پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
یک شنبه 10 اردیبهشت 1391 12:05 PM
صحيفه نور جلد 1 صفحه 255
بيانات امام خمينى پس از شهادت آيةالله حاجآقا مصطفى خمينى
اعوذ بالله من الشيطانالرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بنده قبلاً بايد از عموم طبقات، طبقات روحانيين در همه بلاد، چه عراق، چه ايران، و چه ساير كشورها كه اظهار محبت كردهاند تشكر كنم و چه مراجع اسلام - دامت بركاتهم - و چه علماى اعلام بلاد در ايران و در اينجا و در ساير جاها - دامت عزهم - و چه خطباى عظام و چه طبقه محصل، دانشگاهى يا غير دانشگاهى و چه كسانى كه از خارج كشور مثل امريكا و اروپا و هندوستان و ساير جاها اظهار محبت كردهاند. از همه آقايان تشكر مىكنم و توفيق و سلامت همه را از خداوند تعالى مسألت مىكنم و اگر من در اين جلساتى كه آقايان اظهار محبت مىكنند و تشكيل مىدهند نتوانم در همهاش شركت كنم يا نتوانم در بازديد آقايان با اين سن پيرى بروم از همه تشكر مىكنم و از همه عذر مىخواهم و اميد است كه آقايان عذر من را بپذيرند.
اينطور قضايا مهم نيست خيلى، پيش مىآيد، براى همه مردم پيش مىآيد و خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد به ظاهر و الطافى خفيهاست. يك الطاف خفيهاى خداى تبارك و تعالى دارد كه ماها علم به آن نداريم، اطلاعى بر او نداريم و چون ناقص هستيم از حيث علم، از حيث عمل از هر جهتى ناقص هستيم، از اين جهت در اينطور امورى كه پيش مىآيد جزع و فزع مىكنيم، صبر نمىكنيم اين براى نقصان معرفت ماست به مقام بارى تعالى، اگر اطلاع داشتيم از آن الطاف خفيهاى كه خداى تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد و انه لطيف على العباد و اطلاع بر آن مسائل داشتيم، در اينطور چيزهايى كه جزئى است و مهم نيست، آنقدر بىطاقت نبوديم، مىفهميديم كه يك مصالحى در كار است، يك الطافى در كار است، يك تربيتهايى در كار است. اين دنيا، دنيايى است كه عبور از آن بايد بكنيم ما، دنيايى نيست كه در اينجا ما زيست كنيم، اين راه است، اين صراط است كه اگر توانستيم مستقيما اين صراط را طى كنيم همانطورى كه اولياى خدا طى كردند جزنا و هى الخامده اگر توانستيم كه از اين صراط به طور سلامت عبور بكنيم سعادتمنديم و اگر خداى نخواسته در اينجا، در اين راه لغزش داشته باشيم، در آنجا هم همين لغزش ظهور پيدا مىكند، در آنجا هم موجب لغزشها مىشود، موجب گرفتارىها مىشود. از خداى تبارك و تعالى مسالت مى كنم كه ما را بيدار كند،
ما رابه آن الطافى كه خفى است و ما مطلع بر آ ن نيستيم، ما را بر آنها مطلع بفرمايد تا اينكه ما هم مثل اشخاصى كه معرفت دارند به مقام ربوبيت، معرفت دارند به مدارج انسانيت و دنيا را مد نظرشان نمىآورند، استقلال به آن نمىدهند، مآرب دنيايىشان تحت نظرشان نيست مستقلا و اينجا را طريق مىدانند از براى جاهاى ديگر، از براى سعادتهاى بزرگ ديگر، اگر ما هم ان شاء الله توفيق خدا بدهد و ما هم برسيم به يك همچو مرتبهاى، آن مرتبههايى كه ما نمىتوانيم ادراكش بكنيم نمىتوانيم در اين عالم كه هستيم - نمىتوانيم - بفهميم چه مدارجى است، چه عوالمى است، چه بساطى است، اين بساط دنيا- را- چشممان را همهاش را باز كرديم و اين دنيايى كه ما نظر الله اليه منذخلقه (به حسب روايت)، به عالم اجسام در روايت هست كه نظر لطف خداى تبارك و تعالى نكرده است منذخلقه. (از آغاز خلقت) با اينكه اين عالم اجسام و اين عالم طبيعت، اينطورى كه تا حالا ادراك كردهاند، تا حالا كشف كردهاند محيرالعقول است، عقول ماها به آن نمىرسد، آنقدرى كه تا حالا فهميدهاند و ماعدايش هم الى ما شاء الله هست كه كسى دستش به نورش نمىرسد، ستارههايى هست كه - نورشان 6 بيليون سال - 6 بيليون سال نورشان به زمين مىرسد، اين عدد را تفهيم آنرا نمىتوانيم بكنيم. در بعضى نوشتهها هست كه بعضى از ستارهها اگر جوفش را باز كنند 500 ميليون شمس در آنجا جايش مىشود و بعضى از ستارهها هست كه اگر در مركز شمس بگذارند تا زمين مىآيد، بزرگيش هست،اين پهناورى كه عقول به آن نمىرسد، كسى نمىتواند بر آن اطلاع پيدا كند، اينها همهاش عالم دنياست عالم پست است. بعضى از اهل معرفت مىگفتند اينكه اين عالم را دنيا گذاشته است اسمش را، براى اينكه خجالت مىكشد واقع اين قضيه را، واقع دنيا را بفرمايد، از اين جهت - همين - با همين اسم به دنيا تعبير كرده است. اين عالم با اين پهناورى، با اين بساط، عالم دنياست. اين آسمانها با همه چيزهايى كه تا حالا كشف شده است، (به حسب لسان قرآن زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب)، آسمان پايين، پايين، اينكه همه تا حالا كشفش كردهاند اينها همه در لسان قرآن، آسمان پايين است، آن آسمانهاى بالا را باز كشف نكردهاند كه چه خبر است، در عين حال بر حسب روايت مانظر اليه نظر لطف منذ خلقه و بر حسب قرآن هم كه متاع اسمش باشد حيات دنيا. حيات آخرت، حيات است، زنده است، اينجا زندگى نيست، مردگى است اينجا، حيات آخرت، حيات است دارالاخرة لهى الحيوان ما اطلاع نداريم در آن.
از تكاليف الهيه كه الطافى الهى است، غفلت نكنيد.
در عين حال ما در اينجا كه هستيم، از قبل خداى تبارك و تعالى مأموريتها داريم. ما تا دراين حيات دنيوى هستيم، تا در اينجا هستيم، مأموريتها از طرف خداى تبارك و تعالى داريم و بايد قيام كنيم به اين مأموريتها، بايد غفلت نكنيم از تكاليف الهيه، تمام تكاليف الهيه الطافى است الهى و ما خيال مى كنيم تكاليفى است، همهاش الطاف است، چه تكاليف فردى كه براى هر نفرى هست براى تربيت او، براى تكميل او، براى اينكه غير از اين راه، راه تكميل و راه ترقى نبوده است، درجاتى هست كه
بدون اين راه نمىشود به آن درجات رسيد و چه تكاليف اجتماعى كه ما مكلف هستيم، در اجتماع تكاليفى داريم و بايد به آن تكاليف عمل كنيم براى تنظيم اين اجتماع. انبيا هم، همه چيزهايى كه مربوط به روح و مربوط به مقامات عقليه و مربوط به مراكز فيضيه است براى ما بيان كردهاند و قرآن هم بيان كرده است و اهلش مىدانند و هم آن چيزهايى كه وظايف شخصيه است و دخيل در ترقيات انسان و تكامل انسان است در سنت و در كتاب بيان شده است و هم آن چيزهايى كه مربوط به اجتماع است و امور سياسى است و امور اجتماعى است و راجع به تنظيم وتربيت اجتماع است، بيان فرموده است و ما همه و همه بشر مكلفند بر اينكه همه اين مراتب را، همه اين مقامات را مواظبت كنند و منحصر به يك طرف نكنند.
به همه جناحهاى خادم اسلام علاقه دارم.
من با تمام اين جناح هايى كه هستند و براى اسلام خدمت مىكنند، چه جناحهاى روحانى كه از اول تا حالا خدمت كردهاند و چه جناح ديگر از سياسيون، از روشنفكران كه براى اسلام خدمت مىكنند، من به همه اينها علاقه دارم و از همه اينها هم گلايه دارم اما علاقه، بايد هر مسلمى، اشخاصى كه گروههايى كه براى اسلام خدمت مىكنند، قلما، قدما، براى اسلام خدمت مىكنند، بايد هر مسلمى، بايد هر انسانى كه ببيند اينها براى انسانيت، براى اسلام يعنى براى انسانيت - اسلام مكتب انسانسازى است - وقتى كه انسان ببيند كه گروههايى در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانيت هستند، در خدمت اسلام كه انسانساز است هستند، چاره ندارد الا اينكه علاقه داشته باشد به آن، اين اشكال نيست كه علاقهمند است.
علما حافظ اسلام در همه ابعادش بودهاند.
از آن طرف گلايه هم هست از همه گروهها، گلايه ارادتمندانه. اما آن گروههاى روشنفكر و دانشگاهى و محصلين جديد و آنها (ايدهم الله)، آنهايى كه خدمتگزارند براى اسلام، خداوند تأييدشان كند، من از آنها گلايه دارم براى اينكه مىبينم كه در نوشتههايشان، بعضى نوشتههايشان، اينها راجع به فقها، راجع به فقه، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام، اينها يك قدرى زيادهروى كردهاند، يك قدرى حرفهايى زدهاند كه مناسب نبوده است بزنند، اينها غرض ندارند، من مىدانم كه غالبا اينها براى اسلام مىخواهند خدمت كنند، نه اين است كه مغرض باشند و از روى سوء نيت حرفى بزنند، اينها اطلاعشان كم است. من هم اطلاعم از تاريخ كم است لكن من هشتاد سالم است و قريب 60 سال در جوامع علمى بودهام و قريب سى سال در مجارى امور، من يك مشاهداتى خودم دارم و در اين صد و چند سالى كه ديگر نزديك است به ما، ما از آن سوابق - سوابق - كم اطلاع، يعنى بنده كم اطلاع هستم، اينقدرى كه اطلاع داريم از سوابق، از زمان اول، عصرهاى اول اسلام تا حالا اطلاعات اجمالى است. ما مىبينيم كه اين اسلام را به همه ابعادش روحانيون حفظ كردهاند،
به همه ابعادش يعنى معارضش را روحانى حفظ كرده است، فلسفه را روحانى حفظ كرده است، اخلاقش را روحانى حفظ كرده است، فقهاش را روحانى حفظ كرده است، احكام سياسيش را روحانى حفظ كرده است، همه اينها با زحمتهاى طاقتفرساى روحانيين محفوظ شده. الان كه شما يك همچو فقه غنىاى مىبينيد كه فقه شيعه غنىترين فقهى است كه در دنيا هست، اين قانونى است كه با زحمتهاى علماى شيعه توضيح و تصريح شده است، غنىترين فقه است. غنىترين قوانين است در دنيا، قوانينى در دنيا به اين غنا نيست، قوانين ديگر، آنهايى كه آسمانى است البته غنى بوده اما ديگر به ما نرسيده، آنهايى كه زمينى است و اهل زمين درست كردهاند اينها به اندازه همان ادراركات ضعيفى كه اگر چنانچه مغز انسان (روايت است) يك گنجشك بخورد سير نمى شود با اين مغزها درست شده است، آنهايى كه مغزهايشان درست كار مىكند (آنهايى كه درست كار نمىكند كه اطلاع ندارند) همه اينهايى كه اينها درست كردهاند ناقص است، در هر جايى كه اين قوانين درست شده است يك قوانين ناقصى است، آن هم براى يك محيط خاصى، آن هم براى يك وضع خاصى، براى مثلاً تمشيت امور يك مملكتى، براى سياست بين مملكت و مملكت ديگر، اما ديگر، قوانين ديگرى ندارد، آنى كه دارد اسلام است و در اسلام آن فقهى كه غنىترين فقههاست، فقه شيعه است، همچو فقهى در دنيا نيست، نه در بين مسلمين هست الى كثرتهم و نه بين غير مسلمين و اين با زحمات طاقتفرسا از علماى شيعه درست شده است، از اول كه زمان پيغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، اين علماى شيعه بودند كه جمع مىشدند دور ائمه (ع) و احكام را از آنها اخذ مىكردند و در اصولى كه چهار صد تا كتاب بوده است، نوشتهاند و آن اصول بعد در اصول ديگرى كه اين كتب اربعه ما و ساير كتب است، تدوين شده است و اينها همه با زحمت علماى شيعه و فقهاى شيعه درست شده است. تمام ابعادى كه اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقدارى كه در خور فهم بشر است، تمام اينها را اين جماعت عمامه به سر به قول اين آقايان، عمامه به سر و ريش دار، اينها درست كردهاند، تا اينجا اسلام را اينها رساندهاند و كتابهايى كه اينها نوشتهاند، در هر رشتهاى از رشتهها كه شما ملاحظه كنيد، كتابها نوشته شده است، زحمتها كشيده شده است، تا حالا رسيده است به اين طبقه. اين در رشته علم، علم اسلام. در رشته علوم اسلامى است.
هدف علما از نزديك شدن به سلاطين، ترويج مذهب تشيع بوده است.
در باب امور سياسى، آن مقدارى كه من، عرض كردم كه تاريخ نمىدانم و اگر ديده باشم يادم نمانده است ديگر حالا، اما خوب اين تاريخ صد ساله، صد و چند ساله اخير در دست است، ما يك خرده جلوترش مىرويم مىبينيم كه يك طايفه از علما، اينها گذشت كردهاند از يك مقاماتى و متصل شدهاند به يك سلاطين، با اينكه مىديدند كه مردم مخالفند لكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق، اينها متصل شدهاند به يك سلاطينى و اين سلاطين را وادار كردهاند خواهى نخواهى براى ترويج مذهب، مذهب تشيع. اينها آخوند دربارى نبودند، اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مىكنند، اطرافيان سلاطين اين آقايان بودند، اينها اغراض سياسى داشتند، اغراض دينى داشتند.
نبايد يك كسى تا به گوشش خورد كه مثلاً مجلسى رضوان الله عليه، محقق ثانى رضوان الله عليه، نمىدانم شيخ بهايى رضوان الله عليه، با اينها روابط داشتند و مىرفتند سراغ اينها، همراهىشان مىكردند، خيال كند كه اينها مانده بودند براى جاه و - عرض مىكنم - عزت و احتياج داشتند به اينكه سلطان حسين و شاه عباس به آنها عنايتى بكنند، اين حرفها نبوده در كار، آنها گذشت كردند، يك گذشت، يك مجاهده نفسانى كردهاند براى اينكه اين مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج كنند. در يك محيطى كه اجازه مىگرفتند كه شش ماه ديگر اجازه بدهيد ما حضرت امير را سب كنيم، وقتى جلوگيرى از سب حضرت امير مىخواستند بكنند (در يكى از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند كه خوب شش ماه ديگر صبر كنيد ما سباش بكنيم) اينها در يك همچو محيطى كه سب حضرت امير اينطورها بوده و رايج بوده و از مذهب تشيع هيچ خبرى نبود و هيچ اسمى نبوده، اينها رفتهاند مجاهده كردهاند - خودشان را پيش مردم - مردم آن عصر شايد اشكال به آنها داشتند از باب نفهمى، چنانچه حالا هم اگر كسى اشكال كند نمىداند قضيه را، غرض ندارد، نمىداند قضيه را، زمان ائمه هم - خوب - بودند، على بن يقطين از وزرا بود، در زمان ائمه هم بودند، حضرت امير بيست و چند سال به واسطه مصالح عاليه اسلام در نماز اينها رفت - عرض بكنم كه - تبعيت از اينها كرد براى اينكه يك مصلحتى بود كه فوق اين مسائل بود، سايرائمه (ع) هم گاهى مسالمت مىكردند، يك وقتى نمىشد آنوقت چه مىكردند. مصالح اسلام فوق اين مسائلى است كه ما خيال مىكنيم، اين دسته از علمائى كه جانفشانى كردند و خودشان را جورى كردند كه حالا شما به آنها اشكال مىكنيد از باب اينكه اطلاع بر واقعه نداريد، نه اينكه سوء قصد داريد، نه اينكه سوء نيت داريد، اطلاع از واقعيات نداريد، اين آدمسازى است، نه اين است كه اينها دربارى شدند، اينها مىخواهند آدم بسازند، من گله دارم.
علما پرچمدار نهضتهاى ضد استبدادى.
اين راجع به فقهشان و راجع به اين جهات و آن مقدارى كه من حالا اطلاع داشتم. راجع به جهت سياسى كه اينها داشتند، آن مقدارى كه من مطلعم و نزديك بوده به ما، نهضتهايى كه واقع شده است بر خلاف چيزهايى كه مخالف مصالح اسلام بوده، در اين صد و چند سال يكى از آنها قضيه تنباكو بود كه همه مطلع هستيد، ميرزا(رضوان الله عليه) ميرزاى شيرازى بزرگ (رضوان الله عليه) امر فرمود و علماى ايران، علماى بلاد ايران (رضوان الله عليهم) كه در رأسشان ميرزاى آشتيانى بود در تهران، اجرا كردند اين مطلب را و دولت ساقط شده ايران را زنده كردند. ساقط كرده بودند اينها براى يك مقدار كمى كه مىخواستند بروند تعيش كنند و دورهگردى كنند، اينها فروخته بودند ايران را به خارجىها و ميرزاى شيرازى (رضوان الله عليه) امر فرمود و ساير علماى ايران جانفشانى كردند و زجر كشيدند، زحمت كشيدند، قيام كردند، مردم را به قيام وا داشتند تا اينكه لغو شد. اين نهضت در مقابل استبداد و مشروطيت، اين نهضت از نجف شروع شد به دست علما، در ايران هم با دست علما بود
كه اين استبداد سخت كه هر كارى مىخواهد بكند، هر كس را بكشد، كشته نتيجه اين كار، اين سربازهاى بيچاره از اطراف آورده بودند، به آنها نان نمىدادند، كالسكه اعليحضرت همايونى از طرف حضرت عبدالعظيم مىرفت، اينها جمع شده بودند آنجا شكايت كنند، يكى هم سنگى زده بود، فرستاد اينها را - از قرارى كه در تاريخ هست - آوردند و جمع كردند اينها را و گفت اينها را خفه كنيد، عده كثير اينها را خفه كردند تا يكى از مستوفىالممالك بود، او بود رفت فرياد كرد آخر اين چه كارى است، شفاعت كرد. يك همچو مردمى بودند، يك همچو مستبدهايى بودند. آن محمد على ميرزايش را همه مى شناسند چه آدم، چه جانورى بوده است ديگرانش هم همين طور. در مقابل اين مشت استبداد، علما قيام كردند و يك نهضتى به وجود آوردند و در صف اول علما بودند كه مىخواستند بشود، نشد، نه اينكه شد، اگر شده بود خوب بود، نتوانستند، خوب وقتى نتوانستند، چه بكنند؟ (وضع) آنها از ما بهتر شده بود آنوقت، از آنوقت كه يك مرديكهاى هر كارى بكند لا يسئل عمايفعل از آنوقت بهتر شد، منتهى نه مثل آنچيزى كه مىخواستند. خوب متمم قانون اساسى با زحمت علما درست شد لكن عمل نكردند به متمم قانون. الآن اين دولت ايران رسمى نيست، دولت رسمى نيست قانونى نيست. الآن اين وكلاى ايران قانونى نيستند، اينها رسمى نيستند به حسب قوانين اساسى، اين مجلس ايران الآن رسمى نيست، مجلس ايران به حسب قانون اساسى بايد پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند، حالا يك نفرش هم هست؟ اصلا نظارتى در كار هست؟ اصلا وكالتى در كار هست؟ يا نصب است؟ ديگر نصب است، نخواستيد، خواستند بشود، نشد. خوب باز هم تا آن اندازهاى كه بود باز نهضت روحانيون بود، باز همت روحانيون بود و ديگران هم تبعيت مىكردند، البته ديگران هم سهم داشتند اما روحانيون هم در صف اول بودند. در قضيه عراق اگر چنانچه اين مجاهدات علماى عراق نبود از دست مىرفت. پسر سيد در جنگ كشته شد، پسر مرحوم آسيد محمد كاظم در جنگ كشته شد، علماى اينجا تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابله، مرحوم آقاى خوانسارى، آقاى آسيد محمد تقى خوانسارى (رضوان الله عليه) به حبس رفت يعنى گرفتند اسيرش كردند، با يك عده ديگرى اسير كردند و بردند در خارج كه ايشان فرمودند كه ما را مىشمردند، يك، دو، سه، چهار تحويل يك كسى مىدادند آنوقت مىگفتند اينها آدم مى خورند، اينكه مىشماريم براى اين است كه اينها آدمخورند، رعايايى بودند كه آدم مىخورند و ما مىشماريم كه مبادا شما را بخورند.
قضيه عراق را ميرزاى شيرزاى دوم، اين شخص عظيمالشأن، اين شخص بزرگ، اين شخص عالى مقام در علم و در عمل، اين نجات داد اين عراق را. او حكم جهاد داد و فرستاد اينها را به چيز و - عرض مىكنم - آنوقت هم تبعيت مىكردند عشاير از علما، مثل حالا نبود، تبعيت مىكردند، عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد، حكم جهاد داد، جهاد كردند، كشته دادند، كشته شدند تا مستقل كردند عراق را، اگر نبود حالا ما اسير بوديم، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بوديم، آن هم با جديت علما واقع شد. اين علماى عراق را كه تبعيد كردند بهايران، براى مخالفتى بود كه مىكردند با دستگاه ها. مرحوم آسيد ابوالحسن و مرحوم آقا نائينى و مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى و اينها را
كه تبعيد كردند از عراق به ايران، براى اين بود كه اينها برخلاف آنها صحبت مىكردند، خلاف اين دستگاهها حرف مىزدند، از اين جهت تبعيد كردند و اينها را هم فرستادند به ايران كه ما خودمان ديگر اينها را شاهديم. در زمان اين مرد سياه كوهى، در زمان اين رضاخان قلدر نانجيب، يك قيام از علماى اصفهان بود، علماى اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت كردند بر خلاف اينها، حالا اين نهضت را شكستند، خوب، اينها زور كه نداشتند، آنها نهضت را شكستند حالا با فريب يا با هر چى. يك نهضت، نهضت علماى خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسيد يونس و ساير علماى آنوقت، همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران و من خودم مرحوم آقازاده (رضوان الله عليه) را، آميرزا محمود آقازاده (رضوان الله عليه) را ديدم كه يك جايى نشسته بود بدون عمامه، با اينكه تحت مراقبت بود، يك جايى نشسته بود بدون عمامه و كسى هم حق نداشت پيش او برود و ايشان را بدون عمامه مىبردند توى خيابان به دادگسترى محاكمه مىكردند، آنوقت هيچ خبرى از اين احزاب نبود،در اين قيامهايى كه اينها كردند از اين احزاب اصلا خبرى نبود، بودند اما مرده بودند. يك نهضت هم از آذربايجان شد، مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى، اينها هم نهضت كردند، آنها را هم گرفتند بردند، مدتها در تبعيد بودن كه مرحوم آميرزا صادق آقا بعد از آن هم كه گفتند كه شما آزاديد، ديگر نرفت به آذربايجان در صورتى كه آذربايجان او را خيلى گرامى مىداشتند، هيچ ديگر نرفت، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان مىرسيديم. مرحوم مدرس (رحمة الله) خوب من ايشان را هم ديده بودم، اين هم يكى از اشخاصى بود كه در مقابل ظلم ايستاد، در مقابل ظلم آن مرد سياهكوهى، آن رضاخان قلدر ايستاد و در مجلس بود. ايشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ايشان با گارى آمد تهران از قرارى كه آدم موثقى نقل مىكرد، ايشان يك گارى آنجا خريده بود و اسبش را شايد خودش مىراند تا آمد به تهران، آنجا هم يك خانه مختصرى اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم، خدمت ايشان (رضوان الله عليه) مكرر رسيدمايشان به عنوان طراز اول آمد لكن، طراز اول كه اصلا از اول مجلسش منتفى شد، بعد ايشان وكيل مىشد، هر وقت هم كه ايشان وكيل مىخواست بشود، وكيل اول، در تهران وكيل اول مدرس بود.
ايشان در مقابل ظلم، تنها مىايستاد و صحبت مىكرد و اشخاص ديگرى از قبيل ملك الشعرا و ديگران همه دنبال او بودند اما او بود كه مىايستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعديات آن شخص صحبت مىكرد. يك اولتيماتوم در همان وقت دولت روسيه فرستاد براى ايران و سربازش هم، قارداشش هم به اصطلاح خودشان تا قزوين آمدند و آنها از ايران (من حالا يادم نيست چه مىخواستند، تاريخ است) يك مطلبى را مىخواستند كه تقريبا اسارت ايران بود و مىگفتند بايد از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند كه چه بايد بكنند، ساكت كه چه كنند، در يك مجله خارجى نوشته است كه يك روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: حالا كه ما بناست از بين برويم، چرا خودمان از بين ببريم خودمان را؟ رأى مخالف داد بقيه جرأت پيدا كردند و رأى مخالف دادند، رد كردند اولتيماتوم را، آنها هم هيچ غلطى نكردند. بناى سياسيون هم
همين معناست كه يك چيزى را تشر مىزنند ببينند طرف چه جورى است، اگر چنانچه طرف ايستاد مقابلشان، آنها عقب مىروند و اگر چنانچه نه، آن بيچاره عقب رفت اينها هم جلو مىآيند حيوانات هم همين جورند، حيوانات هم همين خصوصيت را دارند كه اول مىآيند جلو ببينند اين چه آدمى است، اگر اين آدم ايستاد دستش را بلند كرد، فرار مىكند اگر اين فرار كرد دنبالش مىروند اين خوى حيوانى است. آن هم باز يك روحانى بود كه در مقابل يك چنين قدرت بزرگ يك چنين قدرت شوروى بزرگ ايستاد يا به اصطلاح آن دست لرزان، گفت حالا كه ما بناست از بين برويم، چرا خودمان، خودمان را از بين ببريم؟ رأى مخالف داد، ديگران هم جرأت كردند رأى مخالف دادند، اينها ايستادند، اين نهضت آخرى هم كه منتهى شد به 15 خرداد و اينهمه كشته دادند مردم، اين هم در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم دنبالهاش كشيده شده است، تا حالا هم آن كه بيشتر هياهو مىكند باز اهل علم است، البته دانشگاهى هم حالا داخل استآنها هم داخلند، ساير مردم هم به تبعيت علما مىرفتند نه به تبعيت ديگران. علماى تهران را تقريبا اكثرشان را گرفتند حبس كردند، از خطبا، از علما گرفتند حبس كردند، چندين روز حبس بودند، زجر ديدند اينها.
جناح روحانى را كه جناج ملت است كنار نزنيد
آقا،اينهااينطور نيست كه شما خيال بكنيد كه ما اسلام را مىخواهيم اما ملا نمىخواهيم مگر مىشود اسلام بىملا، مگر شما مىتوانيد بدون ملا كار را انجام بدهيد، باز اين ملاها هستند كه جلو مىافتند كار انجام مىدهند،اينها هستنند كه جانشان را مىدهند. الان هم ما تو حبس ملاها داريم، الان هم علما داريم، الان هم علماى فداكار داريم، الان هم هستند تو حبس و زير بار اين ظلمها نمىروند و چيزشان مىدهند كه شما هم عذرى بخواهيد و نمىخواهند. خوب الان هم داريم، الان هم داريم، الان هم علماى ما در حبس هستند، علماى بزرگ ما در حبس هستند من اين كه عرض كردم يك چيزهايى بود كه خود من مشاهده كردم و خيلىهايش هم يادم نيست و جلوترش هم كه ما ديگر اهل تاريخ نيستيم كه ببينيم. اين گله هم كه من دارم از اين آقايان روشنفكرها اين است كه يك همچو جناح بزرگى كه ملت پشت سرش ايستاده، اين را از خودتان كنار نزنيد بگوييد كه (ما اسلام مىخواهيم ملا نمىخواهيم) اين خلاف عقل است، اين خلاف سياست است، شما بايد اينها را باآغوش باز بگيريد و اگر چنانچه اينها در مسائل سياسى اطلاعاتى ندارند، ضم به ايشان بشويد، اطلاعات سياسى به اينها بدهيد. اينها بهتر از شما توى مردم، بهتر يعنى كه شما نفوذ نداريد، اينها دارند، در بين مردم نفوذ دارند، هر ملايى در محله خودش نافذ است. شما بايد شمايى كه دلسوزيد براى اسلام، شمايى كه مىگوييد ما اسلام را مىخواهيم، نگوئيد كه ما اسلام را مىخواهيم آخوند نمىخواهيم، شما بگوييد اسلام را مىخواهيم آخوند هم مىخواهيم. آخوند، ملتفت مثلا بعضى مسايل سياسى نيست، جمع بشويد دور آن آخوندى كه مسايل سياسى را نمىداند، يادش بدهيد آن مسايل را تا او عمل كند تا منبعد دنبالش باشد، تا بتوانيد اجرا كنيد. اگر شما بخواهيد خودتان باشيد و منهاى آخوند، تا قيامت هم در زير بار ديگران هستيد.
شما همه جمع بشويد، همه با هم باشيد، همه برادر باشيد، اينها را رد نكنيد، اين يك قدرت لايزال است، اين قدرت ملت است، شما اين قدرت ملت را كنار نگذاريد بگوييد ما نمىخواهيم، شما هر چه هم بگوييد ما نمىخواهيم - خوب - مردم مىخواهند، شما يك عدهاى هستيد، ديگران همه هستند، بازارها مىخواهند اينها را، خيابانها اينها را مىخواهند. گله من از اين طبقه روشنفكر در عين حالى كه من علاقه دارم به اينهايى كه خدمت مىكنند به اسلام خصوصا اين خارج اينهايى كه خارج كشور هستند، اينهايى كه در امريكا هستند، اينهايى كه در اروپا هستند، اينهايى كه در هندوستان هستند، من با اينها روابط دارم، اينها خدمتگزارند، اينها مىخواهند به اسلام خدمت بكنند، اينها گاهى كه اشكالاتى كه در آنجا شده است با تمام قوت رفع كردهاند، اينها مىخواهند رفع ظلم بكنند، اينها علاقه به اسلام دارند لكن نبايد اينهايى كه علاقه به اسلام دارند، بعضى از اينها خدمت علماى اسلام و آخوند جماعت را نديده بگيرند و بگويند كه ما اسلام مىخواهيم منهاى آخوند، نمىشود آقا اين، اسلام بىآخوند مثل اين است كه بگوييد ما اسلام مىخواهيم، اسلامى كه سياست نداشته باشد و اسلام و آخوند اينطور توى هم هستند، اسلام بىآخوند اصلا نمىشود. پيغمبر هم آخوند بود، يكى از آخوندهاى بزرگ پيغمبر است، رأس همه علما پيغمبر است. حضرت جعفر صادق هم يكى از علماى اسلام است، اينها فقهاى اسلامند، رأس فقهاى اسلام هستند. (من آخوند نمىخواهم) حرف شد؟! من گله دارم از اينها.
لزوم وحدت جناحهاى روحانى و دانشگاهى.
از آقايان هم، علماى اعلام هم گله دارم، اينها هم غفلت از بسيارى از امور دارند، اينها هم از باب اينكه يك اذهان صافيهاى دارند، تحت تأثير يك تبليغات سويى كه دستگاه راه مىاندازد واقع مىشوند. هر روزى يك الم شنگه درست مى كنند براى يك امر جزئى، اين امر بزرگ را، اين امرى كه همه گرفتار آن هستيم،از آن غفلت مىكنند و اينها را به غفلت وامىدارند يعنى دستهايى هست كه يك چيزى درست مىكنند، دنبالش يك صدايى راه مىاندازند. هر چند وقت يكدفعه يك مسألهاى درست مىشود در ايران، تمام وعاظ محترم، تمام علماى اعلام، وقتشان را كه بايد صرف بكنند در يك مسائل سياسى اسلام، در يك مسائل اجتماعى اسلام، صرف مىكنند در اينكه زيد كافر و عمرو مرتد و آن وهابى است و عالمى كه پنجاه سال زحمت كشيده است، فقهاش از اكثر اينهايى كه هستند ثقيلتر است مىگويند وهابى است اين، آخر اشتباه است اين حرفها، آقا جدا نكنيد همه را از هم، شما يكى يكى را هى كنار بگذاريد و بگوئيد كه اين كه وهابى است، اين هم كه بىدين است، اين هم كه نمىدانم چه، خوب چى مىماند براى ما؟ پيغمبر اكرم (ص) (اصلا من تاريخ درست نمىدانم اما اينهايى كه به گوشم مانده) بعد از اينكه فتح حنين را كردند، دو مطلب كه آموزنده است براى اشخاصى كه بخواهند چيز بفهمند، دو كار ايشان كردهاند از قرارى كه در تاريخ است يكى اينكه يكى از سران اين كفار فرار كرد و رفت به جده كه توى كشتى بنشيند و فرار كند، پيغمبر اكرم جبه مباركشان را (به حسب اين نقل) دادند به كسى كه ببر به او بده، من از او گذشتم، بياورش. اين ابوسفيان كه تا آخر
عمرش هم اسلام نياورد همين صورت بود، آن اولادش هم همين طور، آن ابوسفيان با اين همه چيز و آن كفار قريش با آن همه كذا غنائم را وقتى كه آوردند، غنائم جنگ حنين را وقتى كه آوردند، حضرت به اينها داد، صد شتر به اين، صد شتر به اين، سيصد شتر به آن، چقدر شتر به اينها داد با اينكه - خوب - حضرت كه مىدانست اينها كافرند، حضرت كه مىدانست اينها مشركند، مقدسين ايستادند كه آقا آخر ما چكارهايم؟ حضرت فرمود كه اينها شتر بردند، من همراه شما هستم، شما ميل نداريد رسول الله به جاى شتر همراه شما بيايد؟! شما ببينيد چه بزرگى بود، چه آدم بزرگى بوده است اين مرد، با قطع نظر از باب نبوت، مغز، چه مغز عالى است از آن طرف كفار قريش را آنطور استمالت مىكند كه اينها لا اقل اگر در باطن خبيث هستند ظاهرشان، ظاهر مسلم باشد، بيايند بچسبند به اسلام، از اين طرف هم آنهايى كه اشكال مىكنند، به آن طور نرم و خوب و قشنگ جواب مىدهد و قانعشان مىكند. آنهايى كه دارند الان براى اسلام كار مىكنند و چيزى مىنويسند - و عرض مىكنم كه چيزند - حتما يك خطايى هم كردهاند، خطايش را رفع بكنيد، طرد نكنيد. آقا ما امروز يك دانه آدم را لازم داريم، يك دانه هم براى ما غنيمت است الآن، در يك زمانى كه همه قلمها و همه قدمها و همه تبليغات بر ضد ماها هست، نه راديو داريم كه حرف ما را به كسى برساند، نه مطبوعاتى داريم، نه مطبوعات آزاد است كه بگذارند كه يك كلمه توى آن نوشته بشود، در يك همچو زمانى كه ما دستمان بسته است هيچ كاراز ما نمىآيد، به اين معنا كه تبليغات نداريم،راهى نداريم در يك همچو زمانى ما هر فرد را لازم داريم آنهائى كه قلم دستشان گرفتهاند و دارند ترويج مىكنند از شيعه، فرض كنيد چهار تا هم غلط دارد خوب غلطش را رفع بكنيد، طرد نكنيد، بيرون نكنيد، شما دانشگاه را رد نكنيد از خودتان، اين دانشگاهىها فردا مقدرات مملكت دست اينهاست تو كه وزير نمىشوى، من و تو كه وزير نمىشويم، ما شغلمان على حده است. فردا مقدرات اين مملكت دست اين دانشگاهىهاست، اينها هستند كه مىآيند يا وكيل مىشوند يا وزير مىشوند يا - عرض مىكنم كه - چه مىشوند، شما اينها را براى خودتان حفظ كنيد، هى طرد نكنيد، هى منبر نرويد و بد بگوئيد، منبر برويد و نصيحت كنيد، نه منبر برويد و فحش بدهيد، فحش هم چيز شد در عالم؟! نصيحت كنيد اينها را. شما بخواهيد اين جناح بزرگ را كه الان دارند فعاليت مىكنند، آنها هم توى حبس رفتهاند، آنها هم زجر ديدهاند، آنها هم تبعيد شدهاند، آنها هم بيرون از مملكتشان هستند، آنها هم جرأت نمىكنند وارد مملكت بشوند. آنهايى كه الان در اين جا چيز مىنويسند، منتشر مىكنند مسائل اسلامى را، مسائل دينى را دارند مىنويسند، منتشر مىكنند، درج مىكنند، شما اينها را از خودتان طرد بكنيد فردا اگر چنانچه اين مقدرات مملكت دست يك دستهاى از اينها بيفتد و ببيند كه اينهمه آخوند بود كه اينها را اينقدر زجر داد، با اين آخوندها بعد كه مىآيند چه خواهند كرد؟ همه دست به هم بدهيد، آقا مملكت، ممالك اسلامى، نه مملكت ايرانى،ايران هم يكى از آن است، ممالك اسلامى در نزديك پرتگاههاست. من خدا مىداند گاهى وقتها تأسف مىخورم به اينكه، خوف اين معنا دارم كه اگر خداى نخواسته يك جنگى پيدا بشود، ايران چند روز مىتواند آذوقه داشته باشد، اگر اين كشتىهاى آذوقه بيايد يك وقتى نخواهند آذوقه بدهند به ايران، آنهايى كه كار شناسند
مىگويند كه ايران سى و سه روز براى خودش مىتواند ارزاق تهيه كند. چه ايرانى؟ آن ايرانى كه يك خراسانش براى همه ايران تا آخر سالش بس بود، يك خراسانش، باقىاش را بايد بدهند به غير. اصلاحات ارضى براى ما كردند، چه كردند؟ آن اصلاحات ارضى كه خدا ان شاء الله لعنتشان كند، اينها اين كار را كردند كه زراعت را از دست مردم بكلى گرفت و الان طورى شده است كه تمام اين چيزهائى كه روى هم بگذارند - اگر اين مجله راست گفته باشد - سى سه و روز و الا ممكن است كمتر هم باشد. اگر يك روز نيايند اين كشتىها و آنهايى كه يك بازار درست كردهاند براى اين چيزهائى كه مىخواهند، آذوقهها را بفرستند اينجا، بازار درست كردهاند، اصلاحات ارضى يعنى بازار درست كردن براى مملكت خارجىاست، اينها گندمهايشان را دريا مىريختند زياد بود، دريا مىريختند - اصلاحات ارضى - خوب حالا گندم را به ايران مىفرستند و وقتى ايران فرستادند پول مىگيرند، چرا به دريا بريزند؟ زراعت ايران را فلج كردند، حالا همه چيز از آنجا مىآيد، همه چيز از خارج مىآيد. شما ببينيد مجلات را، اينها گاهى وقتها خودشان خيلى با مبالغه، خيلى با مباهات كه ما چقدر گندم وارد كرديم، چقدر جو وارد كرديم، چقدر مثلا چه وارد كرديم، خوب بيچاره، اينكه بايد خجالت بكشيد، شمايى كه بايد گندم صادر كنيد، شما كه يك آذربايجانتان بس بود برايتان و باقيش را بايد صادر كنيد، حالا نشستيد مباهات مىكنيد كه مائيم كه بايد وارد كنيم! بايد خجالت بكشيد از اين اصلاحات ارضىتان و هكذا و هكذا همه اصلاحاتتان.
من گلهام از آقايان هم اين است كه آقايان هى جدا نكنند، اين جناحها را از خودشان جدا نكنند، اين جناحها را،اين جناحها را با هم ربط بدهند، از اين طرف هم روحانيون بايد قدر اين جمعيتى كه براى اسلام دارند كار مىكنند، براى اسلام دارند چيز مىنويسند،بدانند اينها را بايد بياورند توى كار، آقايان گوشتان را باز كنيد،نگوييد كه اين دانشگاهىهاى - عرض كنم كه - فاسق، فاجر و كذا، دائما جدا نكنيد، آنها شما را جدا كنند كه اين نمىدانم مرتجع است و قديمى، كى آخوند مرتجع است؟ آخوند در صف اول پيشروها واقع است، اين مرتجع است؟! شما هم از آن طرف بگوئيد كه اين نمىدانم دانشگاهى است و اين بىدين است و اين نمىدانم چطور و فلان، نخير غلط است اينها، هر دو با هم دست برادرى بدهيد، دست برابرى بدهيد، مسائلتان را طرح بكنيد. امروز يك فرجه پيدا شده، من عرض مىكنم به شما يك فرجه پيدا شده، اگر اين فرجه پيدا نشده بود، اين اوضاع امروز نمىشد در ايران، يك فرجهاى است اين، اگر الان - از اين - غنيمت بشمارند اين را، اين فرصت است اين فرصت را غنيمت بشمارند آقايان، بنويسند، اعتراض كنند، الان نويسندههاى احزاب دارند مىنويسند، امضا مىكنند، مىنويسند، اشكال مىكنند امضا مىكنند، شما هم بنويسيد، صد نفر از علما امضا بكنند، مطالب را گوشزد بكنيد، اشكالات را بگوييد، امروز روزى است كه بايد گفت و پيش مىبريد و من خوف اين را دارم كه خداى نخواسته اگر اين فرصت از دست برود و اگر اين مرد پايش يك خردهاى محكم بشود، همچو لطمهاى بزند به مردم كه آن طرفش پيدا نباشد و اولش شما روحانيون هستيد، من خوف اين را دارم، نگذاريد اين فرصت از دست برود، با هم بنويسيد، بنويسيد، اشكالات را
به دنيا اعلام كنيد، نمىتوانيد تو ايران، بفرستيد در خارج منتشر مىكنند براى شما، به يك وسيلهاى بفرستيد اينجا، ما مىفرستيم منتشرش مىكنند، اشكالاتتان را بنويسيد، به خودشان اعتراض كنيد، مثل آن