0

داستان واقعی از سه دوست

 
pezhmanf
pezhmanf
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 39

داستان واقعی از سه دوست
سه شنبه 29 تیر 1389  10:08 AM

قهرمانان این داستان دو تن از سه قطب اصلی اپرای جهان هستند: لوچیانو پاواروتی، پلاسیدو دومینگو و خوزه کارِراس که با صدای خود جهان را به وجد آورده اند.

حتی کسانی که هرگز از اسپانیا دیدن نکرده اند از تقابل موجود میان کاتالان ها و مادریدی ها آگاهند، چرا که کاتالان ها همواره در اسپانیایی که تحت سلطه حکومت مرکزی مادرید اداره می شده است، به جستجوی خود مختاری بوده اند. پلاسیدو دومینگو، مادریدی است و خوزه کارراس از کاتالان!!!

در سال 1984 و به دلایل سیاسی روابط میان این دو شکرآب شد. همواره از هر دو آنان درخواست های پرشوری جهت اجرای کنسرت در سراسر دنیا به عمل می آمد و روابط میان آنان چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگری در اجرا از شروط امضای قرارداد کنسرت هر یک از آنان شده بود.

 

در سال 1987 در برابر کارراس دشمنی بسیار مهیب تر از رقیب دیرینه قد بر افراشت: سرطان خون! تقلای او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود. علاوه بر پیوند مغز استخوان تحت رژیم های درمانی سخت قرار گرفت و برای تعویض خون خود مجبور بود هر ماه یک بار به ایالات متحده سفر کند. وی در این شرایط قادر به کار کردن نبود و علی رغم آن که از درآمد و ثروتی چشمگیر برخوردار بود، مخارج سرسام آور درمان و سفر وضعیت اقتصادی وی را وخیم ساختند.

هنگامی که منابع اقتصادی وی جهت پرداخت هزینه های درمان به کل پایان یافتند، وی از وجود یک بنگاه خیریه در مادرید مطلع شد که هدف آن انحصارا کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود. به شکرانه حمایت بنیاد "اِرموسا" کارراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن های اپرای جهان توانستند صدای با شکوه و پر طنین وی را بشنوند. وی جایگاه گذشته خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنگاه خیریه بپیوندد. هنگامی که اساس نامه های بنیاد را مطالعه می کرد، در کمال حیرت متوجه شد که بنانگذار عمده و رئیس این بنیاد کسی نیست جز پلاسیدو دومینگو! شگفتی کارراس زمانی فزونی یافت که فهمید این بنیاد اساسا برای امور درمان بیماری وی بنیان گذاشته شده است و برای آن که وی از بابت کمک دشمن خود سر افکنده نشود و یا کمک را پس نزند، نام بنیانگذار آن به صورت گمنام حفظ شده است.

 


پلاسیدو دومینگو

منقلب کننده تر از این، لحظه ی دیدار آن دو بود: پلاسیدو مشغول اجرای یکی از برنامه های خود در مادرید بود که به یک باره دید کارراس از میان حضار برخاست، به روی صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پاهای پلاسیدو زانو زد، از وی عذرخواهی و در مقابل دیدگان عموم از وی تشکر کرد. پلاسیدو به او یاری کرد تا بر پای بایستد، او را در آغوش فشرد و از آن جا دوستی سترگ آنان آغاز شد.

 

خوزه کارراس

در مصاحبه ای با پلاسیدو دومینگو، خبرنگار از وی پرسید که برای چه با بنیانگذاری بنیاد اِرموسا صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود به کسی کمک کرد که در حال حاضر تنها هنرمندی است که یارای رقابت با او را دارد؟ پاسخ پلاسیدو کوتاه و تمام کننده بود:

هیچ کس نمی تواند بنشیند و ببیند که چنین صدایی به خاموشی می گراید.

 

«ام ا من‌ به‌ شما میگویم‌ كه‌ دشمنان‌ خود را محبّت‌ نمایید و برای لعن‌كنندگان‌ خود بركت‌ بطلبید و به‌ آنانی كه‌ از شما نفرت‌ كنند، احسان‌ كنید و به‌ هر كه‌ به‌ شما فحش‌ دهد و جفا رساند، دعای خیر كنید.» انجیل عیسی مسیح

خداوندا برای همسایه ای که نان مرا ربود نان، برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی، برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق میطلبم. دکتر علی شریعتی

 

منبع: مزمور (وب سایت بنیاد هنر مسیحیان ایران)

 

T.T.33
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها