0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  2:40 AM

 

صحيفه نور ج 13 صفحه 187

تاريخ: 15/9/59

بيانات امام خمينى در جمع استانداران سراسر كشور

آن چيزى كه اسباب ضعف دولت و جدائى مردم از آن دولت است آن عبارت از كيفيت عمل همه دستگاه‏هاست

بسم الله الرحمن الرحيم‏

من يك مطلب راجع به آقايان استاندارها كه تشريف دارند و عموم استاندارها و عموم ادارات دولتى و عموم كسانى كه در جمهورى اسلامى دست‏اندر كار هستند چه لشگرى، چه كشورى. من از زمان احمد شاه تا حالا اين رژيم زمان احمدشاه را ديده‏ام، اواخر آن رژيم را از زمان رضاشاه و پسرش را تمامش را تا منتهى شده به حالا. آن چيزى كه اسباب ضعف دولت و جدائى مردم از آن دولت هستند آن عبارت از كيفيت مسلمان‏هاست، كيفيت عمل همه دستگاه‏هاست، يعنى يك حكومتى كه در يك جايى مى‏رود، در مركز كارهايش را درست كرده بود و رشوه‏هايش را به آنهايى كه بايد بدهد، داده بود، آنها هم اجازه اينكه هر كارى مى‏خواهد بكند داده بودند و هر كارى در آنجا مى‏كرد يا كسى جرات نمى‏كرد صحبت كند يا اگر مى‏كرد اثر نداشت. اين منحصر به آن رده بالا نداشت همه رده‏ها تا آخر وضع اينطورى بود. در بعضى از اوقات، در بعضى از جاها يك حكومتى كه آنوقت مى‏خواست برود، كه حالا استاندار بوده، از فرض كنيد خراسان مى‏خواست يك كسى برود به حسب اختلاف در آمد در آنجا براى استاندار و براى حكومت، او اجاره مى‏كرد آنجا را، تيول بود خراسان، تيول مثلاً فلان شاهزاده بود و چقدر به شاه يا به دستگاه داد و آنجا را تيول مى‏كرد و بعد هم آنجا هر كارى مى‏خواست مى‏كرد. بايد آن چيزى را كه داده است در آورد و مضاعف بر او، زياد براى خودش و دوستانش ذخيره كند. وهمين طور نظامى‏ها، ژاندارمرى مثلاً فرض كنيد كه كلانترى‏ها يا، همه باب اين باب بوده است. اگر كسى آن مسائل آنوقت را درست بررسى بكند و بنويسد، يك كتاب قطورى خواهد شد كه چه مى‏كردند اينها با مردم و از صدر تا ذيل وضع همين طور بود. زمان رضا شاه از باب اينكه همه دزدى‏ها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود، حكومت‏ها به اين قدرت نبودند، زمان احمدشاه اينطور نبود كه خود آنها بتوانند همه برداشت‏ها را براى خودشان بكنند، اين بود كه دار و دسته‏هائى كه مى‏فرستادند اين بساط را درست كردند. زمان رضاشاه همه دزدى‏ها از گردنه‏ها رفته بود تهران، همه زلى‏ها از همه جا متمركز شده بود در خود دستگاه دولتى و از همه بالاتر خود رضاشاه و امثال اينها و اين اسباب اين شده بود كه مردم با دستگاه‏هاى دولتى مطلقاً

صحيفه نور ج 13 صفحه 188

مخالف بودند منتها جرأت نمى‏كردند حرف بزنند، بعضى وقت‏ها هم مى‏كردند جرأت. من يادم است بچه بودم كه حكومت خمين يك نفر از خان‏ها را گرفته بود بعد از دو سه شب، سه چهار شب ريختند خان‏ها و حكومت را گرفتند و حبسى خودشان را بيرون آوردند و حكومت را به اسيرى بردند، واحدى از مردم هيچ، همچو نبود كه چرا بگويند، خوشحال هم بودند، شايد بعضى‏شان هم منزل حكومت را آمدند تتمه را غارت كردند. من شاهد قضيه بودم كه آن خانه‏اى كه حكومت را از آن بردند، من بچه بودم پشت يك درى ايستاده بودم و نگاه مى‏كردم به وضع آنها كه آنها حمله كرده بودند و حكومت هم مرد قلدرى بود، او هم باز آنوقت ده تيرى داشت او، او هم حمله مى‏كرد و يك نفر را هم ظاهراً از آنها كشته بود لكن بعد اسير شد. اين وضع حكومت بود در آنجا كه شرح طولانى دارد و زمان رضاشاه را هر كه يادش باشد مى‏داند چه قضايا واقع شد و زمان محمدرضا هم كه همه يادتان هست. اين اسباب اين شد كه دولت مقابل ملت، ارتش مقابل ملت، همه هم مقابل ملت بودند، يعنى هر چه مى‏توانستند اين كلانترى‏ها و اين ارتش و اين ژاندارمرى و اينها هر چه مى‏توانستند از مردم اخاذى مى‏كردند به زور، به ارعاب شايد يادتان باشد، كه اين را گفتم، نمى‏دانم، در مطبوعات لابد نبوده، رضاخان يك وقتى كه وارد شده بود در ژاندارمرى، دست‏هايش را در جيبش گذاشته بود، وقتى كه وارد شده بود. گفته بود مى‏ترسم از جيبم بدزدند. اين ممكن است كه اولاً راه نشان دادن به آنها باشد كه بايد دزديد ولو از من، و ممكن است معرفى آنها باشد به اينكه وضع اينطورى است، همه ملت هم دستشان در جيبشان بايد باشد كه خود اعلى‏حضرت ندزدند، مسأله اين است.

بايد لفظاً و عملاً به مردم حالى كنند كه ما خدمتگزاريم

دولت و همه ارگان‏هاى دولتى كه شما آقايان هم در هر استانى در رأس هستيد، بايد فكر اين مسائل را، اين تاريخ آخر اين زمان‏ها را يك قدرى مطالعه كنيد. نه آن تاريخى كه براى شاه نوشتند آنها تاريخ نيستند، آنها دروغ هستند، مشاهده كنيد و كارهاى اينها را ببينيد و ببينيد كه چرا ملت از اينها جدا بود چرا كارشكنى مى‏كرد ملت؟ من يادم است اين را، شايد خيلى شما يادتان است اينها هم خيلى‏هايتان يادتان است كه وقتى اين متفقين از اطراف ريختند به ايران و زمان رضاخان ريختند به ايران و آن مردم آنقدر خوف داشتند از اينها كه آيا چه خواهند كرد لكن خوشحال بودند از اينكه رضاخان را بردند، يكى از بركات اين هجوم را با اينكه همه اشكالات را مردم در نظرشان اين بود كه چه خواهد شد و چه خواهند كرد، لكن اين معنا مثل اينكه يك هديه‏اى بود آسمانى براى اينها رسيده بود كه رضاخان رفت و مع الاسف آنوقت اشخاصى كه خود ملت يك رأسى كه بتواند آنها را جمع بكند، نبود كه پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا و در صورتى كه اگر آنوقت در دو سه تا شهر تظاهر مى‏شد به ضد، نمى‏گذاشتند او را، لگن هيچ كس حرف نزد تا اينكه آن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف، از اين جهت مردم جرأت نمى‏كردند، كسى هم نبود كه آنها را وادار كند به يك همچو مسائلى، شايد اگر مرحوم مدرس در آنوقت بود، آن كار را مى‏كرد لكن كسى نبود كه اين كارها را بكند.

صحيفه نور ج 13 صفحه 189

اين قصه‏ها كه من براى شما مى‏گويم خيلى هم خودتان مى‏دانيد، اين راهى است براى همه شماها و همه كسانى كه دست‏اندر كار هستند و امور مملكت را مى‏گردانند به هر جورى كه هست كه بفهمند كه حكومت‏ها از بالا گرفته، رئيس جمهور گرفته تا آنجاهائى كه در ده، يك نفرى، فرض كنيد بخشدار است اينها بايد در خدمت ملت باشند. اگر اينها در خدمت ملت نباشند باز كم كم همان خواهد شد كه در زمان آنها شد. حالا بدتر از آنوقت است، براى اينكه حالا مردم ديگر آن خوف را ندارند از هيچ كس. اينها تا آمدند خوف ايجاد كنند، يكى دو نسل بعدش شايد ثمر برسد، خيال نكنند كه مثلاً اگر بخواهند يك نفر يا چند نفر ديكتاتورى بكنند در اين نسل، مى‏شود، نه نمى‏شود. اين يك مطلبى است كه اگر حالا پايه‏اش ريخته شد، در دو نسل ديگر آنوقت نتيجه گرفته مى‏شود يعنى اينها كارش را مى‏كنند، آنها نتيجه‏اش را مى‏گيرند. از اين جهت ما بايد درست همه ملت و همه استاندارها و همه كسانى كه دست‏اندر كار هستند اينها، مواجهه با ملت اينطور نباشد كه در آنوقت بود كه يك بيچاره‏اى اگر خواست استاندار را ببيند نتواند تا آخر، يك كسى كه به او ظلم شده است اگر مى‏خواست حكومت يك شهرى را ببيند، فرض است كه استاندار يك فرض كنيد ناحيه باشد اصلاً قدرت اين را نداشت كه، همچو جرأتى به خودش نمى‏داد كه من ببينم ايشان را. جرأت نبود يك همچو چيزى، نمى‏شد يك همچو چيزها، از اين جهت عقده‏ها در دل مردم همين طور انباشته شد تا يك وقتى كه آن عقده‏ها باز شد و آن كار را انجام دادند. ماها بايد متوجه اين مسائل باشيم كه حالا اينكه دست شما آقايان آمده است حكومت و دست بالاترى آمده است حكومت خوى مثلاً، توجه به اين معنا باشد كه بايد اينها در خدمت مردم باشند و به مردم حالى كنند كه ما خدمتگزاريم، حالى كنند لفظاً، حالى كنند عملاً. در عمل اينطور باشد كه مردم ببينند كه اين استاندارى كه آمده است در اينجا، آمده است خدمت كند به مردم، مشغول خدمت به مردم است و وقتى مردم ببينند كه كسى مشغول به خدمت است ديگر دعوا ندارند با او، دعوا آنجا پيدا مى‏شود كه ببينند آمده است كه مردم را داغ كند، آمده كه با هر وسيله‏اى اخاذى بكند، آمده است قدرت خودش را تثبيت كند. وقتى مردم ببينند كه يك نفرى مى‏خواهد قدرت خودش را تثبيت كند، مردم با او مخالف مى‏شوند و حالا هم مى‏گويند مردم، مثل آنوقت نيست كه عقده بشود، حالا ديگر عقده‏ها شكافته شده است، حالا ديگر اجازه نمى‏دهند به كسى كه بخواهد اين كارها را بكند، اين جز آبروريزى خود آنها چيز ديگرى بار نمى‏آورد. آدم عاقل فرضاً اگر يك نفرى باشد كه در باطنش يك ديكتاتوريى باشد، خوب، در شرق تقريباً اين جورى هست، خيلى، غرب هم هست، همه جا هست، انسان اينجورى است. بر فرض اينكه باشد لكن بايد اگر عقل دارد اين را حالا ذخيره كند براى يك وقتى كه اگر وقت باشد، نه براى هم (حالا) عجله نكند در كار، اين عجله اسباب اين است كه انسان را از بين ببرد. در هر صورت من عرضم به آقايان اين است كه منحصر به شما هم نيست، به هر كس هست اين است كه توجه كنيد به اينكه هم صلاح خود شماست و هم صلاح كشور شماست و هم صلاح ملت است كه شما با مردم دوست باشيد، مردم احساس كنند كه اينها دوست‏هاى آنها هستند كه آمده‏اند براى اينكه مثلاً فرض كنيد كه ژاندارمرى مثل آنوقت نباشد كه مردم از ترس او

صحيفه نور ج 13 صفحه 190

نمى‏توانستند عبور كنند نه از دست دزدها، مثل عرض مى‏كنم كه شهربانى نباشد كه مردم از ترس آنها نمى‏توانستند اظهار بكنند كه يك كسى به ما چه كرده است. شايد شما آنوقت در شهربانى نرفته باشيد يا رفته باشيد شايد هم، در اين كلانترى‏ها كه مردم كار داشتند عزا مى‏گرفتند. اگر مى‏خواستند بروند توى كلانترى، آيا چه خواهدشد؟ يك مظلومى مى‏خواهد برود آن چيزى كه به او شده است آن ظلمى كه شده است به اينها بگويد، عزا مى‏گرفتند چطور ما برويم توى اينجا، اين مثل از حبس بدتر بودند اينها، اينها يك چيز عجيبى بود، يك ارعاب عجيبى كرده بودند، بنابراين بود كه ايجاد خوف بكنند در مردم، ارعاب كنند مردم را كه كسى در ذهنش هم نيايد كه مخالفت كند. اين بساط بنابراين بوده است، حالا يا تعليم بالاترها بوده است يا خودشان، شيطنت خودشان. در هر صورت ما براى خاطر حفظ يك كشورى، براى خاطر استقلال يك كشورى كه باز يك قدرت‏هائى نيايند دوباره در كشور ما و بخواهند چه بكنند، بايد مردم را نگه داريد. هر كدام در هر جا كه هستيد مردم را همراه خودتان نگه داريد و مردم را با هم جوش بدهيد يعنى صحبت‏هائى كه مى‏كنيد، در مجالسى كه مردم دارند، برويد صحبت كنيد براى مردم و مردم را آگاه كنيد كه اين بساطى كه فرض كنيد كه بعضى از روشنفكرها خواهند درست بكنند، اين بساط، بساطى است كه اگر اشتباه كرده‏اند خوب، اشتباه است يا اگر يك نقشه‏اى در كار هست كه يك همچو كارهايى بشود، نقشه‏اش را به هم بزنند، مردم با هم باشند. آقا مردم تا حالا در اين چند سال آخر كه چقدر اينها زحمت كشيده‏اند، مردم خيلى خوبند، مردم ما واقعاً خوبند شايد نظير ملت ايران در هيچ جا نباشد، ماها بديم، آنها خيلى خوبند. من گاهى در ذهنم اين معنا مى‏آيد كه اگر چنانچه در آخرت من خودم را مى‏گويم من جهنم بروم آن كسى كه براى من يك كارى كرده، به خيال اينكه من آدم هستم براى من يك كارى كرده است در بهشت باشد، مى‏گويند بهشت مشرف به جهنم است، مى‏بينند آنها را، خوب من چه جواب بدهم به او، اينها به من بگويند كه ما براى تو مثلاً الله اكبر گفتيم تظاهر كرديم تو جورى بودى كه رفتى جهنم و ما براى خاطر تو بهشت رفتيم تو خودت ملعون بودى، رفتى جهنم. اين مردم خوبند، اين خوب‏ها را نگه داريد، اين مردم خوب را با خودتان همراه كنيد. وقتى تمام استان‏ها، اشخاصى كه در استاندارى هستند، تمام استاندارها بنا را بر اين بگذارند كه كارهاى خودشان را خوب انجام بدهند، در خدمت مردم باشند، حالى كنند به مردم كه حكومت اسلامى، حكومت خدمت است، پيغمبر اكرم خدمتگزار مردم بود با آنكه مقامش آن بود ولى خدمتگزار بود، خدمت مى‏كرد. آن قصه مالك اشتر را من كراراً گفته‏ام: عبور مى‏كرد از يك جائى سردار اول اسلام بود، از يك جايى عبور مى‏كرد يك كسى نشناخت و يك فحشى داد، يك چيزى گفت، وقتى رد شد آن كسى كه آنجا نشسته بود گفت: تو او را شناختى؟ گفت نه. گفت: مالك اشتر بود، دويد مردك، ديد رفته مسجد، رفته مسجد نماز مى‏خواند، رفت عذرخواهى كرد.گفت: من نيامدم مسجد الا اينكه براى تو طلب مغفرت بكنم، اين يك كلمه ببينيد چه مى‏كند با قلب آن آدم.

صحيفه نور ج 13 صفحه 191

بايد جورى باشيد كه مردم مثل برادر شما را در آغوش بگيرند، مملكتتان با اين ترتيب حفظ خواهد شد

اين قلب‏هاى صاف پاك مردم را نگه داريد، اين كشاورزها و نمى‏دانم كارگرها و اينها بودند كه شما را به استاندارى رساندند والا شما را استاندار نمى‏كردند. زمان رضاشاه هيچ كدامتان استاندار بوده‏ايد؟! راه نمى‏دادند شما را، اين مردم بودند كه اين دولت را بوجود آوردند و اين رئيس جمهور را، رئيس جمهور كردند و عرض مى‏كنم اين مملكت را برگرداندند از آن حالى كه يك حاكمى كه وارد يك جايى مى‏شد هزار جور فساد مى‏كرد حالا آنجور نباشد. ما بايد درست توجه داشته باشيم به اين مسائل و خدا را حاضر ببينيم همه جا، در قلوب ما حاضر است، در هر مجلس حاضراست، ما در محضر خدا هستيم، وقتى ما در محضر خدا هستيم، بندگان خدا كه عزيز خدا هستند در محضر خدا ما به آنها اذيت بكنيم اين جرم بخشودنى نيست. بايد نگه داريد اين مردم را. اگر بخواهيد كشور شما دوباره اسير نشود و همه چيز را از شما نگيرند و اين پنجاه سال اختناقى كه بعضى از شماها يادتان هست و ده، پانزده سال كه بعضى يادتان هست، همه يادتان هست، آن اختناق دوباره بوجود نيايد و آن ذلتى كه براى همه بود، براى بزرگان بيشتر بود منتها نمى‏فهميدند، اينها اينقدر قلبشان ظلمانى شده بود كه نمى‏توانستند ادراك كنند. من خدا مى‏داند اين مطلب هيچ از يادم رود كه وقتى ديدم يك كسى كه خودش را شاه يك كشورى مى‏داند، ما التبه هيچ وقت او را نپذيرفته بوديم به اينكه اين شاه است، اين يك دزدى بود آمده بود اينجا به زور، اما يك كسى كه به عنوان شاهى، مردم ممالك ديگر شناخته بودند او را، در مقابل نيكسون بود، نيكسون گمان مى‏كنم بود، جانسون بود، او آنجا ايستاده بود و او اينجا ايستاده بود، او اصلاً توى صورت او نگاه نمى‏كرد، از خودش، عينكش را برداشته بود، چشمش را از آن طرف دوخته بود، اين هم مثل يك بچه مكتبى كه مقابل آن معلم‏هاى سابق بود نه حالا، معلم‏هاى سابق، اينطور ايستاده بود. من خجالت مى‏كشيدم از اينكه، خوب، ما در مملكتمان يك نفر مقامى كه عالم او را شناخته‏اند به اينكه او مثلاً شاه ايران است، او در مقابل يك رئيس جمهور آنطور ذليل هست، چرا بايد باشد؟ براى اينكه مى‏خواهد از آنجا اجازه حكومت بگيرد و اينجا بچاپد، همان كارى كه خود آن سلاطين سابق هم كردند و نخست وزيرهاى آنوقت و نمى‏دانم فرمانفرماهاى آنوقت مى‏كردند كه به تيول مى‏دادند كشور چيز را، حكومت‏هاى تكه تكه را، همين كار را مى‏خواهد او بكند كه آنها اجازه غارت بدهند، بيايد هر كارى بكند آنها هم نگذارند كسى صدايش در بيايد. خوب، اگر بخواهيد كه برنگردد اين اوضاع، من چند روز ديگر بيشتر نيستم اما مملكت، مملكت شماست، مملكت، مملكت ايران است، اگر ايرانى‏ها از آن صدر تا آن ذيل بخواهند كه اين مملكت‏شان اينطورى كه حالا پيش خودشان هست و انشاء الله اين غائله‏ها هم ختم مى‏شود، به خير ختم مى‏شود انشاء الله، اگر بخواهيد مملكت‏تان مال خودتان باشد و مال خود اين ملت باشد، بايد اين ملت را به همان گرمى‏اى كه هست نگه داريد و تخيل اينكه ما يا به شرق متمايل باشيم يا به غرب متمايل باشيم اين در ذهنتان اصلاً ديگر وارد نشود و نگذاريد در ذهن كسان ديگرى كه با شما تماس دارند يا ملت وارد بشود، اينها را

صحيفه نور ج 13 صفحه 192

همين طور منسجم نگه داريد. يك ملت اصلاً نظير ندارد اين، اگر زمان محمدرضا يك جنگى واقع مى‏شد، آن در مثلاً فرض كنيد در اهواز واقع مى‏شد، در خراسان برايش زن‏ها نان مى‏پختند؟! دعا مى‏كردند كه انشاء الله شكست بخورد، حالا وضع اينطورى است. در كجاى دنيا شما سراغ داريد يك همچو مطلبى يك همچو پشتيبانى مردم از حكومت، از ارتش، سراغ نداريم ما جائى در اين، نظير نداشته است اين، در تاريخ هم نمى‏توانيد پيدا بكنيد، از بچه‏هاى كوچكى كه ده تومان دارند مى‏دهند به، براى ارتشى كه آنجا، قواى مسلحه‏اى كه آنجا كار مى‏كنند با آن پيرزن هشتاد ساله‏اى كه چند تا تخم‏مرغ دارد، اين ارزش دارد، ارزش اينها زياد است اما بايد حفظ كنيم اين ارزش را. پيروزى مملك ما براى همين ارزش‏هاست، اين پيروزى قلوب، بالاتر از پيروزى كشور است. از قلوب اينطور، اينطور فتح قلوب بالاتر از فتح كشورهاست، اين را حفظش بكنيد و دائماً در نظرتان باشد كه ما يك بنده خدايى هستيم كه اين مردم ما را به اين محل رساندند و ما براى آنها بايد خدمت بكنيم. رئيس جمهور بايد فكر بكند كه اين مردم كوچه و بازار من را از پاريس آوردند اينجا و رئيس جمهور كردند، من بايد خدمت بكنم به مردم. نخست وزير بايد فكر همين معنا باشد كه اين مردم بودند كه من را از حبس‏ها و زجرهاى آنجا بيرون آوردند و نخست وزير كردند، من بايد خدمت به آنها بكنم. شما آقايان هم همين طور، هر كدام كه در آنوقت زجر كشيديد و حبس رفتيد همين ملت شما را نجات داده است، هر كدام هم كه نبوديد، اصلش مملكت يك حبسى بود، تمام كشور يك زندانى بود براى همه، بنابراين آن چيزى كه اساس است در اين مملكت، هم سياست اقتضا مى‏كند، هم ديانت اقتضا مى‏كند، هم انصاف و وجدان اقتضا مى‏كند، اين است كه اين خدمتگزارهايى كه مجانى براى شما دارند خدمت مى‏كنند و براى حكومت دارند خدمت مى‏كنند، اينها را ارجشان را بدانيد و بدانيد كه اگر خداى نخواسته اين پيوند سست بشود و گسسته بشود، خداى نخواسته كار همان است كه اول بود، حالا نشود چند وقت ديگر، چند وقت ديگر. از حالا بايد اين بنيان محكم باشد، اين بنيان بايد هميشه دنبال استحكامش باشيد و اين استحكام را هر كدام شما در محل‏تان عهده دارش هستيد، يعنى يك تكليف شرعى، وجدانى است كه شما نگذاريد در هر جايى كه هستيد آن كسانى كه در زير نظر شما وزير عرض كنم حكومت شما هست به مردم بد سلوكى كنند، مردم را بپذيريد براى خودتان، برويد توى مردم، جدا نشويد از مردم. آنوقت اينطور بود كه مردم را نمى‏پذيرفتند، جدا بودند از مردم. اگر محمدرضا مى‏خواست از يك راهى برود، چند روز از قبلش بايد همه آنجا را، خانه‏ها را كنترل كنند تا بتواند از آنجا عبور كند، اين سلطنت نيست كه، اين ذلت است، اسمش را سلطنت گذارند. بايد جورى باشيد كه مردم مثل برادر شما را در آغوش بگيرند، الان اينجورند مردم، اين را حفظش كنيد، مملكتتان با اين ترتيب حفظ خواهد شد، هر روزى براى مملكت مشكل پيدا مى‏شود، حلالش خود مردم. الان اين مشكلى براى كشور ما پيدا شده است خوب مردم دارند كمك مى‏كنند. حلالش خود اين مردم هستند، اين پشتيبانى عظيمى كه مردم مى‏كنند و آن حضورى كه خودشان دارند و خودشان هست، از خودشان مى‏دانند همه چيز را، ارتش را از خودشان مى‏دانند، همه چيز را از خودشان

صحيفه نور ج 13 صفحه 193

مى‏دانند، اين بايد حفظ بشود تا حفظ بشويم، تا كشورتان حفظ بشود و اگر خداى نخواسته اين از دست ما برود، ما برمى‏گرديم به آنطورى كه اول بوديم.

كارهاى انجام شده را به مردم عرضه كنيد تا شياطين نگويند كارى نشده‏

و من خوف اين را دارم كه ما نعمت خدا كه به ما داده است و همه آنها از جانب خداى تبارك و تعالى بوده است ما كفران اين نعمت را بكنيم و عنايت خدا از ما منحرف بشود، ما خودمان اسباب اين بشويم و ما بدتر از آنكه بوديم بشويم.

اما مشكلاتى كه شما گفتيد و آقايان گفتند من نه اينكه نشنيده بودم من گزارش زياد برايم مى‏رسد، اينها انشاءالله كم‏كم بايد رفع بشود و رفع مى‏شود و در صدد هم هستند و من هم تعقيب خواهم كرد و شايد همين دو روز هم بيايند اينجا، من تعقيب خواهم كرد اين را و من براى همين جهت هستم. يك مملكتى كه دو سال است با آن زحمت‏ها و با آن رنج‏ها فتح شده است و يك مملكتى گذاشته‏اند كه آنهمه عيب دارد، آنهمه عيب را گذاشته‏اند و فرار كردند اصلاً مال مردم را، مال ملت را برداشتند، غارت كردند و رفتند، اينهايى كه از زمين‏هايشان و نمى‏دانم چه‏شان مصادره شده، بيشتر از اين را بدهكار هستند اينجا. غارت كردند اين مملكت را رفتند، محمدرضا گفته بود كه من مملكت را خراب مى‏كنم مى‏روم، درست گفت، خراب كردند و رفتند منتها ما خيال مى‏كرديم كه خرابى به اين است كه مثلاً بمباران كنند و بروند، آنها خراب بدتر كردند براى اينكه بمباران يك دفعه مى‏شود و تمام، اما اينها ريشه اقتصاد ما را از بين بردند كه حالا سال‏هاى طولانى بايد زحمت بكشند مردم تا اين خرابى‏ها را جبران كنند و اين كارهايى كه شماها انجام مى‏دهيد، من اين را از زمانى كه آقاى مهندس بازرگان نخست‏وزير بودند، به ايشان كراراً گفتم با يك مثلى و حالا به شما عرض مى‏كنم. من عرض كردم به ايشان كه يك مرغ يك تخم مى‏كند، ببينيد چقدر هياهو مى‏زند، چه اعلام‏هائى مى‏دهد، فريادهايى مى‏زند يك تخم كرده، شما كار مى‏كنيد و سكوت، خيال نكنيد كه ما براى خدا سكوت مى‏كنيم، خير براى خدا بگوئيد، براى اينكه اين مملكت را اين شياطين دنبال اين هستند كه بگويند هيچ كارى نشد، جمهورى اسلامى آمد و هيچى، مثل اول. اين بى‏انصاف‏ها كه حالا خودشان افسار گسيخته هستند و توى خيابان‏ها و همه جا با افسار گسيختگى دارند هر شرارتى مى‏خواهند بكنند و آنوقت نفسشان نمى‏توانست در بيايد حالامى گويند چيزى نشده است، جمهورى اسلامى آمده و آن هم هيچ كارى نكرد، در صورتى كه آنطورى كه به من گزارش مى‏شود اين مقدارى كه جمهورى اسلامى به مردم، با همه گرفتارهايى كه داشته در ظرف اين دو سال، يك سال و نيم انجام داده، بيشتر از آن مقدارى است كه در طول سلطنت اينها، كارى نكردند آنها، بيشتر از آن مقدارى است كه يك حكومت عادلى در آنوقت مى‏كرد لكن گفته نمى‏شود، مردم را، شما عرضه نمى‏داريد.

در هر صورت اين هم جزء نقص است، ما بايد هر كارى مى‏كنيم شماها آقايان هر كارى كه مى‏كنيد عرضه كنيد به مطبوعات، در راديو تلويزيون، در راديو، در مطبوعات عرضه كنيد. گاهى مثلاً

صحيفه نور ج 13 صفحه 194

يك چيزى در تلويزيون فيلم مختصرى مى‏آيد خيال مى‏كنند مردم همين بود در صورتى كه پريروز آقاى با هنر اينجا بودند و قضيه مدارسى كه ساخته شده است ايشان مى‏گفت: مدارس، پانزده هزار مدرسه است كه تا چند روز ديگر، چند وقت ديگر پانزده هزار تمام شوند، ده هزار تمام شده و در طول تاريخ اينها، در طول تاريخ، سه مقابل اين در تمام تاريخ ايران بود و اين پانزده هزار به قدر ثلث تمام آن كارهايى است كه از اول تا حالا كردند، اينها عرضه بايد بشود، گفته بايد بشود، مردم بفهمند كه چقدر خانه ساخته شده است، چقدر مسجد ساخته شده است، چقدر حمام ساخته شده است، چقدر زمين احيا شده است، چقدر آسفالت شده است، كار زياد شده است، بايد اين كارها را به مردم گفت كه خيال نكنند، شياطين هى نيايند بگويند كه كارى نشد، كارى نشد، خوب اين كارها شده است منتها يك مملكتى است كه بايد بشود. بعد هم انشاء الله مى‏شود و حالا هم همت بايد بكنيد، همه آقايان همت بكنند كه اين كارها پيش برود.

به اين بندگان خدا بايد خدمت بكنيم، چون خدا احتياج به خدمت ما ندارد

و من اميدوارم كه انشاء الله موفق باشيد و همه‏مان موفق باشيم و همه‏مان عازم خدمت به مردم. اينها بندگان خدا هستند ما به خدا بخواهيم خدمت كنيم، به اين بندگان خدا بايد خدمت بكنيم و خدا احتياج به خدمت ما ندارد. اينها عيال مردمند و شماها پرستار آن عيال. بايد حفظ بكنيد آنها را و خودتان تا حفظ بشويد خودتان.

انشاء الله خداوند همه شما را تأييد كند و توفيق بدهد، موفق و مؤيد باشيد و براى مملكت خودتان خدمت بكنيد و در ذهنتان هميشه اين باشد كه اين شرق و غرب دشمن ماست و هر چيزى كه او به ما بدهد دشمنى است كه براى هلاك ما به ما مى‏دهد و ما بايد كارى بكنيم كه دستمان پيش دشمن‏مان دراز نباشد.

والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته‏


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها