0

ناتوانی

 
naserm
naserm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1387 
تعداد پست ها : 168
محل سکونت : اصفهان

ناتوانی
سه شنبه 30 تیر 1388  9:26 AM

دوستم هانسزیمر حادثه شدیدی با موتور سیكلت داشت و دست چپش از كار افتاد. "خوشبختانه من راست دستم" او این را در حالی گفت كه داشت با مهارت برایم یك فنجان چای می ریخت. "چیزهایی كه می توانم با یك دست انجام دهم شگفت آور است." با وجود آن كه انگشت های دستش را از دست داده بود در كم تر از یك سال آموخت كه با یك هواپیما پرواز كند. اما یك روز در هنگام پرواز در یك منطقه كوهستانی، هواپیمایش دچار مشكل موتوری شد و سقوط كرد. او زنده ماند، اما از سر تا پا فلج شد.
من او را در بیمارستان ملاقات كردم. او به من لبخند زد. گفت: "چیز مهمی اتفاق نیفتاده كه خیلی مهم باشد." "چه چیزی است كه من باید تصمیم بگیرم كه انجام دهم!" زبانم بند آمده بود. فكر كردم كه دوستم دارد فقط تظاهر می كند و وقتی كه من بروم او شروع به گریه كرده و به وضع خود تاسف می خورد. این ممكن است همان چیزی باشد كه او در آن روز انجام داد، اما او هنوز تمام نشده بود. زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره كرده بود. او زن زندگیش را در طی كنفرانس افراد معلول ملاقات كرد.
او یك سیستم نوشتن دیجیتال كه به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع كرد و میلیون ها كپی از كتابی كه بسط سیستم جدید نوشته بود فروخت. در پشت جلد كتابش این نكته كوتاه را نوشت: "قبل از آنكه فلج شوم، می توانستم یك میلیون كار مختلف را انجام دهم، اما اكنون فقط می توانم 990000 تای آن را انجام دهم."
اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی كه دیگر نمی تواند انجام دهد نگران است، در حالی كه 990000 تا باقیمانده است؟
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها