0

ولادت حضرت ابوالفضل علیه‏السلام

 
nima1337
nima1337
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : یزد

ولادت حضرت ابوالفضل علیه‏السلام
یک شنبه 4 مرداد 1388  10:05 PM

 

ولادت حضرت ابوالفضل علیه‏السلام

 

ماه کوچه‏های بنی‏هاشم

تا پلک می‏گشایی، زندگی آغاز می‏شود.

 

هوا از نفس‏های تو جریان می‏یابد. ابرهای همه عالم به سوی تو می‏آیند تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانه‏ات بگریند.

 

تمام کاینات، می‏خواهد در دست‏های کوچک تو آرام بخوابد. ماه، پشت تمام پنجره‏ها سرک می‏کشد و از سقف همه ایوان‏ها آویزان می‏شود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی. تو ماه کوچه‏های دلتنگ بنی‏هاشمی؛ ماهی که تمام شب‏ها می‏تابد تا هیچ سقفی، بی‏چراغ به خواب نرود، ماهی که دست‏هایش را به آب‏ها می‏دهد تا ماهی‏ها در نوازش سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.

 

من حاضرم سوگند بخورم که تمام شب‏هایی که تو را دیده‏اند، مثل همه این ستاره‏ها و ابرها و درخت‏ها و آسمان و... روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛ روزی که دست‏های آب‏آور تو، همه تشنگان شفاعت را سیراب خواهد کرد. شاید هیچ‏کس امروز باور نکند که فرداهایی نه چندان دور، با همین دست‏های کوچک، بزرگ‏ترین گره‏ها را خواهی گشود. هیچ‏کس در خواب هم نمی‏دید که فرداهایی زودتر از این فرداها، دست‏های تو، پشت همه سقاخانه‏ها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.

 

هیچ‏کس باور نخواهد کرد که این همه ستاره از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.

 

تمام کوه‏ها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.

 

با تو، پرنده‏ها در جنگل‏ها پر خواهند زد، درخت‏ها پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.

 

خاک، امروز میزبان قدم‏های مهربان و استوار تو خواهد بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و توفان، پلک‏های تو به آخر خواهند رسید.

 

امروز، تمام آب‏ها به تو سلام خواهند کرد و باران‏ها به خیر مقدمت خواهند آمد و همه درخت‏ها، پرنده‏هایشان را برای تو به پرواز درخواهند آورد.

 

برای اولین بار که پلک می‏گشایی، زندگی آغاز می‏شود و هوا در نفس‏های همیشه معطر تو جریان می‏یابد و تمام رودها از شوق آمدنت گریه می‏کنند.

 

تا خیمه‏های جوانمردی

خدیجه پنجی

نمی‏دانم جهان این خوشبختی شگرف را مدیون کدام دعای مستجاب بود که خدا، نام متبرک تو را به پیشانی زمین نوشت و سرنوشت آب‏ها را به سخاوت دستانت سپرد؟

 

ثانیه‏های مبارک، مژده آمدنت را بی‏تاب شدند و هیجان، در بستر تمام رودها شتاب گرفت. از همان لحظه نخستین میلادت، پروانه‏ها مسیر نگاه لاهوتی‏ات را تا دورترین شعاع شیفتگی به رقص آمدند و تمام ستاره‏ها، زیارت خوان چشم‏هایت شدند. تو آمدی تا خیمه‏های جوانمردی و غیرت را ستون شوی.

 

انگار خدا کلید تمام قفل‏های بسته را به کرامت دستان تو سپرده است که به محض شکفتن نامت، عقده‏ها باز می‏شود!

 

چهره آسمانی‏ات، چقدر با روشنان ماه نسبت داشت آن‏گاه که ماه، بر مدار چهاردهم متوقف می‏شد! لبخندت، رایحه گل‏های بهشت را می‏پراکند در شامه خاک.

 

آیین تو مردانگی است و شیوه‏ات جان‏بازی.

 

آقا! لب‏های فرات، برای بوسیدن لب‏هایت ترک برداشته است. اگر زمزمه تمام آب‏های جهان را یک‏جا جمع کنی، مدح تشنگی سقایی است که عطش لب‏هایش تمام آب‏ها را، حسرت به دل گذاشته. تو آمدی و بر پیشانی محرم، نامت روشن و تابناک، طلوع خواهد کرد و از هیبت نگاه حیدری‏ات، زهره کوه‏ها آب خواهد شد. تو از دامان شجاعت برخاستی و در آغوش مردانگی بالیدی.

 

کودکان حرم، آمدنت را به شوق ایستاده‏اند.

 

بی‏تابی تیرها را جز نگاه شیفته چشمان تو پاسخی خواهد بود؟!

 

باب الحوائج!

 

تمام جاده‏های وصال، از حوالی نامت می‏گذرند. تمام درهای بسته به یک سخاوت نگاهت باز می‏شود. «شیرین‏تر از عسل گام برمی‏داری و باشکوه‏ترین سرودها، به شرمساری پس می‏نشینند. شیرین‏تر از عسل شمشیر می‏زنی و بلندترین حماسه‏ها به احترامت زانو می‏زنند. شیرین‏تر از عسل می‏میری و زیباترین مرگ‏ها، در آرزوی تو آه می‏کشند».

 

عباس یعنی...

محمدکاظم بدرالدین

بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است. از اول چنین رقم خورده بود که مردی بیاید که همان روشنایی مصور و همان زلالیت مجسم باشد. امروز، دامان ام‏البنین، پر از درخشندگی نگاهی است که خدا را زمزمه می‏کند. امروز، ام‏البنین، نهایتی از فتوت را تقدیم مولا علیه‏السلام می‏کند.

 

عباس، یعنی معرفی غیرتی که بی‏نظیر است با پشتوانه‏ای از قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی می‏آید که شکافنده صف جماعت شب‏آلودگان است. عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و ولایت‏پذیری. دلاورمرد عرصه پیکار می‏آید تا تزلزلی به ارکان یلان پوشالی و طبل‏های توخالی بیفکند.

 

مولود ام‏البنین است و جهان، تشنه پیام تازه‏اش؛ پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز می‏شود و با خونی سرخ، به امضا می‏رسد. عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشه‏های تیره‏ای که امان‏نامه تعارفش کردند.

 

هر که با مضامین معطر پیامش مأنوس شود، روشن محض است و می‏تواند دلش را ابوالفضلی بداند.

 

باز آمده از حوالی بیداری دریا

نزهت بادی

ام‏البنین!

 

بگذار دامن دریا از گریه‏های وقت هبوطش، پر شود و ماه، به گفت‏وگو با روشن‏ترین نگاهش بنشیند!

 

این همه آیینه که از غبار غروب آمده‏اند، از دست آفتاب‏نشان او التماس دعا دارند.

 

ببین که چگونه باد،

 

ترانه‏های ناپیدای باران را

 

از شبنم لب‏های نوزادت

 

برای بوته‏های تبعید شده به خار زار می‏برد.

 

تنها تو می‏دانی

 

که این باز آمده از حوالی بیداری دریا،

 

از اهالی رؤیاهای امروز تو نیست

 

و با جایی دور

 

در کرانه کربلا نسبت دارد.

 

باب الحوایج

نغمه مستشار نظامی

بشارت دهید ام‏البنین را به ماه بنی‏هاشم! بشارت دهید علی علیه‏السلام را به ساقی کربلا! بشارت دهید حسین علیه‏السلام را به علم‏دار عشق! بشارت دهید حاجتمندان را که باب الحوایج، با آمدن ابوالفضل، گشوده شد.

 

امروز، آسمان آبی‏تر است؛ ام‏البنین، لبخند می‏زند، علی علیه‏السلام بوسه می‏زند دو بازوی عباس علیه‏السلام را. می‏بوسد ماه پیشانی ابوالفضل را و می‏گرید و حسین علیه‏السلام و زینب علیهاالسلام می‏بینند و می‏دانند؛ می‏دانند و سکوت می‏کنند.

 

خوش آمدی، ای آسمان به نام تو روشن!

 

خوش آمدی، ای زمین به یادت گریان! خوش آمدی، ای ماه! خوش آمدی، عباس علی، یاور حسین، تشنه شهید عشق بر ساحل رود؛ خوش آمدی برادر.

 

کربلا منتظر ماست. دنیا، وام‏دار همه کربلایی‏هاست. عشق، بر قطره قطره خون تو بوسه می‏زند.

 

اگر تو نمی‏آمدی، صحنه غرورآفرین رشادت کامل نمی‏شد.

 

اگر تو نمی‏آمدی، آن واقعه عظیم، چیزی کم داشت.

 

اگر تو نمی‏آمدی، گل ایثار، به بار نمی‏نشست.

 

ای سرور و سالار ایثارگران و جانبازان، الگوی رشادت و شهامت، ای دلباخته، جانباز، ای ساقی لب‏تشنه و ای سوار مشک به دندان! جانم به فدای تو؛ خوش آمدی!

 

چه روزی زیباتر از آن روز که تو آمدی و آسمان را کامل کردی. تو آمدی و روی ماه، از خجالت روی تو گلگون شد. تو آمدی و پرچم کاروان عطش را به دست گرفتی؟!

 

السلام علیک یا باب الحوایج!

 

تنها نام برازنده

امیر اکبر زاده

عباس، تنها نامی است که برازنده توست. چگونه از تو بگویم، وقتی آنقدر بلندمرتبه‏ای که حتی پرنده وهم هم به اوج تو نمی‏رسد؟! تو بر بلندترین قله‏های عشق نشسته‏ای. چگونه از تو دم برآورد نفسی که در سینه حبس است؟! تو فرزند خورشیدی؛ چگونه دم برآورد پرنده‏ای که بال‏های ناتوانش حتی به کنده شدن از زمین او را همراهی نمی‏کنند؟!

 

تو عباس هستی. عشق، تنها شرح لحظه‏ای از زمانی است که تو بر آن حکمرانی می‏کنی.

 

عباس تنها نامی است که برازنده تو است و برادر، تنها نسبتی است که می‏تواند تو را به حسین، عشق آسمان‏ها برساند؛ هر چند تا آخرین لحظه که سر بر زانویش گذاشتی، حتی یک بار نام او را جز به «سیدی» و «مولای» بر لب نیاوردی. تو خود را جان‏نثار حسین می‏دانستی؛ آنچنان که بودی.

 

تو خود را مأموم او می‏دانستی؛ آنچنان که او امام تو بود.

 

برادرت، سرور تو بود و مقتدای تو؛ هر چند تو او را جز در آخرین لحظه، برادر خطاب نکردی؛ به جز همان لحظه‏ای که فاطمه را کنار خویش دیدی، جز آن دقیقه‏ای که زهرا، مادر حسین، تو را فرزند خطاب کرد... .

 

و حالا که ام‏البنین تو را دور سر حسین می‏گرداند، تو پی برده‏ای به اینکه نباید او را برادر صدا بزنی. عباس، تنها نامی است که برازنده توست... .

 

دست‏های آسمانی

حورا طوسی

دست‏هایش، نیامده بی‏تابی می‏کنند.

 

از حجاب قنداقه سپیدش، راه به بیرون می‏گشایند و کودکانه در پی دستان دیگری می‏گردند.

 

آن دستان رشید، به سوی دروازه امیدش هروله می‏کند و پیش از نوازش پدرانه، حلقه دیدگانش به حضور ناخواسته، اشک‏های اندوه، دق‏الباب می‏شود.

 

این دست‏ها، برای علی علیه‏السلام ، چه می‏گویند که این‏چنین عاشقانه نگاهشان می‏کند؟

 

این چشمان سیاه شب‏شکن، این نگاه دلربا، غزل‏سرایی چه مصیبتی را می‏کند که مولا، محو تماشا شده و در محفل اُنسش مرثیه‏خوان غربت خویش است؟

 

به چه فکر می‏کند؟

 

به سرهایی که بر فراز نیزه‏ها خواهند رفت؟ به دستانی که فدیه شمشیرها خواهند شد؟ به سینه‏های سوخته، به جان‏های تشنه؟ به چه فکر می‏کند؟!

 

اندوهگین مباش ام‏البنین!

 

کودک تو سالم است و لبخندهای بهشتی‏اش، بشارت سلامت اوست. پیشانی بلندش، اقبال نیکوی او را نشان می‏دهد. او ماه تمام است؛ ماه شب چهارده، قمر بنی‏هاشم.

 

مولود آب و آینه، آشنای سیب سرخ بهشتی، دانای راز آب‏ها، بلد راه عاشقی، نام‏دار ایثار و استقامت و جانبازی و صبر و شکیبایی؛ این همه، فرزند توست، ام‏البنین!

 

می‏دانم که قصیده عاشقانه عباس را تو نیز خواهی خواند و صبورتر از همه مادران شهید، به ایثار او خواهی بالید و کنیزی مادر حسین علیه‏السلام را افتخار خود خواهی دانست.

 

می‏دانم که شیرزنی، ام‏البنین! میلاد کودکت مبارک!

 

بر بلندای قله نجابت

نسرین رامادان

ایستاده‏ای بر بلندای قله نجابت. بر تارک قله‏های وفا و آب‏های جهان، سرخوشانه نام تو را زمزمه می‏کنند و چشمه‏های صداقت، بی‏شکیب و ناآرام از کوهسار وجود تو می‏جوشند و رودها، موج‏زنان، داغ تو را بر سینه می‏زنند.

 

عباس! کیست آن‏که تو را بخواند و از یاری دستان بریده‏ات بی‏نصیب بماند؟ کیست آن‏که اندوه جاودانه تو را بفهمد و از غم مشک‏های پاره پاره‏ات، طاقت از کف ندهد؟ کیست که بلندای قامتت را دیده باشد و آسمان را به چشم حقارت ندیده باشد؟! تو ساقی جان‏های تشنه، تو طراوت باغستان‏های مهر و وفایی. تو روح و ریحان فاطمه زهرایی؛ نه فقط میوه دل ام‏البنین. تنهاترین سقایی که خیل انس و ملک از چشمه‏سار نگاهت می‏نوشند و اندوه از دل می‏زدایند.

 

حالا بگذار لب‏های مظلوم‏ترین مرد، بر دست‏های تو بوسه زند.

 

«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عِنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِّ مَوْلاکَ الْحُسَیْن».

 

داداش یعنی عباس

امیر اکبرزاده

با هر غریبه آشنا، محبوب عالمینه براش همین‏قدر بسه برادر حسینه

حاجت از اون می‏گیره هر دلی که شکسته‏س قوت قلبه اسمش برای هر چی خسته‏س

دلش یه دریا عشقه مهربونه نگاهش ستاره‏ها می‏زنن بوسه به روی ماهش

لباش یه باغ خنده، نگاش آبی دریاس وقتی میاد می‏پیچه توی هوا عطر یاس

ستون آسمونه دست علم‏گیر اون آینه خشم و مهر تیغه شمشیر اون

اون داداش خورشیده سرور آسموناس حسین همیشه می‏گه داداش یعنی عباس

 

خون‏خواهی

عباس محمدی

دلشوره گرفت آب و از خواب افتاد

 

از موج صدای پات در تاب افتاد

 

آرام گرفت چشمه و زد لبخند

 

تصویر بلند ماه در آب افتاد

 

 

قطره، قطره ز مشک می‏آویزند

 

قطره خون‏ها که از سرت می‏ریزند

 

یک روز به خون‏خواهی تو می‏دانم

 

دستان بریده تو برمی‏خیزند

 

 

نه نام و نه نان و نه نشان می‏خواهد

 

نه کنگره‏ای از این جهان می‏خواهد

 

با غیرت بی‏مثال خود آمده است

 

یک مشت فرات تشنه جان می‏خواهد

 

منبه : نشریه اشارات

 

v
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها