تورات و انحرافات یهود
پنج شنبه 14 مرداد 1389 9:26 PM
تورات و عهد عتيق
تورات يعنى تعليم و بشارت، كتابى است
آسمانى كه بر پيامبر عظيمالشأن حضرت موسى(ع) نازل شده است.
ولى يهود، اين كتاب را تحريف كرده و
خرافات و افسانههاى زيادى در آن جاى داد، به طورى كه امروز به صورت يك
كتاب مضحِك و عجيبى در آمده است.
نويسندگان تورات اشخاص مجهولالهويه و گمنامى هستند كه قرآن
در باره آنها مىفرمايد: (فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكتُبُونَ الكِتابَ
بِاَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَروُا بِهِ
ثَمَنا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ اَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ
لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ)(1) پس واى بر كسانى كه از پيش خود چيزى نوشته و
به خداى متعال نسبت دهند تا به بهاى اندك و متاع ناچيز دنيا بفروشند، واى
بر آنها از آن نوشتهها و آنچه از آن بدست آرند. و اين آيه به خوبى بر آنها
تطبيق
مىكند.
الف ـ خدا در نظر يهود:
خداوند، در كتاب مقدّس يهود، شكل عجيب
و غريبى به خود گرفته است. مثلاً مانند انسان است(2)، گيسو و لباس
دارد(3)دوپا دارد(4)، مانند انسان راه مىرود(5)، از آسمان به زمين فرود
آمده به هر كجا كه بخواهد مىرود و جائى را براى سكونت و زندگى خويش مسكن
قرار مىدهد(6)، آن قدر نادان است كه بدون نشانه نمىتواند خانه مـؤمنان را
از خانه كـفّار تشخيـص دهد(7)و از خيلى چيزها بىخبر است(8)، پيمان خود را
مىشكند(9)، از كرده خويش پشيمان مىشود(10)، گاهى غصه مىخورد و بر كارى
كه كرده است اندوهگين مىشود(11)، با انسان كشتى مىگيرد(12)و درعين
اين كه سه تا است، يكى است، يعنى هم يگانه است و هم سهگانه(13)، مار از او
راستگوتر است زيرا مار راست مىگويد و خدا دروغ مىگويد(14)، از آسمانها
به زمين آمده بين كلام مردم تفرقه مىاندازد مثل استعمار كه مىگويد:
(تفرقه بيانداز و حكومت كن) چون از وحدت كلام آنها
مىترسد(15)، چيزى را مىگويد و باز تغيير مىدهد(16) اين است، صفات خداوند در نظر يهود!
ولى خداوند جهان از همه اين خرافات منزّه و مبرّا است، نه
جسم است و نه عوارض جسمى بر او عارض مىشود، هميشه راست مىگويد و هيچ وقت
پيمان خود را نمىشكند، تمام اعمالش از روى خِرد و حكمت است، ابدا اندوهگين
و محزون نمىشود، يكى است و شريك ندارد و هميشه خواهان خير مردم است.
ب ـ پيامبران در نظر يهود:
پيامبرانِ (كتاب مقدس!) دست كم از
خدايان آن ندارند مثلاً بعضى آنها:
1 ـ با زنان نامحرم زنا مىكنند، چنانچه به حضرت داود(ع) نسبت
دادهاند(17).
2 ـ با
دختران خود زنا مىكنند و به حضرت لوط(ع) نسبت مىدهند(18).
3 ـ مردم را فريب مىدهند و آنها را
مىكشند و زنهايشان را به همسرى در مىآورند. اين عمل را هم به حضرت
داود(ع) نسبت مىدهند(19).
4 ـ با خداوند كشتى
مىگيرند، چنانچه به حضرت يعقوب(ع) چنين نسبت مىدهند(20).
5
ـ كارهائى را كه خداوند نهى كرده انجام
مىدهند، چنانچه به حضرت سليمان(ع) نسبت دادهاند(21).
6 ـ قلبهايشان به جانب بُت متمايل مىشود، چنانچه به حضرت
سليمان(ع) نسبت مىدهند(22).
7 ـ براى پرستش بُتها
خانه مىسازند و اين مطلب را نيز به حضرت سليمان(ع) نسبت دادهاند(23).
8 ـ خداوند مىخواهد آنها را بكشد،
چنانچه به حضرت موسى(ع) نسبت مىدهند(24).
9 ـ ستمكار هستند و به كشتار كودكان و افتادگان وگاوان و
گوسفندان فرمان مىدهند(25).
10 ـ با خداوند درشتى
و خشونت مىكنند، چنانچه اين موارد را هم به حضرت موسى(ع) نسبت
دادهاند(26).
11 ـ سالهاى متمادى بين مردم لخت و پا
برهنه راه مىروند، چنانچه به اشياى پيامبر نسبت دادهاند(27).
12 ـ به گردنهاى خويش بند و يوغ
مىگذارند و اين را هم به ارمياى پيامبر نسبت مىدهند(28).
13 ـ خداوند فرمانشان مىدهد تا نان
آلوده به نجاسات انسانى بخورند.
14 ـ خداوند به آنها دستور مىدهد كه سر و صورت خود را بتراشند و
اين دو مورد را هم به حزقيال نسبت دادهاند(29).
15 ـ خداوند امرشان مىكند تا زن زنا زاده را به همسرى در آورند
و گفتهاند كه يوشع(ع) چنين كرده است(30).
16 ـ مردم را به پرستش بُت ترغيب كرده و خود بُت مىسازند، و
مىگويند كه اين عمل را هم هارون(ع) انجام داده(31).
17 ـ از راه زنا متولّد شدهاند، چنانچه به يفتاح پيامبر(ع)
نسبت مىدهند(32).
18 ـ شراب مىنوشند و
مستى مىكنند و به حضرت نوح(ع) نسبت دادهاند(33).
19 ـ دروغگو هستند، چنانچه به پيامبر سالخورده حضرت نوح(ع)
نسبت مىدهند(34).
20 ـ و يكى از صفات
حضرت يعقوب(ع) را گفتهاند كه نبوّت را به زور از خداوند گرفته است(35).
اين است صفات پيامبران و سفراى الهى
در نظر عهد عتيق!
آرى يهود، اين صفات
زشت را به پيامبران(عليهمالسلام) نسبت داده تا ميدان گناه براى آنها باز
باشد و دامن خود را از هرگونه آلودگى و معصيتى پاك بنمايند، تا اينكه اگر
زنا كردند، و يا شراب نوشيدند، دروغ گفتند، عهد و پيمان شكستند كس نتواند
به آنها اعتراض كرده و آنها را سرزنش كند و براى گناه و معصيت آزاد بوده و
تمام نسبتهاى زشت را به فرستادگان خدا يعنى پيغمبران روا دارند كه اگر كسى
متعرّض آنها شد، بگويند: مگر پيامبران خدا چنين نمىكردند؟! ما هم اين
اعمال را از آنها آموخته و انجام مىدهيم!
ولى انبياء اولى العزم(عليهم السلام) از نظر
عقل و منطق از همه دروغها و افسانهها مبرّا و منزّه مىباشند، زيرا آنها
معصوم بوده و هيچ عمل زشتى را انجام نمىدهند.
لازم است به چند نكته از كتاب عهد عتيق كه در واقع معرّف
خوبى براى يهود است توجّه فرمائيد:
الف ـ بى عفّتى يهود:
ابرام يعنى
(ابراهيم خليل(ع)) به طرف جنوب كوچ كرد و در حالى كه قحطى در آن سرزمين
بود، به مصر رسيد تا در آنجا زندگى كند زيرا كه قحطى در مصر بسيار شدّت
داشت و چون ابراهيم(ع) و همسرش سارا نزديك مصر رسيدند، باو فرمان داد كه در
نزد اهالى مصر خود را خواهر من معرفى كن تا از اين بابت براى من پيشامد
ناگوارى بوجود نيايد و در امنيت كامل بسر ببرم چرا كه تو بسيار خوش منظر و
زيبا مىباشى، به مجرّد ورود ابرام به مصر امراى فرعون و اهالى مصر، آن زن
را ديدند كه بسيار خوش منظر است، آنها او را در حضور فرعون ستودند، پس وى
را به خانه فرعون بردند و به ابرام احسان نمودند و به
او هدايائى مانند ميش، گاو، گوسفند، كنيز و شتران بخشيدند، خداوند هم
فرعون و اهل خانه او را به سبب سارا (زوجه ابرام) به بلاى سخت مبتلا ساخت. فرعون ابرام را خواند گفت: اين چه عملى است كه نسبت به من روا
داشتى؟ چرا مرا خبر ندادى كه او زوجه تو است؟ چرا گفتى او خواهر من است كه
او را به زنا گرفتم؟ اينك زوجه خود را برداشته و برو. آن گاه فرعون فرمان
داد كه ابراهيم(ع) با زوجه خود و تمام اموال و دارائى كه داشت حركت كند(36).
وقتى انسان اين قصّه را مىخواند، به
خوبى درك مىكند كه چرا دولت اسرائيل (زنا) را يك عمل قانونى و شرافتمندانه
مىداند؟
شايد تصوّر كنيد كه پيامبر بزرگ آنها (ابرام) براى مال و ثروت
دنيا چند رأس گاو و گوسفند همسر خود را بعنوان خواهر معرفى و تقديم فرعون
كرده؟!
ب ـ طمع يهود:
يهوه خداى ما، مارا در حوريب خطاب كرده و گفت: توقف شما در
اين كوه بس است، پس به فرمان او كوچ كرده وتوجّه آنها را به كوهستان
اموريان و جميع حوالى آن از عربه، هامون، جنوب و كناره دريا يعنى زمين
كنعانيان، لبنان، تا نهر بزرگ كه نهر فرات باشد جلب كرده و اجازه ورود داد،
اينك زمين را پيش روى شما گذاشتيم، وظيفه شما بر اين است كه به اين سرزمين
وارد شده و اين سرزمين همان زمينى است كه خداوند براى پدران شما (ابرام،
اسحاق و يعقوب) و همچنين براى فرزندان شما و نسل آينده در نظر گرفته است(37).
ج ـ بىرحمى و قساوت يهود:
آن قوم صدا زدند و كرناها را نواختند و
چون مردم آواز كرنا را شنيدند و به آواز بلند فرياد زدند حصارهاى شهر فرو
ريخته و هركس توان داشت به شهر اريحا در آمد، مرد و زن، پير و جوان حتّى
حيوانات همه را از دم شمشير گذراندند و شهر را به آتش كشيده و طلا و نقره و
همه اسباب و اثاثيه و ظروف قيمتى را به خزانه خانه خدا بردند(38).
چون به نزديكترين شهر رسيدى، اوّل
نداى صلح و صفا ده و اگر از طرف مردم جواب مثبت شنيدى و دروازهها را به
روى تو و ياران تو گشودند و ماليات و جزيه پرداختند با آنها صلح و صفا
برقرار كن ولى اگر با تو صلح و صفا برقرار نكرده و از دستورات تو سرپيچى
كردند آن شهر را به فرمان خدايت (يهوه) محاصره
كرده، زنان و مردان، اطفال را بكش و دارائى آنها را به تاراج ببر، يهوه
خدايت اجازه مىدهد كه به تمام شهرهائى كه از تو دورند و از اين
امتها نباشند چنين رفتار نمائى. و باز به دستور يهوه خدايت هرآنچه را كه
به مالكيّت تو در آمده و از آن تو است و تا مىتوانى هيچ ذىنفس را زنده
مگذار، بلكه ايشان را يعنى حتيان، اموريان، كنعانيان، فرزيان، حويان، و
يئوسيان را چنانكه يهوه خدايت ترا امر فرموده است هلاك ساز(39). چنان
استوار و محكم باش كه مردم هر شهرى با تو جنگ كنند. كارى كن كه شهر و مردمش
منهدم شود(40).
و خداوند ايشان را
پيش اسرائيل منهزم ساخت و ايشان را در جبعون بسيار كشت و عدهاى
را دنبال نمود كه فرار كردند و تا عزيقه و مقيده برفت و آنها را كشت.
آن روز يوشع مقيده را محاصره نمود و
بنا به فرمان خدايش وارد بر آن شد و همه مردم شهر و بناها را منهدم ساخت و
كسى را از آنها باقى نگذاشت، بطورى كه با اريحا رفتار نمود مقيده نيز چنين
كرد، يوشع و تمامى اسرائيل از مقيده به لبنه رفتند و با مردم لبنه جنگ
كردند و خداوند آن را نيز با ملكش بدست اسرائيل تسليم نمود، پس آن و همه
كسانى را كه در آن بودند قتل عام نمود و كسى را باقى نگذاشت و
بطورى كه با ملك اريحا رفتار نموده با ملك لبنه نيز رفتار كرد و يوشع با
تمامى اسرائيل از لبنه به لاخيش گذشت و در مقابلش اردو زد و با اهالى آن
جنگ كرد و خداوند لاخيش را بدست اسرائيل تسليم نمود كه آن را در روز دوّم
تسخير نمود و آن همه كسانى كه در آن بودند، به دم شمشير كشت، چنان كه به
لبنه كرده بود آنگاه هورام ملك جاذر براى اعانت لاخيش آمد و يوشع، او و
قومش را شكست داد، به حدّى كه كسى را براى او باقى نگذاشت و يوشع با تمامى
اسرائيل از لاخيش به عجلون گذشتند و در مقابلش اردو زدند با آن جنگ كردند و
در همان روز آن را گرفته و همه را از دم شمشير
گذراندند و همه كسانى را كه در آن بودند در آن روز هلاك كردند، چنان كه به
لاخيش كرده بود و يوشع با تمامى اسرائيل از عجلون به حبرون برآمده با آن
جنگ كردند و آن را با ملكش و همه شهرهايش و همه كسانى كه در آن بودند بدم
شمشير زدند و موافق هر آنچه به عجلون كرده بود كسى را باقى نگذاشت، بلكه آن
را با همه كسانى كه در آن بودند هلاك ساخت و يوشع با تمامى اسرائيل به
دبير برگشت و با آن جنگ كرد و آنرا با ملكش و همه شهرهايش گرفت و ايشان را
به دم شمشير زدند و همه كسانى را كه در آن بودند هلاك ساختند و او كسى را
باقى نگذاشت و بطورى كه به حبرون رفتار نموده بود به
دبير و ملكش نيز رفتار كرد چنانچه به لبنه و ملكش نيز رفتار نموده بود پس
يوشع تمامى آن زمين، يعنى كوهستان و جنوب و هامون واديهاى و جميع ملوك آنها
را زده كسى را باقى نگذاشت و هر ذى نفسى را هلاك كرده چنانچه يهوه خداى
اسرائيل امر فرموده بود(41
).
1 ـ سوره بقره، آيه79.
2 ـ سفر پيدايش، اصحاح اوّل آيه36.
3 ـ
سفر دانيال، اصحاح هفتم.
4 ـ سفر خروج،
اصحاح بيست و چهارم.
5 ـ سفر پيدايش،
اصحاح سوم.
6 ـ سفر خروج، اصحاح19 و مزمور132
آيه13.
7 ـ سفر خروج، اصحاح دوازدهم، آيه12.
8 ـ سفر پيدايش، اصحاح سوم.
9 ـ
سموئيل اول، اصحاح دوم، آيه30.
10 ـ
سموئيل اول، اصحاح15 آيه10.
11 ـ سفر پيدايش،
باب ششم.
12 ـ سفر پيدايش، باب34.
13 ـ سفر
پيدايش، اصحاح هيجدهم، آيه اوّل و اصحاح19 ايه اول.
14 ـ
سفر پيدايش، اصحاح سوم، آيه30.
15 ـ
سفر پيدايش، باب11 آيه11.
16 ـ سفر پيدايش،
اصحاح ششم، آيه6.
17 ـ سموئيل دوم،
اصحاح11 آيات متفرقه.
18 ـ سفر پيدايش،
اصحاح 29.
19 ـ سموئيل دوم،
اصحاح11.
20 ـ سفر پيدايش، اصحاح29.
21 ـ اوّل پادشاهان، اصحاح11.
22 ـ
اوّل پادشاهان، اصحاح11 آيه1.
23 ـ
اوّل پادشاهان، باب11.
24 ـ سفر خروج،
اصحاح چهارم، آيات متفرقه.
25 ـ اعداد اصحاح31
، آيات متفرقه.
26 ـ سفر خروج اصحاح32 ، آيه31.
27 ـ سفر اشيا، باب،20 آيه 2، (اشيا نام يكى از پيامبران بنى
اسرائيل است)..
28 ـ سفر ارميا، باب27 ، آيه1.
29 ـ سفر حزقيال، اصحاح 4 و 5 ، آيات12 و1.
30 ـ سفر يوشع، اصحاح اول.
31 ـ
سفر خروج، باب32.
32 ـ سفر داوران،
باب11 ، آيه1.
33 ـ سفر پيدايش،
اصحاح9.
34 ـ اوّل پادشاهان، اصحاح13 آيه11.
35 ـ سفر پيدايش، اصحاح32.
36 ـ
سفر پيدايش، آيه9.
37 ـ سفر تثنيه، باب
اوّل، آيه6.
38 ـ صحيفه يوشع، باب ششم، آيه20.
39 ـ سفر تثنيه، اصحاح بيستم، آيه1 0.
40 ـ
همان مدرك، آيه20.
41 ـ صحيفه يوشع،
باب دهم، آيه10.