پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 17 اسفند 1390 10:41 AM
سيد جمال الدين اسد آبادى
تولد
در شهر اسد آباد همدان در محلة با سابقة «امامزاده احمد» مردمانى نجيب از سادات حسينى زندگى ميگذرانند و پاكمردى از تبار پيامبر ـ صلّى الله عليه و آله ـ راهبرى آنان را بر عهده دارد. سيد صفدر عالمى پرهيزگار و دانشمندى پارساست كه ساكنان كوچة سيدان، سالارى آن بزرگوار را پذيرفته و دل به فرمانش سپردهاند.[1]
وي از نوادگان امام سجاد ـ عليه السّلام ـ است و خاندانش از سال 673 ق. در محلة «سيدان» اسدآباد همدان جاى گرفتهاند. اغلب آنان از اهل علم و مقتداى مردم و قاضى ديار خود بودند و از ميانشان خوشنويسان معروفى چون «ميرزكي» (برادر سيد صفدر) برخاستهاند. اين دودمان در ميان مردم اسدآباد به طايفة شيخ الاسلامى معروف بوده و هستند. مردم اسد آباد براى سيد صفدر و نياكان وى احترام خاصى قائل بودند بخصوص اينكه سلسله كرامات و سجاياى برجستهاى داشتهاند.[2]
سيد صفدر و همسرش (سكينه بيگم) از يك ريشه و اصل بودند. نياى بزرگوار آن دو، «مير اصيل الدين» فرزند «ميرزين الدين حسيني» دو پسر به نامهاى «مير رضى الدين» و «مير شرف الدين» داشت كه سكينه بيگم دختر مير شرف الدين بود. او زنى با سواد و آشنا به قرآن بود كه همچون شوى خويش از تربيت خانوادگى و نجابت ذاتى برخوردار گشته، پيوسته در رونق كانون گرم زندگى ميكوشيد.
آري، سيد جمال الدين در ماه شعبان 1254 ق. (آبان 1217 ش) در چنين فضاى پاك معنوى پا به عرصة وجود نهاد.[3]
تحصيلات
سيد از پنج سالگى در نزد پدر و مادر آموزش قرآن را آغاز كرد و مقدمات عربى را طى سالهاى اول تحصيل بخوبى فرا گرفت.
در همين ايام به موجب اختلافات موجود ميان قبايل آن ديار و همچنين تنگ نظرى بعضى و نيز در پي وسعت بخشدن به دانستههاى خود، زادگاه خويش را ترك ميگويد و در سال 1264 ق. به همراه پدرش «سيد صفدر» وارد شهر قزوين ميشود وچهار سال در آنجا ماندگار ميگردد.[4] وي با پشتكار و جديت در حوزة علمية اين شهر به درس و بحث پرداخت و علوم و فنون مختلف را با اشتياق ياد گرفت و در ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول سرآمد همدرسان خود شد. با بهرهجويى از سرعت انتقال و توان استنتاج خارقالعاده با خواندن يك كتاب در رشتهاى از علوم، ساير كتب همان رشته را خود ميخواند يا به ديگران درس ميداد. او احساس خستگى در تحصيل را با تفكر در آفاق و انفس ميگذراند و بيهوده اوقاتش را از دست نميداد. روزى پدر براى سركشى به فرزند به قزوين ميرود. در آن موقع شمال ايران در چنگال «وبا» گرفتار آمده سيد صفدر ميگويد: ديدم پسرم مشغول مشاهدة قلب و اعضا و جوارح مردگانى است كه به مرض وبا درگذشته اند. به او گفتم: مردم همه از وبا ميگريزند، تو چگونه خود را به مردگان مشغول ميداري؟ جواب داد: ميخواهم بدانم كه اين مرض در اعضا و جوارح انسان چه تأثير دارد![5]
ورود به تهران
سيد جمال الدين در سال 1266 ق. در معيت پدر وارد تهران شد. در اين هنگام اميركبير در سمت صدرات عظمى همچنان قدرت را در دست داشت. سيد جوان در آغاز ورود به اين شهر، پس از استراحتى كوتاه، اقدام به شناسايى پايتخت و اوضاع و احوال حكومتى آن ميكند و آنگاه سراغ بزرگترين مجتهد وقت (آقا سيد محمد صادق طباطبايي همداني) را ميگيرد و در پاى درسش مينشيند، تا ضمن افزودن به معلومات خود، محيط درس و دايرة نفوذ حكم آن سرور را از نزديك ببيند. او بيدرنگ مباحثة علمى را با استاد آغاز ميكند به طورى كه آقا سيد محمد صادق را خيلي زود شيفتة خود ميگرداند و استاد نيزوقتى از فضل و كمال سيد آگاه ميشود براى اولين بار عمامه بر سر شاگردش ميگذارد.[6]
نبوغ علمى و فضل و كمالِ سيد بسرعت فضاى شهر تهران را فرا ميگيرد و بيشتر علما، فيض حضورش را غنيمت شمرده، به خدمتش ميرسند. آنان سپس چند روزى هم به دعوت حاج ميرزا محمود طباطبايي، در منزل وى پذيرايى ميشوند و همچنان علما و طلاب به ديدارشان ميشتابند.[7]
هجرت به نجف
سيد صفدر در مدت اقامت خود در تهران، به اسرار پيچيدهاى كه در روح و روان فرزند دلبندش نهفته بود، بيش از پيش پى برد. او جوان خود را در برخورد با عالمان بزرگ و مجتهدان بلند پايه، همانند دانشمندى زبردست و مطلع از رموز علوم يافت كه زبانى گويا و سخنى نافذ داشت. بر اين اساس مصمم شد وى را به مركز حوزة علوم و معارف اسلامى (نجف اشرف) ببرد و به درياى پر تلاطم علم شيخ انصارى (استاد بزرگوار خود او) وصل سازد.
سيد در سال 1266 ق. همراه پدر به قصد نجف اشرف از تهران حركت ميكند و بعد از سه ماه توقف در بروجرد و مباحثة علمى با عالمان آن شهر، به عتبات عاليات مشرف شده، به خدمت شيخ مرتضى انصارى ـ طاب ثراه ـ ميرسد. وي چهار سال در خدمت آن عالم فرزانه مشغول تحصيل علوم اسلامى ميشود و در علوم تفسيري، حديث، فقه، اصول، كلام، منطق، فلسفه، رياضي، طب، تشريح، هيئت و نجوم به تحقيق ميپردازد و در تمام اين مدت مخارج سيد جمال الدين را شيخ انصارى به عهده ميگيرد و در نهايت درجات علمى او را تصديق و به فتوا دادن در امور شرعى اجازهاش ميفرمايد. اين در حالى بود كه آوازة فراست و نبوغ سيد جمال، عالمان نجف، كربلا و سامرّا را به حيرت وا داشته بود، تا اين كه مورد حسد و كينة برخى نااهلان قرار گرفت و به توصية استاد بزرگش، در سال 1270 ق روانة شهر بمبئى در هندوستان شد.[8]
حضور در مصر
او در سال 1285 ق. از راه دريا وارد مصر شد و در مدرسة جامع الازهر با علماى بزرگ آن كشور ملاقات كرد و در اقامتگاه خود براى جوانان عرب كرسى درس برپا نمود و با سخنرانيهاى پرشور آنان را مجذوب خويش ساخت. ولى اين سفر چهل روز دوان نياورد زيرا حكم اخراج وى از سوى «خديو مصر» صادر شد و سيد به ناچار روانه اسلامبول شد. وقتى تركان عثمانى خبر آمدن سيد را شنيدند بسيار خوشحال شدند و دو شخصيت علمى و سياسى امپراتور عثمانى «عالى پاشا» صدر اعظم و «فؤاد پاشا» به پيشواز سيد شتافتند و او را در دربار مورد تكريم و مشاور خويش قرار دادند. ولى چندى نگذشت كه در اثر كج انديشى و ترسِ درباريان و حسادت «شيخ الاسلام»، سلطان عثمانى دستور داد تا سيد مدتى را به خارج از اسلامبول سفر كند. از اين رو، وى در سال 1287 ق. به بهانة سفر سياحتى و مشاهدة آثار باستانى بار ديگر وارد كشور مصر شد. در اين سفر، پس از ديدارى كه ميان سيد و رياض پاشا (رئيس دولت مصر) انجام پذيرفت، رياض پاشا سخت شفتة كمالات روحى و معنوى سيّد شد و از او خواست تا در مصر اقامت گزيند. سيد جمال الدين از اين فرصت طلايى استفاده جست و نخست در منزل جلسة درس و بحث براى جوانان دانشگاهى و طلاب پرشور تشكيل داد و سپس آن را به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسيارى را مشتاق خويش ساخت. او علاوه بر اساتيد و دانشمندان بزرگ مصر با روشنفكران و مردم ارتباط برقرار ميكرد. حتى در قهوه خانههاى مصر حاضر ميشد و افكار و انديشههاى خود را براى مردم بيان ميداشت، به طورى كه در طول چند سال اقامت در آن كشور توانست تحولات بزرگي را از نظر فرهنگي، سياسى و اجتماعى در اذهان مردم ايجاد كند. او با نوشتن مقالات گوناگون در روزنامههاى كثيرالانتشار مانند، مصر و التجاره (كه با پيشنهاد وى از سوى اديب اسحق راه اندازى شده بودند)، ادبيات مصر را از ريشه دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهى دادن به مردم، توطئههاي پشت پردة دشمنان را برايشان معرفى كرد تا اينكه رياض پاشا اين دو روزنامه را توقيف كرد ولى سيد همچنان به راه خود ادامه داد و مبارزة سختى را بر ضد دولتهاى خارجى و استبداد داخلى آغاز كرد و در نهايت شب 17 رمضان 1296 ه .توقيف و به «سوئز» فرستاده شد تا وى را از آنجا به كشور ايران گسيل كنند.[9]
دارايي سيد در مصر، منحصر به يك كتابخانه بود كه هنگام توقيفش، كتابهاى آن را «رچرس» مستشار انگليس مالية مصر، به تصرف خود درآورد ولى بعدها ناگزير شد آنها را در چند صندوق نهاده به دنبال صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.[10]
طلوع ديگر در هند
سرانجام سيد با شاگردش «ابو تراب عارف افندي» يكسره با كشتى وارد جدّه شد. مدتى در آنجا ماند. سپس به مكه عزيمت كرد و با شخصيتهاى مهم اسلامى تماس برقرار ساخت. آنگاه به سوى كشور هند روانه گشت[11] و اين بار علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، جبهة ديگرى نيز بر ضد افكار روشنفكرى در آن كشور بنا نهاد و با انديشههاى تجدد خواهي «سيد احمد خان هندي» كه طرفدار همكارى و سازش با انگليسها بود، به ستيز جانانه برخاست و رهبرى هر دو جبهه را بخوبى اداره نمود.[12]
سيد جمالالدين در پى اين اقدام به «حيدر آباد دكن» تبعيد شد و شركت در مجامع عمومى از وى سلب گرديد. ولى او از پاى ننشست و كتاب معروف خود را در رد طبيعيون و افكار متجددانة آنان تأليف كرد. او اين كتاب را به زبان فارسى نوشت و سپس به زبان اردو و نيز به وسيلة شيخ محمد عبدو و عارف ابو تراب به عربى ترجمه شد.[13] علاوه يك جمعيت سرّ ى به نام «عُروة» را در حيدر آباد تشكيل داد.[14] و جوانان شجاع و بزرگى را در آن تربيت نمود كه بعدها شخصيّتهايى چون: محمد اقبال، شوكت على و محمد على جناح از شاگردان و تربيت يافتگان اين جمعيت به شمار ميآمدند.
امّا همه اين تلاشها در نهايت سبب شد تا سيد براى چندمين بار از هند اخراج گردد.[15]
ستيز در قلب اروپا
او در سال 1300 ق. از هند خارج شد. نخست قصد كشور آمريكا را داشت ولى از اين سفر منصرف گشت و در ماه جمادى الآخر يا رجب همين سال وارد لندن شد. مدتى به فعاليت و شركت در محافل علمى مشغول بود كه يكباره پايتخت انگلستان را به سوى كشور فرانسه ترك گفت و در شهر پاريس براي خود مسكن گزيد.[16] در اين حال او مرد جهانى شده بود. زيرا وى به تنهايى قدرتمندترين كشورهاى موجود را به هراس و نگرانى وا داشته بود. مجامع سياسى و علمى اروپا از تلاشهاى همه جانبة وى در مشرق زمين براى زدودن جهل و ناداني، مقالات و سخنرانيها ارائه داده بودند. بنابراين همگان مايل بودند اين مرد افسانهاى را از نزديك ببينند. مردم فرانسه و ساير مردان دانشمند و آزاديخواه كه از كشورهاى ديگر در آنجا به سر ميبردند بسان پروانه به دور شمع وجودش گرد آمدند.
از مهمترين فعاليتهاى سيد در قلب اروپا، ميتوان به شرح زير نام برد:
1. راه اندازى مجلة معروف «عروة الوثقي» كه با مقالههاى پرشور و مستدل آن، دست پليد استعمار انگليس را براى مردم، سياستمداران روشنفكران غافل باز نمود و دشمنان جهان اسلام را بشدت به محاكمه كشيد و سرانجام دولت فرانسه به فشار و اصرار انگليس حكم به تعطيل اين مجله داد.[17]
2. ديدار وى با «ارنست رنان» حكيم و مورخ مشهور فرانسوي. در اين ملاقات بحثهاى فلسفى دربارة «علم و اسلام و حقيقت قرآن» انجام پذيرفت كه رنان به درستى فرهنگ اسلامى آگاه شد و از بسيارى از عقايد خود درباره اسلام و قرآن كه بر خلاف تمدن و عمران ميدانست دست برداشت.[18]
3. گفتگوهاى سيد با رجال انگليس كه در صدد بودند تا با هيأت تحريرية روزنامة «عروة الوثقي» تفاهم پيدا كنند و او نيز نمايندهاش (شيخ محمد عبده) را در اين خصوص به لندن فرستاد.[19] و همچنين ديدارهاى وى با «چرچيل»، «سردروندولف» و «لرد ساليسبري» در مورد حل مسألة سودان. در اين ديدار رهبران سياسي انگلستان پس از تعريف و تمجيد از وي، پادشاهى كشور سودان را به سيد پيشنهاد كردند. او بر آشفت و گفت:
«اين تكليف بسى شگفت انگيز است و اين كارها دليل نادانى در امور سياسى شماست. حضرت لرد اجازه دهيد كه از شما سؤالي نمايم. آيا سودان را مالك شدهايد كه ميخواهيد مرا پادشاه آن كنيد؟! مصر از آن مصريان و سودان هم جزء جدا نشدنى آن است».[20]
بازگشت به وطن
پس از سه ماه، مذاكرات سران انگليس با سيد جمال الدين به شكست انجاميد. وى با هدف ايجاد مركز خلافت اسلامى در جزيرة العرب از پاريس به سوى قطيف رهسپار گشت. در اين ايام سيد توسط اعتماد السلطنه و حاج سياح محلاتى از طرف ناصرالدين شاه به تهران دعوت شده بود. تلگرافها پى در پي رسيد و محافل براى حضورش در تهران آماده گرديد.[21] از اين رو سيد، از سفر به جزيرة العرب منصرف و به قصد تهران عازم شيراز شد و در روز 23 ربيع الاول 1304 ق وارد پايتخت شد و در منزل حاج امين الضرب براى خود مسكن گزيد،[22] ولى ديري نپاييد كه مورد ترس و وحشت و كينة شاه و اطرافيان قرار گرفت. شاه به طور محرمانه از حاجى امين الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفى سيد نيز كه بنا به درخواست سياستمدار و روزنامه نگار روسى (كاتكوف) به مسكو دعوت شده بود، در نهم شعبان 1304 ق به آن كشور هجرت كرد. وى در آنجا دو سال اقامت گزيد و با رجال سياسي، نظامى و مذهبى روسيه ديدار و مذاكره نمود. يك روز تزار روسيه از وي خواست تا «شيخ الاسلاميِ» مسلمانان آن كشور را به عهده گيرد ولى سيد در جواب گفت: من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان ميدانم. علاوه سيد از تيرگى ميان دولت روس و انگليس استفادة مناسب كرد و افشاگريهاى وسيعي را بر ضد دولت بريتانيا در نشريات روسته انجام داد كه تا آن روز نظير نداشت.
در اين هنگام ناصرالدين شاه كه براى شركت در جشن جمهوريت پاريس عازم اروپا بود راهش از طريقِ روسيه افتاد. وى در اين كشور پنهاور، سيد را چون ياقوت درخشان يافت. سپس در اروپا نيز به هر جا قدم گذاشت، آثار و شهرت سيد را در آنجا به روشني مشاهده كرد. لذا از كار قبلى خود پشيمان شد و در ديدارى كه با سيد در مونيخ داشت سعى كرد گذشتهها را جبران سازد. و او را براي آمدن به ايران و اصلاح وضع سياسى و اقتصادى كشور تشويق نمايد.
سيد اين تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذيرفت. نخست در محرم 1307 ق. وارد مذاكره با رجال سياسى روسيه شد و آنها را راضى كرد تا از امتيازاتى كه در آن زمان ميخواستند از ايران بگيرند، دست بردارند. سپس در هفتم ربيع الثاني همان سال به ايران بازگشت تا كار اصلاحات را به طور جدى آغاز كند.
ولي در اثر توطئههاى پشت پردة استعمار پير (انگلستان)، زمينة بدبينى درباريان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور سيد در تهران نگذشته بود كه ناگهان نامة شاه در منزلِ حاجى امين الضرب به دست وى رسيد. وقتى سيد جمال الدين از حكم اخراج خود آگاه گرديد به عنوان اعتراض به شهر رى (حرم حضرت عبدالعظيم حسني) عزيمت كرد و در آنجا اعلان تحصن نمود و با سخنرانيهاى پرشور، حرم را به دژى استوار مبدّل ساخت. چندي بعد فشار سفارت بريتانيا فزونى يافت و ناصرالدين شاه حكم توقيف و اخراج وى را صادر كرد. وقتى دستخط شاه به دست «مختارخان» حاكم شهر رى رسيد، بيدرنگ بيست نفر فرّاش فرستاد و سيد را از بَست حرم حضرت عبدالعظيم بيرون آورده، در 28 جمادى الاولي 1308 ق. روانة غرب كشور كرد.
آثار ماندگار
با اينكه سيد جمال الدين اسد آبادى از ده سالگى همواره در سفر به سر برده و مشغول مبارزه بوده است، در هر زمان كه فرصتى به دست ميآورد در امر تأليف و تصنيف تلاش كرده است. از اين رو آثار مكتوب اين مرد بزرگ را به دو دسته ميتوان تقسيم كرد:
الف: آثارى در موضوعات مختلف كه نام برخى از آنها به شرح زير است.
1. تتمة البيان فى تاريخ الافغان.
2. القضا و القدر.
3. اسلام و علم.
4. نيجريه يا ناتوراليسم.
5. الوحدة الاسلاميه.
6.الواردات فى سرالتجليات.
ب: نامهها، سخنرانيها، مقالات، مذاكرات و مصاحبهها. كه تعدادى از اينها با عناوين «مقالات جماليه»، «نامه هاى سيد جمال الدين»، «شرح حال و آثار سيد جمال الدين» يا در كتابهايى كه پيرامون زندگى و آرمان سيد نوشته شده به چاپ رسيده است.
شهادت
وي در نيمة اول شعبان همان سال وارد بصره شد. از آنجا نامهاى بسيار مهم و سرنوشت ساز به آيت الله ميرزاى شيرازى نوشت. آنگاه از عراق به سوى لندن حركت كرد و در آنجا با شدت بيشترى اوضاع ناهنجار دربار ايران را در روزنامههاى اروپايى افشا نمود و خطر استبداد داخلى و استعمار خارجي را بر ملل مشرق زمين توضيح داد. همچنين نامههايى به سران قبايل و علماى برجستة عالم اسلام، از جمله نامهاى به علماى بزرگ ايران تحت عنوان «حَمَلة القرآن» ارسال داشت و از خيانتها و بيلياقتى ناصرالدين شاه در ادارة كشور پرده برداشت. او با ايجاد نشريهاى موسوم به «ضياء الخافقين»، كه اولين شمارة آن در ماه رجب 1309 ق انتشار يافت، به فعالتيهاى افشاگرانة خود شعاع بيشترى بخشيد تا اينكه دولت بريتانيا حساس خطر كرد و مانع از ادامة انتشار آن شد و خود سيّد را نيز بشدت در تنگنا قرار داد.[23]
در اين هنگام نامة «سلطان عبدالحميد» توسط «رستم پاشا» سفير عثمانى در لندن مبنى بر دعوت سيد جمال الدين به «آستانه» به منظور اصلاحات سياسى در كشور و حكومت عثمانى به دست وى رسيد. از طرفى هم چون سيد از مدتها پيش به فكر ايجاد تقويت «جبهة متحد اسلامي» در مقابل استعمار غرب بريتانيا بود، به اين دعوت پاسخ مساعد داد. او با آرمانى بزرگ در سال 1310 ق وارد مركز خلافت اسلامى شد تا با تأسيس جبهة واحد اسلامي، عزت و شوكت از دست رفتة مسلمانان جهان را به آنان بازگرداند. حدود چهار سال براى تحقيق اين هدف مقدس سرمايهگذاري كرد و نامههاى بسيارى به شخصيتهاى سياسي، مذهبى و فرهنگى جهان اسلام نوشت و آنها نيز استقبال خوبى از اين حركت انقلابى به عمل آوردند.
از اين سوي، سلطان عبدالحميد هم به خيال اينكه فردا خليفة مقتدر عالم اسلام خواهد شد با سيد جمال الدين همكارى ميكرد. ولى هنگامى كه احساس كرد تخت و تاج وى نيز بايد فداى اين آرمان بزرگ بشود به بهانههاى گوناگون مخالفت و كارشكنيها را شروع كرد. او راه چاره را در آن ديد كه بايد كار سيد را يكسره كند و با يك ترفند شيطانى (مسموميت) آن دانشمند سلحشور را به شهادت برساند. سرانجام اين نقشه شوم در مورد سيدجمالالدين عملى گرديد و او در سال 1314ق. به ديدار محبوب خويش شتافت.
پيكر پاك سيد با شور و احترام مردم در قبرستان «شيخ لرمزراي» در شهر بندرى استانبول به خاك سپرده شد.
محمد باقر مقدم
[1] . اقتباس از: شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، لطف الله جمالي.
[2] . همان.
[3] . اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين، صفات الله جمالي.
[4] . اسناد و مدارك دربارة سيد جمال الدين اسدآبادي.
[5] . سيد جمال الدين پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 24.
[6] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 29 و 30.
[7] . همان، ص 31؛ سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 25.
[8] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 31 و 32.
[9] . نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 61.
[10] . همان، ص 62.
[11] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 92.
[12] . نهضتهاي اسلامى در صد سالة اخير، مرتضى مطهري، ص 20.
[13] . مفخر شرق، غلامرضا سعيدي، ص 62.
[14] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامي، ص 93.
[15] . نقش سيد حمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 72، 73. سيرى در انديشة سياسى غرب، ص 98.
[16] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاي اسلامي، ص 96.
[17] . شرح حال و آثار سيد جمال الدين، ص 37 و 38.
[18] . زندگاني و فلسفة اجتماعى و سياسى سيد جمال الدين، ص 38.
[19] . مفخر شرق، ص 76 و 86.
[20] . زندگاني و فلسفة اجتماعى و سياسى سيد جمال الدين، ص 40 و شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادي، ص 37 و 38.
[21] . نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين، ص 22.
[22] . مجموعة مقالات سواد و بياض، ايرج افشار، جلد دوم، ص 226، 232.
[23] . سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاي اسلامي، ص 231.