن روح در برایت خودش را شنید، خدعه و نیرنگ جدیدى به کار برد و حسین‏بن روح، کوشش فراوان نمود تا نزد شیعیان، حقیقت کشف شود و همه، او را به لعن و برایت از خود دور کردند.

بر همین اساس، خبر لعن او بین مردم منتشر شد و نقل مجالس گردید، عرصه بر شلمغانى تنگ شد و سعى کرد از این مشکل رهایى یابد؛ پس به عده‏اى از شیعیان گفت: بین من و حسین‏بن روح واسطه شوید تا او دست مرا بگیرد و من، دست او را بگیرم؛ پس بر هر کس از آسمان، آتشى فرود نیامد، او بر حق است!

خبر شلمغانى و انحراف او به حاکم عباسى رسید و دستور بازداشت او را داد؛ شلمغانى مخفى شد و از منزلى به منزلى مى‏رفت؛ «ابن مقله» وزیر عباسى، او را دستگیر کرد و نامه‏هایى از بعضى پیروان او یافت که درباره او نوشته بودند: اى پروردگار من، اى معبود من، اى روزى دهنده!

بعدا او را به محکمه‏اى که اعضاى آن از فقها، قضات و روساى ارتش بود، بردند و بعد از محاکمات متعددى، همگى بر قتل، شلاق، زدن گردن، سوزاندن و پاشیدن خاکستر او در رود دجله، حکم دادند.

7 – ابودلف کاتب‏

ابودلف، محمدبن مظفر کاتب ازدى به دروغ و مکر، ادعاى نماینده بودن، نمود و جعفر بن قولویه درباره او گفت: ابودلف کاتب را به کفر و الحاد مى‏شناسیم، او سپس از کفرگویى به دجال‏گرى روى آورد؛ سپس دیوانه و زنجیرى شد و بعد از آن، جزو گروه مفوضه گردید.(8)

در هر مجلسى حاضر مى‏شد، خوار و ذلیل مى‏گردید و مردم از او دورى و برایت مى‏جستند.

انحرافات او

او جزو گروه مخمسه بود که مى‏گفتند:

آن 5 نفر: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمربن امیه بعد از خداوند، موکلان جهان هستند.

نیز برخى مى‏گویند: خمسه، اصحاب کساء مى‏باشند و آن 5 نفر: محمدصلى الله علیه وآله، على‏علیه السلام، حسن‏علیه السلام، حسین‏علیه السلام و فاطمه‏علیها السلام مى‏باشند که همگى، نور واحدى هستند و روحى مساوى در تمام آنها حلول کرده است و هیچ برترى نسبت به دیگرى ندارند.(208)

او معتقد به حلول بود، او کافر، نجس و گمراه گمراه کننده بود و مى‏گفتند: او مجنون بوده، این خرافات به سبب جنون و زوال عقل او، پدید آمده است.

8 – محمّد بن احمد بغدادى‏

ابوبکر، محمد بن احمد بن عثمان، معروف به بغدادى بود؛ عجیب این است که او نوه پسرى عثمان بن سعید (نماینده اول) بود و ادعاى دروغین و خدعه‏آمیزى نمود که او، سفیر امام زمان‏علیه السلام است.

بدون معلومات و ضعیف العقل بود و همین را بگویم که پیرو ابادلف بود و به کفر او اعتقاد داشت.

روزى در مجلس عموى خود، محمدبن عثمان (نماینده دوم) وارد شد و درباره احادیث اهل بیت‏علیهم السلام بحث مى‏نمودند که محمدبن عثمان به حاضران گفت: سکوت کنید که این فرد از اصحاب و همفکران شما نیست.

این منافق هر روز رنگ به رنگ مى‏گشت تا اینکه ادعا نمود، وکیل یزیدى در بصره است و اموال فراوانى جمع نمود، او را گرفتند و به سر او، ضربه‏اى شدید وارد کردند، چشم او آب آورد، کور شد و مرد.(9)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها