تطبیق نظریه تذکر جناب افلاطون با عالم اخذ میثاق
چهارشنبه 25 مرداد 1391 1:09 PM
تطبیق نظریه تذکر جناب افلاطون با عالم اخذ میثاق
نویسنده محمد حسین پاینده
مقدمه :
ثناو ستایش پروردگار سرمدی گوهر ارزشمندی است که تنها نصیب راه یافتگان کوی عقل و سالکان وادی قلب می گردد . سپاس از مقام شامخ رسالت حضرت مصطفی (ع)
که صفایای رسالت را با بهترینهای حکمت و خرد همراه داشت ، شکر و حمد، تنها ماواگزیدگان ولایت و ساکنان صقع ربوی را می سزد که پاسداران حریم عقل و حافطان خلوت
نقل اند.
مقاله حاضر به بررسی نظریه تذکر جناب افلاطون و تطبیق آن با آیه اخذ میثاق می باشد و مصنف این مقاله با سعه وجودی ناچیزش ، و با درد فراق علوم عقلی و نقلی کوشیده است تا گوشه ایی از حقیقت واحد علوم اعم از نقل و عقل و تطبیق این دو منبع معرفت شناسی را نشان دهد در پایان از جناب دکتر سید ابراهیم موسوی (دامت برکاته) که به حق در معرفی فلاسفه یونان از هیچ نصرتی دریغ نکرده اند و پشتوانه گرم همه دانشجویان و طلاب دانشگاه بوده اند کمال قدر شناسی را دارم .
حسین پاینده
چکیده : این مقاله در دو بخش تنظیم شده است در بخش نخست ، می کوشم تا با مراجعه به آثار جناب افلاطون به ویژه محاوره فایدروس ، روشن کنم که مقصود وی از نظریه تذکر یادآوری مثل الهی و حقایق برین چه بوده است .
در بخش دوم آیه اخذ میثاق و اقوال مختلف که مفسرین در رابطه به آن ذکر کرده اند ذکر خواهد شد و رابطه عالم اخذ میثاق با نظریه تذکر جناب افلاطون و تطبیق آن به خواست خدا روشن خواهد شد.
مقدمه اصلی :
معمولا گفته می شود که افلاطون در باب حقیقت معرفت به (نظریه تذکر) معتقد بوده است که بر اساس آن ( آموختن ، چیزی جز (یادآوری ) نیست . بدینسان ، غالب مورخان فلسفه نظریه یادآوری را به این نحو تفسیر می کنند که ، بر اساس عقیده افلاطون ، دو عالم وجود دارد :یکی عالم محسوس و دیگری عالم مثل .
نفس آدمی پیش از هبوط به عالم محسوس و گرفتار شدن در زندان بدن، ساکن عالم مثل بوده و در آن مقام نسبت به همه حقایق آگاهی داشته است ، اما در اثر هبوط به عالم محسوس او را فراموشی دست داده و حقایق را از خاطر برده است . پس هنگامی که نفس در این عالم نسبت به چیزی آگاهی می یابد در واقع آنچه را فراموش کرده بوده به یاد می آورد .
دیدگاه افلاطون ، مطابق با تفسیری که گذشت ، با انتقادهای بسیاری روبرو شده است و بسیاری آن را از جهت مبانی و نتایج غیر قایل قبول دانسته اند . اما آیا این تفسیر از دیدگاه افلاطون با آثار او هماهنگ است ؟ در این قسمت می کوشم تا با مراجعه به آثار افلاطون و تحلیل آنها علاوه بر روشن کردن نادرستی این تفسیر به مقصود حقیقی افلاطون پی ببریم .
حقیقت نفس
پیش از هر مطلبی ذکر این نکته ضرورت دارد که از دیدگاه افلاطون (رساله جمهوری /519) حقیقت نفس آدمی گوهری الهی ازلی و ابدی می باشد . اما علاوه بر این نفس دارای نیروهای دیگری ماننده اراده و شهوت است که فنا پذیرند ، زیرا این نیروها در ارتباط با بدن به وجود می آیند و بنابراین با متلاشی شدن آن نیز از بین می روند . برهمین اساس نظریه دقیق افلاطون در باب نفس آن است که فقط گوهر الهی آن (عقل ) قدیم است ولی نیروهای دیگر حادث هستند .
از همین جا باید نتیجه بگیریم که ، بر خلاف تصور و شایع نظریه یادآوری تنها در باب گوهر الهی نفس و دانش حقیقی آن مطرح می شود که به طور فطری در نهاد آدمی وجود دارد .
(همو 1362 : جمهوری /519 ) اما نیروها و قابلیت های دیگر نفس از جهتی با نیروی جسمانی شباهت دارند زیرا آن قابلیت ها از آغاز در نفس ما وجود ندارند بلکه در نتیجه عادت و تمرین پدید می آیند
پس افلاطون تصریح می کند که علوم و معارف غیر حقیقی یا تجربی ، آموختنی و اکتسابی هستند و آنچه بطور فطری در درون ما نهفته است فقط نوع خاصی از معرفت است که متعلق آن امور الهی و مثل ربانی است .
در محاوره منون ( افلاطون ،1362 : منون / 81 ) نظریه تذکر به شاعرانی مانند پیندار که از خدایان الهام میگرفته است نسبت داده شده است ولی برای تایید آن ازمثالی هندسی استفاده می شود .
یاد آوری زیبایی راستین در محاوره فایدروس
موضوع محاوره فایدروس عشق و زیبایی است . افلاطون در اثنای این محاوره تمثیل زیبایی را نقل می کند که بر اساس آن نفس به ارابه ای بالدار می ماند و به نیروی دو اسب حرکت می کند .
یکی از اسب ها خوب و نجیب است و دیگری سرکش . اگر ارابه ران (عقل) بتواند مهار دو اسب (خشم و تمنا ) را در اختیار بگیرد ، به آسمان و ورای آسمان صعود می کند و به لقای هستی راستین
(که نه رنگ دارد و نه شکل و نه می توان آنرا لمس کرد )نایل می آید .
هر نفسی در سیر و سلوک خود به آسمان ، حقایق برین را مشاهده می کند اما میزان بهرهمندی این نفوس از حقایق برین یکسان نیست و براساس میزان بهره مندی خود دربدنهایی قرار می گیرند .
نفوسی که بیش از دیگران به تماشای حقیقت توفیق یافته اند ، در بدن دوستداران دانش و جویندگان زیبایی قرار می گیرند یا کمر به خدمت فرشتگان بسته و خدمتگزاران عشق خواهند گردید ، ام نفوسی که از یادآوری حقایق برین ناتوان باشند در بدن انسان قرار نمی گیرند .پس شرط انسان بودن یک انسان این است که توان (یادآوری ) ایدها را داشته باشد .
ولی نفسی که هرگز به حقیقت نظر نکرده نمی تواند در قالب آدمی درآید ، زیرا آدمی باید بتواند (حقیقت ) را به صورت (ایده) دریابد و ایده آن صورت واحدی است که ما از راه ادراک های حسی کثیر و در پرتو تعقل صحیح به آن بر می خوریم و این ، اگر نیک نگریسته شود (یادآوری ) همان چیزی است که نفس ما آن روز که در ملازمت خدایان روی از همه چیزهایی که اکنون حقیقت
می پنداریم برتافت و همه توجه خود را متوجه دیدن خود حقیقت نمود ، مشاهده کرده است
عبارتی که گذشت روشن ترین سخن افلاطون درباره ( یادآوری ) است که براساس آن تنها نفس انسان است که در مقام الست به دیدار جمال حقیقت نایل گردیده و حقیقت (یادآوری ) زنده شدن خاطر آن عالم قدسی و تذکر آن مقام اعلی است .
طریق تحقق این یادآوری نیز آن است که با نردبان قرار دادن معرفت حقیقی از صورت های محسوس به عالم برتر عروج نمود و به دیدار اصل آن صورت نایل آمد.
همانطور که جناب دکتر موسوی به حق در کرسی درسشان در ذیل مباحث مربوط به افلاطون فرمودند :
انسان تنها از طریق تعقل حقیقی و با واسطه قرار دادن امور محسوس قادر به یادآوری ایده ها خواهد شد.
انسان در صورتی به کمال می رسد که به حقیقت راستین عشق ورزد و تمام توجه خویش را معطوف رسیدن به آن کند . چنین کمالی تنها برای کسانی دست می دهد که دیده خویش را تماشاگه خدا کرده و از (جنون اللهی )
بهره مند باشند.
به عقیده افلاطون در میان همه حقایق الهی ، یبایی از موقعیتی ممتاز برخوردار است ، زیرا فضایل دیگر در تصویرهای این عالم با وضوع کامل متجلی نمی شوند و تنها اندکی قادر به بازشناسی آنها هستند ، اما تجلی زیبایی در این عالم روشن تر است و با یادآوری زیبایی راستین راه برای یادآوری حقایق دیگر هموار می شود .
دیدن زیبایی برای همه افراد میسر است ، اما هر کسی با دیدن زیبایی موفق به یاد اوری حقیقت زیبایی نمی شود ، زیرا نوع برخورد انسان ها با زیبایی یکسان نیست .
نتیجه بحث :
نتیجه آن است که نظر یه تذکر ، بر خلاف تفسیر رایج ، به معرفتی فراتر از شناخت حسی و تجربی مربوط می شود .
و گرچه افلاطون در محاوره منون برای اثبات آن از شناخت ریاضی مثال می آورد و در فایدون برای توضیح آن به تداعی توجه می کند.گوهر اساسی این نظریه اختصاص به عالم مثل و مثال خیر دارد مفهوم دقیق این نظریه این است که برای شناخت مبادی الهی و صفات و اسماء خداوند تنها راه شناخت خویشتن و معرفت نفس را می توان پیمود.
تفسیر عالم اخذ میثاق و آرا مفسرین و تطبیق آن با نظریه جناب افلاطون :
تنها آیه ایی که مفسرین اسلامی در ذیل آن آراء و اقوال مختلفی راجع به عالم اخذ میثاق بیان داشته اند آیه 172 سوره اعراف می باشد .
آیه :
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴿172﴾ اعراف
ترجمه :
و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم .
بحث مهمی است که ما بدانیم موطن این اخذ میثاق کجا بوده است ؟ در کجا بوده که انسان ها به ربوبیت حق و عبودیت خویش اعتراف کرده اند بر خلاف نظری که در کلاس در بیان شد این میدانگاه آرای دانشمندان و مفسران و نظرات گوناگونی از متقدمان و متاخران درباره این عالم اخذ میثاق می باشد .
آرای صاحب نظران درباره موطن اخذ میثاق :
این نظریه در ذیل این آیه می گوید : ارواح انسان ها قبل از آن که به ابدانشان تعلق گیرد به ذرات ریزی تعلق گرفته و آن ذرات ریز با تعلق ارواح به آنها زنده و آگاه شدند . پس از آن که آگاه شدند ، خداوند از آنها مطلب مزبور در آیه را میثاق گرفت
براساس نظر این گروه ، آیه ناظر به عالم ذر است یعنی خداوند قبل از آنکه انسان ها را در این عالم بیافریند ، از صلب حضرت آدم (ع) ذرات ریزی را که تا روز قیامت یکی پس از دیگری نسل آدمی را می سازد استخراج کرد و ارواح را به آنها متعلق می فرماید .
مخالفین این نظریه عمده اشکالی که دارند تناسخ است اما یکطرفه هم نمی شود به قضاوت رفت و نظر مخالفین را هم باید به گوش جان رساند
خاطره : روزی بعد از درس تفسیر سوره یاسین حضرت آیت الله وحید خراسانی به ایشان در رابطه با این شبهه تناسخ سوال شد و ایشان تبسمی فرمودند و عرض کردند روایات تام است و این همه روایاتی که علامه امینی صاحب الغدیر با جان کندن جمع کرده است را نمی توان چشم پوشی کرد و در تحلیل نهایی فرمودند عالم ذر مستلزم تناسخ نیست . والله اعلم
صرف نظر اینکه عالم ذریی که حضرات می گویند مستلزم تناسخ است یا نه اما روایات فراونی را علامه امینی در ذیل این آیه مطرح فرمودند که برای مثال ایشان در الغدیر می فرماید خداوند ولایت علی بن ابی الطالب را در آن موطن به نمایش گذاشت عده ایی قبول کردند و شیعه زاده شدند عده ایی هم نپذیرفتند روایاتی که ایشان ذکر می کند قریب به 35 روایت است که نشان می دهد خداوند در آن موطن نبوت و امامت و توحید و عدل و.... را از بشر اعتراف گرفته است.
این نظریه می گوید : تعبیر یاد شده در آیه تمثیل است نه بیان واقع ، یعنی این طور نیست که خداوند در واقع از ذریه فرزندان آدم اقرار گرفته باشد بلکه مراد آن است که ، گویا خداوند از انسان ها اقرار گرفته ، نه آنکه واقعا صحنه اشهاد و اخذ تعهدسپردن میثاق تحقق پیدا کرده باشد .
بنابر این آیه در مقام تمثیل است و چنان که گفتم عده ایی از علما از این وجه را پذیرفته اند که مفاد محل بحث ثمثیل می باشد نظیر مرحوم محقق داماد و سید عبدالحسین شرف الدین جبل عاملی ( رحمهما الله )
مراد از آیه بیان واقعیت خارجی است ، نه ایکه تمثیل باشد به این بیان که خداوند به لسان عقل و وحی و با زبان انبیا از اسان میثاق گرفته در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خداست و مطابق است با محتوای وحی که حجت ظاهری خداست خدا از مردم پیما گرفته است این حضرات در جهت تایید بر نظرشان از آیه ایی در قرآن کریم جهت تایید نصرت گرفته اند .
(أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ) یاسین آیه 60
اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (60)
نظر آیت الله جوادی آملی( دامت برکاته ) و بعضی مفسرین دیگر
ایشان عالم ذر را عالم عقل و فطرت می دانند یعنی ذات اقدس اللهی در فطرت هر انسانی میل به توحید و یکتا پرسی و .... را قرار داده است یعنی هم اکنون و در هر لحظه به فطرت ما رو می کند و می گوید الست بربکم ما هم می گوییم قالوا بلی
لکن بعضی مفسرین دیگر نقدی دارند که این شکل تاویل با ظاهر آیه تناسبی ندارد .. الله اعلم
نظر مرحوم علامه طباطبایی (ره)
مرحوم علامه طباطبایی (قدس الله نفسه الزکیه ) هیچ یک از معانی یاد شده را نپذیرفته حتی نظر شاگردش جناب آقای جوادی آملی را زیرا جناب آقای جوادی در کتاب فطرت در قرآن شان می فرماید همه این اشکالات در محضر علامه طرح شد و ایشان به امان نظر قبلی شان باقی ماندند و اشکالات را وارد ندانستند .( فطرت در قرآن)ص 137
علامه می فرماید مقصود از آیه، جنبه ملکوتی انسان هاست یعنی جای شهود و اشهاد و موطن اخذ میثاق ملکوت انسانهاست ، زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود (و اذ اخذ) یعنی اذکر (به یاد آور ) آن موطنی را که خدای سبحان از فرزندان بنی آدم میثاق گرفت استفاده می شود که اولا قبل از این موطن ظاهری محسوس، موطن دیگری وجود داشت که در آن موطن همگان میثاق سپردند که خدای سبحان رب است و انسان ها عبدند ثانیا صحنه اخذ میثاق مقدم بر نشئه حس و طبیعت است به عبارت روشن تر : انسان دارای دو جنبه و دو موطن وجودی است و این دو موطن متباین از همدیگر نیستند بلکه متحدند گرچه واحد نیستند یعنی آن دو موطن با هم هستند ولی یک چیز نیستند یکی موطن ملک است دیگری موطن ملکوت و موطن ملکوت مقدم بر موطن ملک است و تقدم آن هم از جنس تقدم زمانی نیست .
تطبیق نظریه تذکر با آیه 172 سوره اعراف
به نظر می رسد در تطبیق عینی نظر مرحوم علامه طباطبایی با جناب افلاطون یکی باشد زیرا مرحوم علامه یک موطنی را قبل از این عالم متصور می شود چه اینکه جناب افلاطون هم مثل را که قبل از این نشاهه بوده است قائل است . از طرف دیگر مرحوم علامه مقصود از آیه را جنبه ملکوتی انسان ها می داند چه اینکه جناب افلاطون می فرماید خود (حقیقت ) هیچ گاه با ادراکات حسی درک نمی شود و این عقل است که خود حقیقت را
درک می کند و اصولا خود حقیقت از سنخ دیدن و رسیدن است است نه از سنخ فهمیدن .
در پایان این مقاله توفیقات علمی و عملی برای همه خدمتگزاران علوم عقلی و نقلی به ویژه جناب دکتر سید ابراهیم موسوی (دامت برکاته) از ذات اقدس الهی خواستارم.
محمد حسین پاینده