0

همسریابی به سبک امروزی‌

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

همسریابی به سبک امروزی‌
سه شنبه 3 مرداد 1391  8:42 AM

 

 

قطعا مادربزرگ‌ها و قدیمی‌تر‌های فامیل، آن روزها را به یاد دارند. آن قدیم‌ها دیگر رسم شده بود از همان موقع که دختر پایش به مدرسه باز می‌شد، مادر خانواده هم شروع می‌کرد به تهیه جهیزیه! دختر که به ۱۳ - ۱۲ سالگی می‌رسید، کم‌کم خواستگارها در خانه را از پاشنه درمی‌آوردند. اگر دختری به هر دلیل تا ۱۷ - ۱۶ سالگی ازدواج نمی‌کرد، کم‌کم همه به این فکر می‌افتادند که حتما عیب و علتی در کار است.

اما امروز، دیگر از آن روزها تنها خاطره باقی مانده است. حالا دیگر در هر خانه‌ای را که بزنی، دست‌کم یکی دو دختر دم بخت در آن پیدا می‌شود که یا در آستانه سن ازدواج هستند، یا به دلیل بالا رفتن سنشان، کم‌کم می‌روند تا به جرگه مجردین تارک دنیا بپیوندند که دیگر امیدی به تشکیل زندگی مشترک ندارند.

این که سن ازدواج بالا رفته، تورم و بیکاری بیداد می‌کند، پسرها تمایلی به ازدواج زودهنگام و پذیرش مسوولیت زندگی متاهلی را ندارند، دخترها سطح توقعات‌شان بالا رفته، موانع و مشکلاتی مانند پول، مسکن شخصی، خودرو و ... که همچون غول بزرگی بر سر راه جوانان دم بخت قرار گرفته‌اند، همه و همه واقعیات انکارناپذیری هستند که امروزه ازدواج جوانان را با تاخیر مواجه کرده است.

اما آنچه در این میان قابل تامل است، این است که یا بعضی از دختران و پسران زیادی مشکل‌پسند هستند یا معتقدند تا شخص دلخواهشان را پیدا نکنند، حاضر به ازدواج با هرکس نیستند. در این میان، دختران جوان دم بخت، شرایط به مراتب دشوارتری نسبت به پسران را تجربه می‌‌کنند، چراکه براساس سنت‌های قدیمی، یک دختر اگر تا سال‌ها هم از سن ازدواجش بگذرد اما به هر دلیل ازدواج نکرده باشد، هیچ‌گاه نمی‌تواند اگر احساس کرد پسری از هر لحاظ با وی همخوانی داشته و در صورت ازدواج زندگی نسبتا موفقی باهم خواهند داشت، پیشنهاد ازدواج را با وی مطرح کند.

در این شرایط معلوم است که چه می‌شود. این دختران در صورتی که مرد مورد نظر خودش پا پیش نگذارد یا فرد مناسبی از او خواستگاری نکند، آنقدر مجرد می‌ماند تا کم‌کم بپذیرد در طالع او زندگی مجردی نوشته شده است.

امروزه با ورود به عصر فناوری و پیشرفت‌های علمی، کم‌کم این نظریه از سوی متخصصان مطرح شده که دیگر دختران مجرد در سن ازدواج هم نباید دست روی دست بگذارند تا فرد مورد نظر، خود لطف کرده و برای خواستگاری پا پیش بگذارد، بلکه درست این است اگر دختر یا پسری احساس کردند که طرف مقابلشان، همانی است در آسمان دنبالش می‌گشته‌اند و حالا برحسب اتفاق روی زمین پیدایش کرده‌اند، باید فورا دست به کار شده و این فرصت را از دست ندهند.

طرفداران این نظریه، امروز نظرات کارشناسانه خود راجع به ازدواج را در قالب راه‌اندازی موسسات در مراکز همسریابی (که معلوم هم نیست مجوز فعالیت خودرا از کدام مرجع قانونی گرفته‌اند) روی دختران و پسران دم بخت در انتظار ازدواج، پیاده می‌کنند.

اگر شما هم یکی از همان خوانندگان پر و پا قرص صفحات ضمیمه آگهی‌های برخی روزنامه‌ها باشید، قطعا در میان انواع و اقسام آگهی‌های رنگارنگ و ریز و درشت، جملاتی از این دست که در «ازدواج آگاهانه حق شماست» یا «همسر ایده‌آل‌تان را از ما بخواهید» برای لحظاتی هم که شده توجهتان را به خود جلب کرده است. اینها شعارهای زیبا و فریبنده موسسات جدید و نوظهوری هستند که به شیوه‌های مدرن، زمینه ازدواج‌های مدرن را رقم می‌زنند ؛بنگاه های همسر یابی.

خانه امید عذب اوغلی‌ها

بیشتر این موسسات برای معرفی خود و جذب مشتری، اولین کاری که پس از گرفتن یک شماره ثبت به عنوان یک شرکت یا موسسه قانونی انجام می‌دهند، راه‌اندازی فعالیت اینترنتی است که روی آن شماره‌های تماس، نشانی، نحوه فعالیت و عضو‌گیری، مدارک و شرایط لازم برای ثبت‌نام متقاضیان در موسسه را اعلام می‌کنند. طبیعی است با این اطلاع‌رسانی وسیع که از سوی گردانندگان این قبیل موسسات صورت می‌گیرد، پیدا کردن شماره تماس و نشانی آنها برای دختران و پسران جوان جویای ازدواج، کار چندان سختی نخواهد بود.

کنجکاوی برای سر درآوردن از کار موسسات همسریابی، وسوسه‌ام کرد تا در یک ظهر نیمه آفتابی اسفند ماه، راهی یکی از این موسسه‌ها که براساس آنچه روی سایتش آمده در مدت چند سال راه‌اندازی برای خودش کلی طرفدار پیدا کرده شدم.

اگرچه نشانی در ظاهر خیلی سرراست است، اما این دومین مرتبه است که کوچه مورد نظر را از بالا تا پایین برای پیدا کردن پلاک موسسه طی می‌‌کنم، اما این‌بار همین طور که راه می‌روم، با دقت بیشتر تابلوهای کوچک و بزرگ نصب شده بر سردر ساختمان‌ها را نگاه می‌‌کنم.

بالاخره رویت شد! اما نه آن‌طور که تصورش را می‌کردم. پلاک... یک در شیشه‌ای، ساختمانی تقریبا قدیمی که بیشتر شبیه یک واحد مسکونی است تا یک موسسه خدماتی اجتماعی.

روی دیوار سمت راست ساختمان، تابلوی کوچکی به اندازه یک کف دست(!) با نام موسسه مورد نظر به زحمت خودنمایی می‌کند و روی زنگ طبقه چهارم نوشته شده: «موسسه خانه...»

بی‌درنگ زنگ را می‌فشارم و صدای زنی آن سوی آیفون مرا به داخل دعوت می‌کند و بلافاصله در به رویم باز می‌شود.

پا که به داخل ساختمان می‌گذارم، پله‌های نسبتا بلند، فضای سوت و کور و دیوارهایی که از چند جا ترک خورده، احساس ناخوشایندی در من ایجاد می‌کند. نه رفتی و نه آمدی. در طبقات اول و دوم انگار خاک مرده پاشیده‌اند. راه‌پله‌ها آنچنان ساکت و خلوت است که ترس و دلهره برای لحظاتی مرا در ادامه رفتن مردد می‌کند.

میان کشمکش برای ادامه دادن یا ندادن، در راهروی طبقه سوم، روی یکی از دیوارها روی کاغذ کوچکی با خودکار نوشته شده: «به طرف موسسه...»

احساس نه چندان خوشایندی که تا لحظاتی پیش داشتم، با ورود به یک مکان نه چندان رسمی، کمی کاهش می‌یابد. برخلاف انتظارم انگار برای میهمانی به خانه اقوام آمده‌ام تا یک موسسه خدماتی. سالن ورودی فرش شده است. در گوشه‌هایی از سالن چندین اتاق به چشم می‌خورد. خانم منشی که همزمان نقش کارشناس موسسه را هم ایفا می‌کند، مشغول صحبت با یک مراجعه‌کننده است. از فرصت استفاده کرده و به بهانه این که نمی‌دانم به چه کسی باید مراجعه کنم، به یکی از اتاق‌ها سرک می‌کشم.

چند خانم جوان به صورت تلفنی یا حضوری مشغول صحبت با افرادی هستند که به نظر می‌رسد به آنها مشاوره می‌دهند. یکی از مشاوران با دیدن من، گویی تعجب کرده که چطور توانسته‌ام تا اینجا نفوذ کنم، با سرعت از جایش بلند می‌شود تا در را ببندد و خانم «م» را که در داخل سالن همچنان مشغول صحبت با یکی از مراجعان است، متوجه حضور من می‌‌کند.

بعد از یک سلام و علیک و معارفه تشریفاتی که میان‌مان رد و بدل می‌شود، همان فرم کذایی زردرنگ که نمونه سوالات آن داخل سایت بود به دستم می‌دهد تا پر کنم. همچنان که مشغول خواندن سوالات هستم، سنگینی نگاه خانم منشی را روی خودم حس می‌‌کنم.

خانم «م» تلاش می‌کند لبخند حتی برای لحظه‌ای هم که شده از روی چهره‌اش محو نشود و دست و پا شکسته به سوالات ریز و درشتم پاسخ می‌دهد. اما انگار کم‌کم کاسه صبرش لبریز می‌شود، زیرا این بار با این جمله که «عزیزم تا ثبت‌نام نکنی، نمی‌‌توانی از هیچ‌یک از خدمات موسسه استفاده کنی» به من می‌فهماند دیگر سوال و کنجکاوی کافی است.

از خانم «م» می‌پرسم آیا می‌شود قبل از ثبت‌نام با آقای دکتر (مدیر موسسه) یا یکی از کارشناسان صحبت کنم که با جواب منفی او مواجه می‌شوم، از طرفی دو دختر جوان که بلافاصله کمی روی صندلی روبه‌روی من نشسته‌اند هم هرچند‌دقیقه یک بار لبخند‌های تمسخرآمیزی نثارم می‌‌کنند.

انگار که خودشان به قصد دیگری جز آنچه بقیه مراجعان دارند به این موسسه آمده‌اند. در همین حال، دختر جوانی نفس نفس زنان از در موسسه داخل می‌شود و انگار که مدت‌هاست با خانم منشی آشناست، سلام و احوالپرسی گرمی با او می‌کند. منشی هم به او می‌گوید چرا وقت ملاقات دیروز را که با فرد مورد نظر ترتیب داده شده بود، فراموش کرده و دختر بیماری یکی از بستگان نزدیک را دلیل این کار عنوان کرد و با خواهش از منشی می‌خواهد قرار دیگری برایش ترتیب داده شود

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها