پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 2:03 AM
بيانات امام خمينى در جمع فارغ التحصيلان پاسيار دانشگاه پليس
ترسيم چهره كريه قواى انتظامى طاغوت و توصيف قواى انتظامى اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
من در اين وقت كم و اتاق گرم و فشرده از آقايان دو، سه كلمه راجع به وظيفه شما آقايان كه مىخواهيد پليس انشاءالله باشيد و پاسدار و پاسيار و امثال ذلك بايد عرض كنم پليس در رژيمهاى طاغوتى مثل ساير قواى انتظاميه از قبيل ژاندارمرى و ارتش در نظر ملت، ملت كه در تحت سلطه طاغوت بودند، پليس يك معنايى پيش ملت داشت كه آن معنا اين بود كه مردم از پليس فرار كنند و پليس هم هجوم ببرد. نه فقط پليس، قواى انتظاميه هم كه در اين دولتهايى كه ما ديديم بوده است اينها براى سركوبى خود ملت، در مقابل ديگران نبودهاند، تربيت نشده بودند كه در مقابل ديگران باشند. ما شاهدبوديم كه در زمان رضاخان اين قواى انتظاميه، سرانشان همه سركوب مىكردند ملت را. آن روزى كه قواى خارجى، متفقين هجوم آوردند به ايران، همين قواى انتظاميه، سرانشان در تهران همچوكه سر حد اينها هجوم آوردند، اينها از تهران فرار كردند. اين را ما شاهد بوديم كه چمدانهاشان را بستند و از تهران فرار كردند، مىگفتند طرف اصفهان مىروند، حالا از آنجا كجا مى روند را من نمى دانم، و در مقابل آنهايى كه هجوم كردند، مهاجمين، آنوقت گفتند كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد گفتند كه وقتى رضاخان از يكى از صاحب منصبان پرسيده است كه آخر 3 ساعت چرا؟ گفته است اين را به شما گفتهاند 3 ساعت، ساعتى در كار نبود، آنها از آن طرف آمدند ما از آن طرف فرار كرديم. مقابله ارتش در مقابل خارجى اينطور بود، و در مقابل ملت خودش سركوبى مىكرد، هر طور تعدى را مى خواست مىكرد و سران ارتش كه آنطور با مردم رفتار كردند به مجرد اينكه اطلاع پيدا كردند از اينكه آمدند اينها به سرحد، بدون اينكه باز واردبشوند، اينها از تهران فرار كردند و سربازخانهها هم به هم خورد كه من خودم تهران بودم آنوقت، مىديدم كه اين سربازها ويلان توى خيابانها دارند مىروند. براى اين بود كه قواى انتظاميه را طاغوت در خدمت خودش مىخواست باشد، نه در خدمت ملت، نه در خدمت كشور. نه شهربانى را آنطور كه بايد باشد آنها تربيت مىكردند و نه ژاندارمرى را و نه ارتش را . اينها همه يكجا در خدمت خود آنها بودند. شخص، كسى كه خودش را شاه مىدانست بوده،ملت اصلاً مطرح نبود پيششان، مگر براى دوشيدنشان، مگر براى استفادهشان هر طورى كه مى توانستند ولهذا ملت از همه قواى انتظامى فرار مىكردند و متنفر بودند، قواى انتظامى هم ملت را از خودش نمى دانست بلكه
يك بردهاى مىدانست كه از او بايد استفاده بكند. اين اساس حكومت طاغوتى را تشكيل مىداد كه نسبت به ملت آنطور كوبنده و نسبت به خارج آنطور فرار.
خود اينها هم همين طور بودند، خود رضاخان و پسرش هم همين طور بودند، در مقابل ملت اينها اظهار قدرت آنطور كه مىديديد ميكردند لكن خود من در عكسى كه در روزنامه انداخته بودند كه باز هم هر وقت من فكر مىكنم تاثرم هست كه وقتى كه رفته بود محمدرضا در امريكا، زمانى بود كه جانسون رئيس جمهورى بود، عكسى كه انداخته بودند من ديدم كه جانسون ايستاده بود و در سر جاى خودش ايستاده بود و عينكش را اينطور دست گرفته بود و چپ به جاى ديگر نگاه مىكرد، حتى تو روى او نگاه نمى كرد و اين مثل يك آدم بندهاى در مقابل او ايستاده بود. در مقابل آنها اينطور بودند، وقتى پايشان را مى گذاشتند توى مملكت بامردم اينطور رفتار مىكردند. اين برنامه همه اشخاصى است كه به ملت خيانت مىكنند. همه حكومتهايى كه خيانت به ملت مىكنند از ملت مىترسند. چون از ملت مىترسند قواى انتظاميه را، همه را، در خدمت خودشان براى مقابله با ملت استخدم مىكنند، تربيتهاشان هم همين طورها بوده. اين درست عكس آن معنايى است كه از اين قواى انتظاميه انتظار مىرفت و درست عكس آن معنائى است كه قواى انتظاميه اسلام داشته است. قواى انتظامى اسلام براى سركوبى خود ملت نبوده است، با ملت رفيق و دوست و خدمتگزار،در مقابل خارجى كوبنده و مهاجم. همين دسته بىساز و برگ قواى اسلامى در صدر اسلام كه هر چند نفرشان يك اسب و يك شتر داشتند، هر چند تاشان يك شمشير داشتند و زندگى سربازىشان اينطور بود از باب اينكه اتكايشان به ملت بود و به خدا، همين عده كم به دو امپراطورى بزرگ آنوقت كه همه دنيا تقريبا تحت سلطه آنها بودند اينها غلبه كردهاند با همين دست خالى لكن قدرت ايمان، با نداشتن ساز و برگ صحيح جنگى و مجهز بودن قواى ايران و روم با همه قوايى كه داشتهاند لكن اينها قدرت ايمان داشتند آنها نداشتند. آنها را در يكى ازجنگها كه جنگ سلاسل (يك همچو چيزى) به آن مىگويند اين سربازهايى كه اينها مىخواستند به جنگ بياورند ،از طرف ايران ميخواستند به جنگ بياورند اينها را با ريسمان و با زنجير بسته بودند كه فرار نكنند. يك همچو روحيهاى درمقابل خارج داشتند، در مقابل مردم سختگيرى داشتند،روحيه شان اينجور بود كه وقتى خواستند به جنگ ببرند پانصد هزارتا، پانصدتاشان،هزارتاشان با يك زنجيرهايى مىبستند كه اينها فرار نكنند و به جنگ بروند. معلوم است يك همچو لشكر با سلسله نمىتواند جنگ بكند، مثل همين لشكرهاى ما و زمان متفقين مىشود اسلام وضعش در حكومت، وضعش در قواى انتظامى، وضعش در شرطه كه به اصطلاح آنهاانتظامى هست درست عكس اين وضعى است كه حكومتهاى طاغوتى دارند. شرطه با مردم دوست، رفيق يعنى شهربانى با مردم دوست، رفيق، خدمتگزار، مردم با او دوست، پشتيبان. ارتش و لشكرى آنوقت بامردم دوست و رفيق، پشتيبان مردم،مردم پشتيبان آنها. يك همچو روحيهاى كه نسبت به خودشان آنطور باشند و نسبت به خارج قوى باشند و اشداءعلى الكفار رحماءبينهم كه قرآن است،وصف اينهاست،وصف مومنهايى است كه ارتش اسلام هستند،عكس آنى كه طاغوتها دارند. در قرآن وصف آنها را
عكس اينها مىگويد. مىگويد (نسبت مىفرمايد) نسبت به كفار اشداء هستند و قوى، نسبت به خودشان رحيم و مهربان و دوست، نه ارتش و ژاندارمرى و شهربانى از مردم ترسى دارد كه مبادا يك وقتى چه بشود،نه مردم از ارتش ترس دارند، همه دوست و رفيق و همه همين طورى كه حالا مىبينيد شما اينجا آمديد، نه ما از شما مىترسيم كه شما هجمه كنيد به ما،ما را چه بكنيد، نه شما از ما چيزى داريد. ما رفيق و دوست و هر دو رحماءبينهم. اين دستور قرآن است. قواى انتظامى براى انتظام يك كشور است، براى حفظ مردم است، براى حفظ مال و جان مرم است، نه براى ارعاب مردم، نه براى ترساندن و عرض كنم چاپيدن مردم. شما الان در جمهورى اسلام واقع هستيد، طاغوت رفت، جايش نمى آيد ديگر.
توصيه به مردمى بودن و ايجاد تحولى همه جانبه
شما الان در يك جمهورى اسلامى واقع هستيد كه بايد خودتان اسلامى باشيد يعنى همانطورى كه شرطه زمان حضرت امير سلام الله عليه با مردم بوده است شما هم با مردم باشيد. همانطورى كه قواى انتظاميه در خدمت مردم بوده است و مردم با آغوش باز مىپذيرفتند،دوست داشتند آنها را شما هم بايد عملى بكنيد كه مردم با شما آنطور باشند. عمل شما، عمل طاغوتى ديگر نباشد. خيال نكنيد كه ما قدرتمنديم و مردم چه، قدرت وقتى داريد كه ملت دنبال شما باشد. شما ديديد در اين قضيه،عبرت مىگيريد از اين قضيه كه وقتى ملت يك چيزى را اراده بكند و همه با هم، مصمم، ملت يك كارى را بخواهد هيچ قوهاى نمى تواند جلويش بايستد. همه قوا شكست خوردند در مقابل ملت و آن چيزى كه مهم است آرامش روحى انسان است. آنى كه سعادت انسان است اين است كه آرامش داشته باشد در اينجا يا انشاءالله آنجا. الان شما آرامش داريد از باب اينكه نمى خواهيد به مردم تحميل بشويد تا اينكه در وجدانتان ناراحت باشيد.
آنهايى كه به مردم تعدى مىكنند وجدانشان ناراحت است، مگر بعضى شان كه ديگر از وجدان انسانى بيرون رفتهاند اما غالبا اينطورند خصوصاً اين طبقه جوان. اما وقتى با مردم دوستند و رفيقند آرامش قلبى دارند، سعادت، دارند، سعادت همين آرامش سعادت است. شماكارى بكنيد كه اين آرامش قلبى را حفظ بكنيد و مردم را مثل فرزندهاى خودتان، مثل برادرهاى خودتان اينطور حساب بكنيد. آن مسائل طاغوتى را كنار، شما كه نبوديد آن موقع، كنار بگذاريد مطالعه كنيد در حال آن رژيم و وضع او و در عاقبت او.
الان دولت اسلامى است، شماها اسلامى، شهردارى و شهربانى و امثال ذلك انشاءالله همه اسلامى و بايد همه چيزهايى كه در ايران است همه متحول بشود به يك مملكت اسلامى به همه معنا كه در مملكت اسلامى آرامش روحى هست، رفاه همه جانبه هست، تعاون هست، برادرى هست. و من از خداى تبارك و تعالى سعادت و سلامت همه شما رامى خواهم و اميدوارم پليسهاى خوبى براى اسلام باشيد، پليسهاى امام زمان سلام الله عليه باشيد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته