0

با چه كسى ازدواج كنيم ؟

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:با چه كسى ازدواج كنيم ؟
دوشنبه 23 مرداد 1391  1:13 PM


نتيجه اين داستان را خوب بخاطر بسپاريد
در زمان حكومت (آل بويه ) در كرمان گنجى يافتند كه آن عبارت بود از يك صندوق طلائى و مرصع و تزئين شده از جواهرات گوناگون ، در آن را باز نكرده به حكومت خبر دادند كه همچنين صندوقى پيدا شده ، پادشاه خود به كرمان آمده و سر صندوق مطلا حاضر شد و دستور داد كليد آورده و در صندوق را باز كرده و حقه اى در آن صندوق ديدند كه در توى آن حقه دو عدد (جو) خيلى بزرگ وجود داشت وقتى آنها را وزن كردند هر يكى از آن جوها چند مثقال وزن داشت .
پادشاه خيلى از اين كار متعجب شد كه يعنى چه ؟! در يك صندوق مطلا كه قيمت آن بيش از حد و حصى است و دو جو بزرگ در درون آن به اين بزرگى براى چيست ؟!؟ و دستور داد كه منطقه و يا شهر را بگردند پيرى را كه پيرتر از او كسى نباشد پيدا كنند و بياورند تا پادشاه ماجراى اين صندوق و آن دو جو بزرگ را از او بپرسد.
ماءموران پادشاه همه جا را گشتند و پيرى را كه پشتش (كوش ) از فرتوتى چون دال خميده شده بود و سر بر زمين نهاده بود پيدا كرده و پيش پادشاه آوردند.
پادشاه از آن پيرمرد فرتوت پرسيد: آيا از ماجراى صندوق و جوهائى كه پيدا شده است اطلاعاتى دارد؟!؟
پير جواب داد: (نه ) من چيزى در اين باره نمى دانم ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند.
پادشاه گفت : آيا تو با اين سن و سال و شكستگى پدرت زنده است ؟!؟
پيرمرد جواب داد: آرى به فلان محله برويد و در فلان خانه مرد (كهلى ) نيمه سنى را خواهيد يافت كه او پدر من است !
پادشاه ماءمورانش را دنبال او فرستاد و آنها به محله ياد شده رفته و آن مرد (كهل ) را مشاهده كردند كه سنش از پنجاه بيشتر به نظر نمى رسيد او را پيش ‍ پادشاه آوردند.
پادشاه از ديدن او كه آيا حقيقتا پدر آن مرد است تعجب كرده و از او پرسيد: آيا آن مرد پير شكسته فرزند توست ؟!؟
جواب داد: بلى او پسر من است !
پادشاه ماجراى صندوق و جوها را از او پرسيد. او در جواب گفت : من هم چيزى درباره آنها نمى دانم ، ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند!
پادشاه و اطرفيان او همه تعجب كرده و گفتند: مگر پدر تو زنده است ؟!؟
او جواب داد: بلى ، او در فلان محله است بسراغش برويد و او را كه مثل يك جوان سى ساله است خواهيد يافت و او پدر من و جد پسر من است !
پادشاه ماءمورانش را به سراغ او فرستاد و او را حاضر كردند، پادشاه ديد كه او جوانى است شاداب و هنوز موهايش سفيد نشده و طراوت از سر و صورتش فرو مى ريزد.
پادشاه از ديدن اين (پدر و پسر و نوه ) خيلى تعجب كرد و قبل از اينكه از ماجراى صندوق و آن دو حبه جو (بزرگ ) سئوال كند از ماجراى خود اينها سئوال كرد كه چگونه پدر بزرگ آن چنان جوان و شاداب مانده و پسرش ‍ چون نيمه سن ها (كهل ) هست و نوه او پيرفرتوت و شكسته شده است !
اين سئوال را از آن مرد جوان كه از آنها بزرگتر بود كرد، آن مرد جوان گفت :
پادشاها، داستان ما منوط به زنان ماست ، من زنى دارم ، نجيبه و عفيفه و صالحه ، هيچگاه حاضر نمى شود من رنجيده خاطر شوم و لحظه اى محزون گردم ، او هميشه در اطاعت من است اگر هزار كارش فرمايم ، او اطاعت كرده و هرگز روى ترش نمى كند و اگر ناراحت شوم سعى بليغ مى كند كه هر چه زودتر ناراحتى مرا مبدل به راحتى و سرور كند و او هميشه قلب مرا شاد مى گرداند، اين است كه چنين شاداب و جوان و باطراوت و سرحال مانده ام !
اما پسر من كه مى بينيد (كهل ) و نيمه سن است او زنى دارد كه گاهى او را شاد و مسرور مى سازد و گاهى او را محزون و غمگين مى كند، گاهى به حرف او گوش مى كند و گاهى از اطاعت او سرپيچى مى كند، اين است كه او كهل و نيمه پير شده است .
اما پسر پسرم كه مى بينيد كه بيش از حد پير فرتوت و شكسته و فرسوده شده است و كمر او چون دال منحنى گشته ، او را زنى است سليطه و بداخلاق كه هيچگاه با او نمى سازد و فرمان او را اطاعت نمى كند و پيوسته او را آزار و اذيت مى نمايد و قلب او را هميشه غمگين و محزون مى سازد، به اين سبب است او اين چنين پير و شكسته و قد خميده شده است .
پادشاه از شنيدن ماجراى آنها خيلى تعجب كرده و دستور داد كه اين ماجرا را بنويسند و در گنجينه اى نگهدارند، سپس از جريان آن صندوق و جوها سئوال كرد، كه آيا او خبرى از آنها دارد!؟
او در جواب داد: بلى ، در فلان روزگار پادشاهى عادل بود و در زمان او شخصى زمينى را به شخص ديگرى فروخت و پولش را دريافت كرد، مشترى بعد از اينكه پول را پرداخت در آن زمين مشغول كشاورزى شد كه در ضمن كار ناگاه گنجى را دريافت كه در زير زمين مستور بود، فورا پيش ‍ فروشنده آمد و گفت :
من از تو زمين خريدم نه گنج ، بيا آن را تحويل بگير.
فروشنده گفت : من زمين را همانطور به تو فروختم حالا كه گنجى پيدا شده از آن توست ، نه از آن من كه آن را باز ستانم .
بگو مگو در بين فروشنده و خريدار بالا گرفت تا اينكه داورى پيش پادشاه بردند.
مشترى گفت : من زمين خريده ام ، گنج نخريده ام ، به فروشنده بگو گنج را از من باز ستاند.
فروشنده گفت : من زمين و هرچه در اوست فروختم آن از آن من نيست كه آن را از او بستانم .
پادشاه چون صفاى هر دو تا را ديد و داورى كرد و گفت : دختر يكى از شما را به زوجيت پسر آن ديگرى درآوريد و در بين آنان الگوى ازدواج و همسرى ببنديد و زمين و گنج را هر دو به هر دوى آنها بدهيد، كه گنج از آن فروشنده باشد و يا از آن خريدار، از ميان هر دو بدر نرود و فرزندان آنها صاحب آن گردند.
آنان چنين كردند، و سپس آن سال آن زمين را جو كاشتند و جوهاى آن زمين به اين بزرگى در آمد و از آن جوها به تمام شهرها فرستاده شد كه همه بدانند كه سزاى نيكى و خوبى و عدل هرگز از بين نمى رود و اين صندوق را هم از همان گنج درست كرده و دو تا از آن جوها را براى عبرت آيندگان در اين محل دفن نمودند، خداوند اجر و پاداش هيچ نيكى كننده را از بين نمى برد.
(( ان الله لا يضيع اجر المحسنين )).
اسدالله داستانى بنيسى
قم صندوق پستى 333

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها