0

ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:12 AM

 

آشنایی با تولد وهمسر وفرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام


پیش از این در تاریخ زندگانى پیامبر بزرگوار اسلام در حوادث سال سوم هجرت ذكر شد كه سبط اكبر آن حضرت، امام حسن(ع)، در سال سوم به دنیا آمد، و مشهور آن است كه این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان-بهترین ماههاى خدا-متولد شده، و البته در این باره در كتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده كه خلاف مشهور است (1) .

داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونه‏اى كه در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایت‏شده این گونه است كه فرمود:

چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(ع)عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(ع)فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص)بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع)كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كرده‏اى؟

عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى‏گرفتم!

رسول خدا(ص)فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى‏جویم!

در این وقت‏خداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مامور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص)پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض كرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را«حسن‏»بگذار، و رسول خدا(ص)او را حسن نامید... (2)

و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در كتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده كه چون حسن(ع)به دنیا آمد، على(ع)او را«حرب‏»نامید، و چون رسول خدا(ص)اطلاع یافت‏به على(ع)دستور داد آن نام را به‏«حسن‏»تغییر دهد... (3)

و یا اینكه على(ع)نام این نوزاد را«حمزه‏»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن رسول خدا(ص)على(ع)راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده كه نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(ع)دستور داد كه نام آن دو را«حسن‏»و«حسین‏»بگذارد، و على(ع)نیز به دستور آن حضرت عمل كرد... (4)

ولى همان گونه كه صاحب كشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مى‏رسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است كه در روایت‏بالا ذكر شد، و باقر شریف در كتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذكر كرده كه بهتر است‏براى اطلاع بیشتر به همان كتاب مراجعه نمایید. (5)

و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده كه این دو نام شریف‏«حسن‏»و«حسین‏»در جاهلیت‏سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته:

«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت‏بهما فى الجاهلیة‏» (6)

(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیت‏سابقه نداشته است.)

انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست كه رسول خدا(ص)این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینكه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش‏اذان و در گوش چپ او اقامه گفت (7) .

و نیز براى نوزاد جدید عقیقه كرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى كرد (8) و یك ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است كه این كار را در روز هفتم انجام داد (9) .

و در روایت كلینى(ره)در كافى این گونه است كه پس از عقیقه این دعا را خواند:

«...بسم الله عقیقة عن الحسن‏»

(به نام خدا این عقیقه‏اى است از حسن...)

و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:

«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله‏» (10)

(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)

و همچنین رسول خدا(ص)دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق‏»-كه نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان كه خون بر سر نوزاد مى‏مالیدند به اسماء كه راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیة‏»

(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از كارهاى زمان جاهلیت است!)

و در پاره‏اى از روایات اهل سنت آمده كه در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (11) ، ولى ظاهر روایات شیعه آن است كه از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده كه‏«مختون‏»(یعنى ختنه شده)به دنیا مى‏آمدند، جز آنكه به عنوان استحباب و سنت، صورتى (12) از این كار را انجام مى‏دادند... (13)

و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مى‏سپارند.

و طبق روایات بسیارى كه در كتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا(ص)دو فرزند خود حسن و حسین(ع)را به این دعا تعویذ فرمود:

«اعیذ كما بكلمات الله التامة من كل شیطان وهامة و من كل عین لامة‏» (14)

(شما را پناه مى‏دهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)

و در روایت دیگرى است كه این گونه مى‏فرمود:

«اعیذ كما من عین العاین و نفس النافس‏» (15)

(شما را پناه مى‏دهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)

كنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین كنیه‏براى اوست كه طبق حدیثى، امام باقر(ع)فرمود:

«انا لنكنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم‏» (16)

(ما براى فرزندانمان در كودكى كنیه قرار مى‏دهیم، از ترس آنكه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)

و كنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى‏«ابو محمد»بوده و كنیه دیگرى نداشته است.

و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زكى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى...

و مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة پس از نقل كنیه و القاب آن حضرت از روى كتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب‏«تقى‏»است و بهترین و شایسته‏ترین آنها همان است كه رسول خدا(ص)او را بدان ملقب فرمود و آن‏«سید»است. (17)

پى‏نوشت‏ها:

1.مستدرك حاكم، ج 3، ص 169، اسد الغابه، ج 2، ص 9، اكمال الرجال خطیب تبریزى، ص 627، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 59.

2.بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در كتب اهل سنت نقل شده كه بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذكر شده است.

3.بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.

4.بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.

5.حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.

6.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.و در مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل كرده كه گفته‏اند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنة و لم یكونا فى الدنیا»

7.بحار الانوار، ج 43، ص 239، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 391، صحیح ترمذى، ج 1، ص 286، صحیح ابى داود، ج 33، ص 214، احقاق الحق، ج 11، صص 8-6.

8.و در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده كه دو گوسفند براى حسن(ع)و دو گوسفند براى حسین(ع)قربانى كرد، ولى روایت‏یك گوسفند مشهورتر و از نظر سند هم قوى‏تر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاة الامام الحسن نیز بدان تصریح كرده است.

9 و 10.بحار الانوار، ج 43، صص 239 و 250 و 257.حیاة الامام، ج 1، ص 64.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 17-511.

11.نور الابصار، ص 108، و ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 519 به نقل از مفتاح النجا بدخشى.

12.و به تعبیر روایات‏«امرار موسى‏»مى‏كرده‏اند.

13.سفینة البحار، ج 1، ص 379.

14.سفینه، ج 2، ص 287 و ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 520 و 524 و 527.

15.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 527.

16.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 65.

17.بحار الانوار، ج 43، ص 255.

 

--------------------------------------------------------------------------------

خولة دختر منظور فزاریه، از زنان مشهور به عقل و كمال بود كه قبل از ازدواج با امام حسن(ع)به همسرى محمد بن طلحه در آمده بود و از وى سه پسر داشت، و چون محمد بن طلحه در جنگ جمل به قتل رسید و چندى گذشت، خواستگاران زیادى پیدا كرد، ولى خود او اظهار علاقه به ازدواج با سبط اكبر رسول گرامى اسلام داشت و از این رو كار خود را به آن حضرت واگذار كرد، و امام حسن(ع)نیز او را به ازدواج خود درآورد، و از وى حسن بن حسن(حسن مثنى)به دنیا آمد، و تا پایان عمر آن حضرت نیز افتخار همسرى امام(ع)را داشت، و در رحلت آن حضرت نیز بسیار بى‏تابى مى‏كرد كه پدرش در تسلیت و دلدارى او این دو شعر را سروده:

نبئت‏خولة امس قد جزعت

من ان تنوب نوائب الدهر

لا تجزعى یا خول و الصطبرى

ان الكرام بنوا على الصبر

2.عایشه خثعمیه
عایشه خثعمیة از زنانى بود كه امام(ع)در زمان حیات پدرش امیر المؤمنین(ع)با او ازدواج كرد، و چون امیر المؤمنین(ع)به شهادت رسید، وى به نزد امام حسن(ع) آمده و به صورت شماتت‏به آن حضرت عرض كرد:

«لتهنئك الخلافة‏»!

(خلافت‏بر تو مبارك باد!)

و امام(ع)به خاطر همین عمل او، آن زن را طلاق داد.

3.جعده دختر اشعث
و جعده نیز همان زنى است كه امام(ع)را مسموم ساخت-به شرحى كه در صفحات قبل خواندید. (1)

4.ام كلثوم دختر فضل بن عباس.

5.ام اسحاق دختر طلحة بن عبید الله.

6.ام بشیر دختر ابو مسعود انصارى، كه از وى زید بن الحسن به دنیا آمد.

7.هند دختر عبد الرحمن بن ابى بكر.

8.نفیلة-و یا«رملة‏»-مادر قاسم، كه كنیزى بوده.

9.ام عبد الله دختر شلیل بن عبد الله بجلى، كه عبد الله بن الحسن از آن زن متولد شد..زنى از بنى شیبان كه هوادار خوارج بود و چون امام(ع)از این مطلب خبر دار شد او را طلاق داد.

11.زنى از ثقیف.

12.زنى از قبیله عمرو بن اهیم منقرى.

13.زنى از دختران زرارة.

و اینها بود نام مجموع زنانى كه به عنوان همسران آن حضرت از زنان آزاده و كنیز در تاریخ ثبت‏شده (2) و فرزندان آن حضرت نیز از همین زنها بوده‏اند، كه باید توجه داشت این زنان نیز برخى كنیزانى بوده‏اند كه امام حسن(ع)آنها را پس از چندى آزاد كرده-چنانكه در بخش فضایل آن حضرت خواندید كه به بهانه اهداى یك شاخه گل و یا یك محبت‏ساده آنها را آزاد مى‏كرد، و زنان آزاده نیز زنانى بودند كه معمولا خود یا پدر و عشیره آنها به خاطر وصلت‏با رسول خدا(ص)با كمال اشتیاق و علاقه و گاهى با التماس آنها را به عقد آن حضرت در مى‏آوردند.چنانكه در حالات چند تن از آن زنها نوشته‏اند، و امام(ع)نیز با تقاضاى آنها موافقت مى‏فرمود، و احیانا پس از مدتى آنها را طلاق مى‏داد وگرنه این سیزده زن نیز همیشه در خانه آنحضرت و در عقد ازدواج او نبودند، بلكه این نام مجموع زنهایى است كه در طول حدود سى سال افتخار همسرى سبط اكبر رسول خدا(ص)و ریحانه آن بزرگوار را پیدا كردند، و شاید بسیارى از آنها بوده‏اند كه پس از مدتى از آن حضرت به عنوان آزادى یا طلاق جدا مى‏شدند!

فرزندان امام حسن(ع)
و در عدد فرزندان امام حسن(ع)نیز اختلاف زیادى در روایات شیعه و اهل سنت دیده مى‏شود، كه شیخ مفید(ره)عدد آنان را پانزده تن ذكر كرده‏و فرموده است: فرزندان حسن(ع)پانزده پسر و دختر بودند(بدین ترتیب: )زید و دو خواهرش: ام الحسن و ام الحسین، و مادر این سه، ام بشیر دختر ابى مسعود عقبة بن عمرو بود، حسن بن حسن و مادرش خولة دختر منظور فزارى بود، عمرو بن حسن و دو برادرش قاسم و عبد الله و مادرشان ام ولد بود، عبد الرحمن بن حسن و او نیز مادرش ام ولد بود، و حسین بن حسن كه به اثرم ملقب بود، و برادرش طلحه و خواهر این دو فاطمه، و مادرشان ام اسحق دختر طلحة بن عبید الله تیمى است، و ام عبد الله و فاطمه و ام سلمه و رقیه دختران آن حضرت(ع)كه از مادرهاى مختلف بودند. (3)

و در كتاب اعلام الورى طبرسى فرزندان آن حضرت را شانزده نفر ذكر كرده، كه به نامهاى بالا، پسرى به نام ابوبكر را نیز اضافه كرده است.

و مرحوم ابن شهرآشوب، در كتاب مناقب گوید: فرزندان آن حضرت سیزده پسر و یك دختر بودند، ولى در شرح نامها كه مى‏رسد بیش از چهارده نفر دختر و پسر براى آن حضرت نام مى‏برد. (4)

زید بن حسن
شیخ مفید(ره)در شرح حال فرزندان آن حضرت اینگونه فرموده:

و اما زید بن حسن(ع)پس او كسى است كه متولى صدقات رسول خدا(ص)بود، و از دیگر فرزندان آن حضرت سالمندتر بود، و مردى والا قدر و بزرگوار و خوش نفس و پر خیر بود، و شاعران او را ستایش بسیار كرده، و مردمان از جاهاى دور و نزدیك به خاطر بهره‏گیرى از او به سویش رهسپار بودند، و مورخین گفته‏اند: زید بن حسن همچنان متولى صدقات رسول خدا(ص)بود، تا آنگاه كه سلیمان بن عبد الملك به خلافت رسید نامه‏اى به فرماندار خود در مدینه نوشت: كه پس از رسیدن این نامه، زید بن حسن را از منصب تولیت صدقات رسول خدا(ص)بر كنار و معزول گردان، و آن را به دست فلان پسر فلان-كه مردى از بستگانش بود-بسپار، و هرگونه كمكى از تو خواست‏به او كمك كن. و السلام.و چون عمر بن عبد العزیز بر سر كار آمد، نامه‏اى از او به همان فرماندار مدینه آمد بدین مضمون كه: زید بن حسن مرد شریف قبیله بنى هاشم و سالمند ایشان است، پس همین كه این نامه من به تو رسید، صدقات رسول خدا(ص)را به او بازگردان و هرگونه كمكى از تو خواست دریغ نكن.و السلام.

و درباره زید بن حسن، محمد بن بشیر خارجى این اشعار را گفته است:

اذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة

نفى جد بها و اخضر بالنبت عودها

و زید ربیع الناس فی كل شتوة

اذا اخلفت انوائها و رعودها

حمول لاشناق الدیات كانه

سراج الدجى اذ قارنته سعودها

(هر گاه پسر مصطفى(ع)به دامن كوهى فرود آید، خشكى(و بى‏آب و علفى)آنجا برطرف گردد و چوب خشك آن بیابان سبز شود.

و زید باران بهارى مردم است(در جود و بخشش)در هر زمستانى كه ستارگان باران و رعدهاى(ابر را)به همراه خود ببرند.

پول دیه‏ها(ى مردم)را به گردن گیرد گویا او چراغ تابناك شبهاى تار است كه ستارگان درخشنده با او قرین گشته‏اند.)

و زید در سن نود سالگى از دنیا رفت، و گروهى از شعرا در مرگ او مرثیه‏ها گفتند، و نیكى‏هاى او را ستوده و فضایل او را به شعر درآوردند، از جمله كسانى كه براى او مرثیه گفت، قدامة بن موسى جمحى است كه گوید:

فان یك زید غابت الارض شخصه

فقد بان معروف هناك وجود

و ان یك امسى رهن رمس فقد ثوى

به و هو محمود الفعال فقید

سمیع الى المعتر یعلم انه

سیطلبه المعروف ثم یعود

و لیس بقوال و قد حط رحله

لملتمس المعروف این ترید

اذا قصر الوغد الدنى نمى به

الى المجد آباء له و جدود

مباذیل للمولى محاشید للقرى

و فی الروع عند النائبات اسود

اذا انتحل العز الطریف فانهم

لهم ارث مجد ما یرام تلید

اذا مات منهم سید قام سید

كریم یبنى بعده و یشید

(اگر زمین نابهنگام جسم زید را در خود گیرد، در آن زمین كردار نیك و بخشش آشكار گردد.

و اگر شب را به سر برد در جایى و اسیر گور گردد(و از دنیا برود)بحقیقت‏به آنجا فرود آمده، در حالى كه پسندیده كردار و از دست رفته است(یعنى رفتنش موجب تاسف و اندوه است).

به درخواست كننده(و مرد سائل، گوشش)شنواست، زیرا مى‏داند بزودى همانا كرم او آن مرد را مى‏كشد و دوباره بازگردد.

به آنكس كه جویاى بخشش است، هنگامى كه فرود آید نمى‏گوید: كجا را مى‏خواهى؟(یعنى نگفته و نپرسیده به او بخشش مى‏كند، زیرا جز او از كسى بخشش نجویند).

هر گاه مرد پست رذل(از حسب و نسب او)كوتاه كند، او را به بزرگى برفرازند پدران و اجدادش.

آن مردانى كه به بندگان(و غلامان)خود بخشش مى‏كردند، و براى میهمانان خدمتگزار بودند، و هنگام ترس در پیشامدها شیرانى بودند.

هرگاه مرد تازه دوران و نو رسى بزرگى به خود بندد، پس براى ایشان است میراث مجد و عظمت دست نخورده قدیم(یعنى اگر كسى به بزرگى تازه خود ببالد، اینان از قدیم بزرگ و بزرگزاده بوده‏اند).هرگاه بزرگى از ایشان بمیرد، مرد بزرگ و بزرگوار دیگرى(به جاى او)بپا خیزد كه پس از او بناى تازه(در بزرگى)بسازد و آن را محكم كند.)

و مانند این، اشعار بسیارى است كه نقل آنها كتاب را طولانى كند، و زید بن حسن بدون آنكه ادعاى امامتى بكند از دنیا برفت، و هیچ یك از گروه شیعه و نه دیگران چنین ادعایى درباره او نكردند، زیرا شیعه دو دسته‏اند، یكى طایفه امامى، و دیگر طایفه زیدى، پس طایفه امامى درباره امامت تكیه بر نصوص(و سخنانى كه رسول خدا(ص)بصراحت درباره امامت كسى فرموده)نمایند، و(روشن است)كه نصوصى درباره فرزندان امام حسن(ع) نرسیده، و همگى آنان در این باره اتفاق دارند، و هیچ یك از آنان چنین ادعایى براى خود نكرده تا شك در آن پیدا شود.و اما زیدیه(پیروان زید بن على بن الحسین(ع)) پس از على و حسن و حسین(ع)در باب امامت مراعات دعوت و جهاد كنند(یعنى آن كس را امام دانند كه مردم را به امامت‏خود بخواند و با دشمنان جهاد نماید)و زید بن حسن رحمه الله(كسى بود كه)با بنى امیه مدارا مى‏كرد، و از جانب ایشان كارهایى عهده‏دار مى‏شد، و راى او با دشمنان خود به تقیه بود، و با ایشان آمیزش مى‏كرد، و این كار(یعنى تقیه و آمیزش)در پیش زیدیه با نشانه‏هاى امامت‏سازگار نیست، چنانكه نقل شد.

و اما حشویه كسانى هستند كه بنى امیه را امام دانند و براى فرزندان رسول خدا(ص) در هیچ حال و زمانى امامت را قائل نیستند.

و اما معتزله(پیروان واصل بن عطاء كه از مجلس حسن بصرى اعتزال و كناره‏گیرى جست و از این رو پیروانش را معتزله گویند)امامت‏براى كسى قائل نیستند جز آن كس كه در اعتزال هم راى آنان باشد، و یا آن كس كه شورا و اختیار مردمان عقد خلافت را براى او ببندد، و چنانكه گفتیم، زید بن حسن از این احوال بیرون است.

و اما خوارج به امامت آن كس كه امیر المؤمنین(ع)را دوست دارد واو را فرمانرواى خود داند قائل نیستند، و خلافى نیست در اینكه زید از كسانى بود كه پدر و جد خود را دوستدار بود و آنان را امام و فرمانرواى خود مى‏دانست.

حسن بن حسن
شیخ مفید(ره)فرموده:

و اما حسن بن حسن(فرزند دیگر آن حضرت(ع))مردى بزرگ و بزرگوار و دانشمند و پارسا بود و در زمان خود متولى صدقات امیر المؤمنین على بن ابیطالب(ع)بود، و آن جناب با حجاج بن یوسف ثقفى داستانى دارد كه زبیر بن بكار روایت كرده، گوید: حسن بن حسن در زمان خود متولى صدقات امیر المؤمنین(ع)بود، پس روزى در میان سوارانى كه با حجاج مى‏رفتند مى‏رفت و حجاج در آن روز فرماندار شهر مدینه بود، پس حجاج به او گفت: عمر بن على را در صدقات پدرت با خود شریك ساز، زیرا كه او عموى توست و یادگار خاندان شماست!حسن گفت: شرطى را كه على(ع)در این باره كرده(و آن روز به فرزندان حسن واگذارده)به هم نمى‏زنم و كسى را كه او در صدقات داخل نكرده، من داخل نخواهم كرد.حجاج گفت: اكنون من او را داخل در آن مى‏كنم.پس حسن بن حسن خود را به عقب كشید تا گاهى كه حجاج از او غافل شد، به سوى عبد الملك(بن مروان كه آن هنگام خلیفه بود و در شام اقامت داشت)رهسپار شد و به در سراى او ایستاده، اجازه ملاقات مى‏خواست، یحیى بن ام الحكم بر او گذشت و چون او را بدید نزد او آمده، بر او سلام كرد و از آمدنش به شام و احوالش پرسید، سپس به او گفت: من هنگام ملاقاتت در پیش عبد الملك سودى به تو خواهم رساند، و هنگامى كه حسن بن حسن بر عبد الملك در آمد عبد الملك به او خوش آمد گفت و با خوشرویى آماده پاسخ دادن به درخواست او شد، و حسن بن حسن را زودتر از عادت سپیدى موى فرا گرفته بود، پس عبد الملك در حالى كه یحیى بن ام‏الحكم نیز در مجلس خلیفه حاضر بود به حسن گفت: اى ابا محمد سپیدى مو و پیرى زود به سراغ تو آمده؟یحیى بن ام الحكم گفت: اى امیر المؤمنین چرا چنین نباشد!آرزوهاى مردم عراق او را پیر كرده، گروههاى مردم(از این سو و آن سو)به نزد او مى‏آیند و او را به آرزوى خلافت مى‏اندازند(و اندوه نرسیدن به آن او را پیر كرده)!حسن بن الحسن رو به او كرده، گفت: به خدا پذیرایى بدى از من كردى، اینگونه نیست كه تو مى‏گویى، بلكه ما خاندانى هستیم كه موى ما زود سپید شود، و عبد الملك این سخنان را مى‏شنید، پس به حسن گفت: آنچه به خاطر آن به اینجا آمده‏اى بیان كن، او جریان گفتار حجاج را به او بازگو كرد، عبد الملك گفت: حجاج را چنین كارى نرسیده و من براى او نامه‏اى مى‏نویسم كه این كار را نكند، پس نامه‏اى به حجاج نوشت و جایزه‏اى نیكو به حسن بن حسن داد.

و چون حسن از نزد عبد الملك بیرون آمد، یحیى بن ام الحكم او را دیدار كرد، پس حسن براى بد رفتاریش در حضور عبد الملك با او درشتى كرد، و به او گفت: این چه چیزى بود كه به من وعده كردى(و بر خلاف آن رفتار نمودى؟)یحیى به او گفت: آرام باش كه به خدا سوگند همیشه خلیفه از تو اندیشه دارد و مى‏ترسد، و اگر ترس از تو نبود، خواسته‏ات را انجام نمى‏داد و من درباره نیكى به تو كوتاهى نكردم(یعنى این سخن من موجب گشت كه بیم تو در دل او بیفتد و حاجتت را روا سازد).

و حسن بن حسن با عمویش امام حسین(ع)در كربلا حاضر گشت، و چون حسین(ع)كشته شد و خاندان او اسیر گشتند(حسن بن حسن نیز در میان اسیران بود)و اسماء بن خارجة(كه از طایفه مادر حسن بن حسن بود)او را از میان اسیران بیرون كشیده، گفت: به خدا هرگز كسى را نیرویى بر پسر خوله(كه نام مادر او بود)نباشد و دسترسى به او پیدا نكند!عمر بن سعد گفت: پسر برادر ابى حسان را(كنیه اسماء بن خارجة است) واگذارید، وبرخى گویند: هنگامى كه اسیر شد، جراحاتى به او رسیده بود كه از آن بهبودى یافت.

و روایت‏شده كه حسن بن حسن یكى از دو دختر عمویش امام حسین(ع)را براى خویش خواستگارى كرد، حسین(ع)به او فرمود: اى فرزند هر كدامیك كه بیشتر دوست دارى خود اختیار كن(تا او را به همسرى تو درآورم)حسن حیا كرد و پاسخى نداد، پس حسین(ع)فرمود: من دخترم فاطمه را براى تو اختیار كردم، زیرا او باهت‏بیشترى به مادرم فاطمه، دختر رسول خدا(ص)دارد.

و هنگامى كه حسن بن حسن از دنیا رفت، سى و پنج‏سال داشت، و برادرش زید بن حسن زنده بود، ولى به برادر مادرى خود ابراهیم پسر محمد بن طلحه وصیت كرد، و چون حسن بن حسن از دنیا رفت، همسرش فاطمه، دختر حسین بن على(ع)، خیمه خویش بر روى قبر او بزد، و روزها روزه بود و شبها به عبادت مى‏گذرانید، و به خاطر جمالى كه داشت، او را به حور العین شبیه مى‏ساختند، پس چون یك سال بر این منوال گذشت، به غلامان خود گفت: چون تاریكى شب فرا رسید، این خیمه را از اینجا بكنید، پس چون تاریك شد شنید گوینده‏اى مى‏گوید: آیا گمشده خود را یافتند؟دیگرى در پاسخش گفت: (نه)بلكه ناامید شده، بازگشتند!

و حسن بن حسن از دنیا رفت و ادعاى امامت نكرد و كسى نیز چنین ادعایى درباره‏اش ننمود، چنانكه درباره برادرش زید بیان داشتیم.

فرزندان دیگر آن حضرت
مرحوم مفید(ره)درباره فرزندان دیگر آن حضرت نیز مى‏نویسد:

و اما عمر و قاسم و عبد الله، فرزندان دیگر حسن بن على(ع)، پس ایشان در ركاب عموى خویش حسین بن على(ع)در كربلا شهید شدند، خداوند از ایشان خوشنود باشد و خوشنودشان سازد، و به خاطر دفاعى كه از اسلام و مسلمین كردند پاداششان را نیكو فرماید.

و اما عبد الرحمن بن حسن رضى الله عنه با عمویش حسین(ع)براى زیارت حج‏بیرون رفت، و در ابواء(كه نام جایى است در راه مكه و مدینه و قبر آمنه مادر رسول خدا(ص)نیز در آنجاست)در حال احرام از دنیا برفت، رحمة الله علیه.

و اما حسین بن حسن كه به اثرم معروف بود، مردى بود دانشمند و فاضل، ولى ذكرى از او نشده است.

و طلحة بن حسن مردى بخشنده و سخاوتمند بود.

بر حسب تصادف در غروب روز سه شنبه بیست و هشتم ماه صفر سال 1406 هجرى قمرى كار تالیف این كتاب شریف در قریه جماران پایان یافت.

پى نوشتها: 1.در كتاب حیاة الامام الحسن(ع)در كیفیت تزویج آن حضرت با جعده داستانى نقل شده كه مى‏توانید به جلد 2، ص 465 كتاب مزبور مراجعه نمایید.

2.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 2، ص 468.

3.ارشاد مفید(مترجم)، ج 2، ص 16.

4.مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 29.




 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها