0

‌شادي را ديدي، سلام ما را برسان

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

‌شادي را ديدي، سلام ما را برسان
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  6:23 PM

 

صندلي را كه عقب كشيدم، پشتي صندلي خورد به صندلي ميز بغلي؛ عذرخواهي كردم. مردي كه پشت به من نشسته بود، آرام گفت: خواهش مي‌كنم و حرفش را ادامه داد.

 

 

پيشخدمت آمد؛ ظرف‌هاي باقيمانده را از روي ميز برداشت و برد. به دستش خيره شدم كه با مهارت، چند ديس، بشقاب و كاسه و ليوان را روي هم چيد و به آشپزخانه برد.

مردي كه پشت سرم نشسته بود با دوستش حرف مي‌زد؛ آن‌قدر بلند كه براحتي مي‌شنيدم. از زندگي‌اش مي‌گفت؛ از اين‌كه بعد از 6 سال زندگي مشترك، احساس مي‌كند فضاي زندگي روز به روز برايش تنگ و تنگ‌تر مي‌شود. مي‌گفت: خودمم نمي‌دونم چه‌ام شده! دلم گرفته؛ حوصله ندارم؛ انگار ديگه از هيچ چيزي لذت نمي‌برم.

دوستش اما آرام بود؛ مثل اين‌كه قرار بود نقش سنگ صبوري را بازي كند كه تنها مسووليتش شنيدن است. گويا فقط مي‌خواست دوستي را آرام كند؛ آن‌قدر آرام كه بتواند زندگي را درست ببيند و ادامه دهد.

مرد باز هم ادامه داد و از دوست ديگري گفت كه هر دو مي‌شناختندش. او تازه ازدواج كرده بود؛ نمي‌دانم شما وقتي يك‌سال از ازدواجي مي‌گذرد به آن تازه مي‌گوييد يا نه؟!

برخي‌ها را ديده‌ام كه با گذشت چند ماه از زندگي مشترك، آن را مانند شيئي قديمي لايق موزه‌ها مي‌دانند! و بعضي زندگي 20 ساله و 30 ساله را هم با تعبير اين سال‌هاي شيرين زندگي، تازه و نو مي‌دانند.

شما از كدام دسته هستيد نمي‌دانم؛ بگذريم و برگرديم سر صحبت خودمان. مرد از دوستي مي‌گفت كه تازه ازدواج كرده بود؛ چيزي حدود يك سال. همراه تازه زندگي‌اش خانمي نويسنده بود كه مرد از درك، فهم و شعورش حسابي تعريف‌ و همان اشتباه هميشگي ما آدم‌ها را تكرار مي‌كرد. از زندگي آنها و بويژه، مرام و رفتار همسر آن دوست، داد سخن داده بود و تا مي‌توانست تعريف مي‌كرد.

دوستش تا اين‌جا ساكت نشسته بود، نمي‌دانم دستش را بلند كرد يا انگشتش را جلوي دهانش گذاشت يا... (چون نمي‌ديدمشان) اما مرد ساكت شد. چند ثانيه‌اي سكوتي اين گوشه از رستوران را
فرا‌گرفت. همان موقع پيشخدمتي آمد و منو يا همان فهرست همراه با قيمت غذاها را برايم آورد.

مي‌دانم درست نيست كه به حرف‌هاي ديگران گوش كنيم؛ اما بلند صحبت كردن مرد و شنيدن نيمي از داستانش وادارم مي‌كرد به بقيه حرف‌هايش هم بشنوم!

دوستش آرام و متين صحبت مي‌كرد؛ پيش از هر چيز همان نكته را به او گوشزد كرد؛ همان كه نبايد زندگي خود را با ديگران مقايسه كنيم و گفت: باز هم اشتباه مي‌كني؛ مثل دو سال پيش كه نزديك بود با دست خـــودت زندگي‌ات را به هم بريزي.

ببينم اصلا مگه تو هميشه با فرهاد و زنش هستي؟ تو كه فقط دو سه هفته‌اي يك بار اونا رو مي‌بيني، از كجا مي‌دوني زندگي خيلي خوبي دارن؟ اگه زن يا شوهر كسي، نويسنده يا دكتر و مهندس بود، معني‌ا‌ش اينه كه طرف آدمِ خوشبختيه؟

من خودم كلي آدماي مختلف رو سراغ دارم كه زن‌هاشون كارهاي خيلي خوب با درآمدهاي حسابي دارن، اما اونا دلشون مي‌خواد زن‌شون خونه‌دار باشه و بيشتر به خونه، زندگي و بچه‌ها برسه.

البته اينم يه قانون كلي نيست؛ اما مي‌خوام بگم يكطرفه نبايد قضاوت كرد.

ببينم اصلا تا حالا به اين فكر كردي كه نقش من و تو توي زندگي چيه؟ نمي‌دونم چرا تا مشكلي پيش مي‌ياد ما با يه جا خالي ماهرانه، همه تقصيرها رو به گردن همسرمون ميندازيم؟

چرا يه بار، فقط يه بار فكر نمي‌كنيم كه ممكنه ما هم مقصر باشيم؟

خود تو، تا حالا چقدر سعي كردي از شادي‌هاي كوچيك زندگي‌ات استفاده درست بكني؟

مرد اول با نيشخندي كه تو صدايش پيدا بود، گفت: شادي؟ كدوم شادي؟ اگه ديديش سلام ما رو هم بهش برسون.

دوستش همان‌قدر آرام و شمرده ادامه داد: اين همون مشكل جدي ماهاس. ما بلد نيستيم از خوشي‌هاي زندگي درست استفاده كنيم. البته شايد تقصيري هم نداريم، چون يادمون ندادن.

ولي يك لحظه به زندگي‌هاي قديم فكر كن؛ ببين اونا چي داشتن؟ ولي گويا بلد بودن از همون سادگي و از همون حداقل، لذت ببرن و با دل خوش زندگي كنن. چرا ما اينو تمرين نكنيم؟ ما هم براي شاد بودن چيزايي داريم. هر چند كه...

همين موقع پيشخدمت آمد بالاي سر من و پرسيد: انتخاب كردين؟

من هم با عجله دستم را گذاشتم روي همان غذاي اول فهرست و بدون اين كه متوجه شوم چيست، گفتم: اينو بيارين لطفا.

پيشخدمت پرسيد: ماست، سالاد و نوشابه؟

با عجله گفتم: نه.

پيشخدمت رفت و من سايه دو مرد را احساس كردم كه از كنارم مي‌گذشتند. روي برگرداندم و به ميز و صندلي‌هاي خالي پشت سرم نگاه كردم. چند ثانيه‌اي در همان حالت ماندم؛ بعد برگشتم‌كه‌ تا سالادي سفارش دهم و به خوشي‌هاي كوچك زندگي فكر كنم.

كورش اسعدي‌بيگي

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها