پاسخ به:زندگی نامه علما
سه شنبه 3 آبان 1390 9:00 PM
(متوفاى 1260 ق)
آيه اميد
عباس عبيرى
ميلاد نور
سيد محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر(ع) بود و راهنمايى دين باوران روستاى چرزه[1] را بر عهده داشت خانه گلين اين كشاورز نيك نهاد در 1175 ق.[2] با تولد نوزادى، كه محمد باقر نام گرفت، در نور و شادمانى فرو رفت.[3]
محمد باقر اندك اندك باليد و توانست درس زندگى و كمال از پدر فراگيرد، بهرهگيرى از محضر پدر سالها به درازا كشيد و حتى پس از هجرت 1182 ق. نيز ادامه يافت. در اين سال سيد محمد نقى همراه خانوادهاش رهسپار شفت شد تا خواسته برخى از مؤمنان آن ديار را اجابت كند و راهنماى آنان باشد.[4]
اين هجرت نه تنها براى مردم شفت بلكه براى سيد محمد باقر نيز پربار و مبارك بود؛ او در اين شهر از محضر دانشوران بهره گرفته، سرانجام خود را از آموزشهاى آنان بىنياز احساس كرد و رهسپار عراق شد.
هجرت
در غروب يكى از روزهاى سال 1192 ق. فرزند تهىدست چرزه به سيد على طباطبايى جاى رفت. زندگى در حريم سالار شهيدان يك سال به درازا كشيد. محمد باقر در اين مدت از پژوهشهاى پرارزش محقق برجسته شيعه حضرت وحيد بهبهانى بهره برد و از حمايتهاى پيدا و پنهان استاد گرانقدرش سيد على طباطبايى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمايه بزودى ارج شاگردى كه با كفشهاى پاره در درس حضور مىيافت باز شناخت و كسى را مأمور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سيد شفتى آماده سازد.[5]
1193ه'.ق. سال دومين هجرت علمى دانش پژوه تهيدست شفت بود. او راه نجف پيش گرفت و خود را به امواج خروشان درياى بىپايان علوم، حضرت سيد مهدى طباطبايى بروجردى، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خويش مرواريد يگانه چرزه را بازشناخت و باران عنايتش را بر سر وى فرو باريد.[6] البته سيد محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهيزگار بسنده نكرد و از اندوختههاى گرانقدر ديگر دانشوران آن سامان نيز بهره برد. بزرگانى كه بىترديد بايد حضرت شيخ جعفر كاشف الغطاء را در شمار آنان جاى داد.
ارمغان نجف
نجف جز معنويت و دانش ارمغان ديگرى نيز به سيد بخشيد. ارمغان گرانبهايى كه تا پايان عمر در كنار سيد باقى ماند. اين هديه پرارج محمد ابراهيم كلباسى بود. دانشجوى سخت كوش چرزه در محفل درس علامهبحرالعلوم با اين دانش پژوه پرهيزگار آشنا شد. و او را رازدار گنجينه اسرار خويش ساخت.[7]
هر چند تاريخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى اين دوستان صميمى خوددارى كرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مىتواند نشان دهنده زندگى سيد دانشجويان شفت در نجف باشد:
روزى محمد ابراهيم به حجره سيد محمد باقر شتافت و با جانگدازترين تصوير سالهاى دانش اندوزىاش روبهرو شد. كتابها نيمه باز در كف اتاق پراكنده بود، كوزه آب گوشهاى بر زمين غلتيده، دوست گرانقدرش چونمردگان بر حصير كهنه فرو افتاده مىنمود.
محمد ابراهيم، كه از شرايط زندگى سيد محمد باقر آگاه بود، نيك دريافت كه جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنين ناتوان و زمينگير نمىشود. پس به بازار شتافته، غذايى مناسب فرا هم آورد و دوست عزيزش را از چنگال مرگ رهايى بخشيد.[8]
زندگى در نجف تا 1204ه'.ق. ادامه يافت[9] در اين سال بيمارى سيد را فرا گرفت و روانه بغداد ساخت. او چهار ماه در بغداد زيست.[10] در اين مدت از درد رهايى يافت، كتاب نفيس "الحليةاللامعه" را به رشته نگارش كشيد[11] و سرانجام براى بهرهگيرى از محضر دانشور برجسته سيد محسن اعرجى رهسپار كاظمين شد.[12]
جاذبه كاظميه و استاد شهرهاش گوهر چرزه را يك سال در آن ديار ماندگار ساخت. سپس بار سفر بست و در حدود 1205ه'.ق. راه ايران پيش گرفت.
محفل كامروايان
قم و حلقه درس محقق وارسته حاج ميرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گيلانى نخستين منزلگاه سيد پرهيزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهرهگيرى از محضر محقق قمى راه كاشان پيش گرفت، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى كامياب شد و سرانجام در حدود 1216ه'.ق. رهسپار اصفهان گرديد.[13]
در آسمان اصفهان
سيد محمد باقر بزودى دريافت كه محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر كرده است بنابراين به مدرسه ديگر كوچيد و بساط تدريس و تحقيق گسترد.[14]
نيلوفران آسمانى
در سايه كوششهاى وى فقيهان فراوان باليدند و در آسمان دانش و ايمان به نور افشانى پرداختند، عالمانى چون:
1 - شيخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهيم كلباسى 2 - ميرزا ابوالقاسم بن حاج سيد مهدى كاشانى (متوفى: 1281ه'.ق).
3 - حاج محمد جعفر آبادهاى
4 - محمد شفيع جاپلقى (متوفى: 1280ه'.ق).
5 - صفر على لاهيجى
6 - ملاصالح برغانى قزوينى
7 - ملاجعفر نظرآبادى
8 - محمد تنكابنى
9 - سيد محمد باقر خوانسارى
10 - سيد على طباطبايى زوارهاى (علويجهاى)
و دهها شاگرد ديگر[15]
آثار جاودان
هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناك چرزه از حوصله اين نوشتار بيرون، ولى اشارهاى گذرا به نام تعدادى از آنهإ؛ سودمند مىنمايد:
1 - تحفة اابرارالمستنبط
(الملتقط) من آثار الائمة الاطهار
2 -الزهرةالبارقة فى احوالالمجاز والحقيقه
3 - شرح تهذيب الاصول علامه حلى
4 - مطالع الانوار فى شرح شرايع الاسلام
5 - رسالهاى در مشتق
6 - رسالهاى در احكام شك و سهو در نماز
7 - رسالهاى در عدم جواز بقا بر تقليد مجتهد ميت
8 - حواشى بر فروع كافى
9 - جواباتالمسائل
نخستين اعدام
ستاره تابناك چرزه علاوه بر كارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منكر نيز بسيار پاىبند بود. اين پاىبندى او را به ارشاد اوباش، درگيرى با آنها و سرانجام زندان كشاند. ساكنان مدرسه خبر دستگيرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسيل نمايندهاى فقيه غريب سپاهان را از بند رهايى بخشيد.[16]
البته زندان هرگز فقيه شفت را پشيمان و انديشناك نساخت. او به چيزى جز وظيفه نمىانديشيد و همه پيامدهاى انجام دادن تكليف را با آغوش باز مىپذيرفت. بنابراين چون از بند دولتيان رهايى يافت به كردار پيشين ادامه داده، اين بار با شنيدن اعتراف مكرر كارگر نانوايى به گناهى كه كيفرش مرگ بود بىهيچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسؤولان امنيتى شهر گفت: اين مرد سه بار به گناهى كه كيفرش مرگ است اعتراف كرد بنابراين قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا كردم.
مقامهاى انتظامى از يك سو با خشم بستگان مقتول و از سوى ديگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظيفه قاتل روبرو شدند پس ناگزير به فقيه گرانپايه شهر سيد محمد كربلايى مراجعه كرده، پرسيدند: آيا سيد محمد باقر مجتهد است؟
پاسخ سيد محمد كربلايى ستاره شفت را از بند دوباره رهايى بخشيد و جايگاه راستين علمىاش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و كوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسيد بلكه از وى بپرسيد سيد محمد مجتهد است يا نه؟[17]
پاداش آسمانى
هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مىگذشت و تهيدستى حتى لحظهاى او را رها نمىساخت ولى او كسى نبود كه تسليم شود و براى دستيابى به دنيا و نعمتهاى آن در سايه ستمگران پايتخت جاى گيرد. بنابراين پيشنهاد شاه را رد كرد. از پذيرش امامت مسجد نوبنياد شاه سرباز زد و زيستن در حجره كوچك و تاريك سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد.[18]
ناگفته پيداست كه پرهيزگارى و دنياگريزى ستاره چرزه از ديد پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنجهاى پايان ناپذير غيبى ايثار سيد را پاداش داد. سرانجام مردم قدر گوهر يگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به وى سپردند. اندكى بعد ساكنان بيدآباد او را به مسجد ميرزا باقر دعوت كردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گيرد.[19]
آنگاه روزهاى تهيدستى به پايان رسيد و سيد فقيهان توانست خانهاى در محله "قبله دعا" خريدارى كند. فقيه آسمان تبار سپاهان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خويش را هرگز ثمره شايستگىهاى خود نمىدانست بلكه فروتنانه آن را به نگاههاى سپاسآميز و دعاهاى ناشنيدنى سگى رنجور نسبت مىداد. او پيوسته مىگفت:
روزى وامى ستاندم و براى خريد غذا رهسپار بازار شدم. پس از فراهم كردن جگر، كه ارزانترين كالاى قصابى بود، سمت خانه باز مىگشتم كه زوزه سگانى خرد مرا از حركت بازداشت. سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشك مادر مىسودند. اندوه بر روانم پنجه افكند. بى اختيار جگر را نزدشان نهادم. حيوانات گرسنه بر جگر يورش بردند و آن را خوردند. پس از پايان جگر، مادرِ نحيف سر به آسمان بلند كرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارايىام پيوسته فزونى يافت.[20]
حجة الاسلام
همگام با تحولات اقتصادى، زندگىِ سياسى-اجتماعى سيد نيز دستخوش دگرگونيهاى بسيار شد. پرهيزگارى، پاى فشارى در اجراى احكامالهى و همراهى پيوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهيم كلباسى و ملاعلى نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشيد و او را به حجةالاسلام شهره ساخت. حاجى كلباسى با آنكه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سيد را گرامى مىداشت، هرگز پيشتر از وى راه نمىرفت و پيوسته مردم را به پيروى از فقيه شفتى فرا مىخواند. او بر فراز منبر وعظ مىگفت: اگر رسول خدا (ص) زندگى خاكى داشت و مىخواست كسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسيل دارد، بىترديد آن فرد سيد حجةالاسلام بود.[21]
اين گفتار از مجتهد پارسايى كه همگان وى را تنديس تقوا مىشمردند سيد را پيش از پيش شهره ساخته، بر موقعيت اجتماعى و توان سياسى اقتصادىاش افزود. اينك او مىتوانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانىاش را به انجام رساند و آيين وحى را در همه منطقه حاكم سازد.
در چنين شرايط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سيد كه ديدار با وى را نمىپسنديد سرانجام با كوشش آشنايان به اميد كاستن از ستمهاى دربار به ديدارش شتافت. او در اين ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانده، وى را به برداشتن مشكلات جامعه فرا خواند. شاه در پايان گفت: از من براى خود چيزى بخواه!
سيد پاسخ داد: نيازى ندارم.
ولى فتحعلى خان بر خواستهاش پاى فشرد و گفتارش را چند بار تكرار كرد. سرانجام سيد فرمود: اينك كه در اين باره پافشارى مىكنيد تقاضا دارم فرمان دهيد نقاره خانه را موقوف سازند.
شاه خاموش مانده، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امينالدوله گفت: عجب سيدى است، از من مىخواهد نقاره خانه را كه نشانه سلطنت است، موقوف سازم.[22]
سيد سپيد دست
مجبوبيت، قدرت و نفوذ سيد روز به روز فزونتر مىشد او كه هنوز طعم تلخ تهيدستى را فراموش نكرده بود دهش پيشه كرد تا هيچ كس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود كه هرگز كسى را به سبب كردار يا باورى خاص از درياى گشاده دستىاش محروم نمىساخت. بازرگانان، كشاورزان، كارگران، شيعيان و سنيان همه از محبت و بخشش بىپايانش بهرهمند مىشدند. روزى به يكى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت كردستان دوهزار تومان هديه داد.[23] روزى ديگر، كه مصادف با عيد غدير بود، بر منبر فراز آمد انبوه كيسههاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهيدستان را فرمود كنار يكى از درهاى مسجد گرد آيند و يك يك وارد شده، بهره خويش برگيرند و از در ديگر بيرون روند. بدين ترتيب در حدود يك ساعت همه كيسهها تهى شد و هيجده هزار تومان زر و سيم به پابرهنگان رسيد.[24]
علاوه بر اين سرور فقيهان شيعه در حوادث طبيعى مانند سيل، زلزله و بيماريهاى همهگير پيشقدم مىشد و مردم را از باران عنايتهاى خويش برخوردار مىساخت. كمكهاى مالى وى در وباى اصفهان، يزد، شيراز و نيز وبا و طاعون گيلان چشمگير و برون از انتظار دولتيان مىنمود.[25]
او همچنين يك مغازه نانوايى و يك قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بينوايان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهميههاى رايگان نان و گوشت برخوردار شوند.[26]
دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازهاى بود كه گروهى آن را نوعى جسارت و بىباكى در مصرف وجوه شرعى شمرده، وى را به احتياط فرا مىخواندند.
البته سيد با همه فروتنىاش در مقابل توانگران مغرور، كردارى ويژه داشت. گاه فرماندار شهر بر او وارد شده، سلام مىكرد و مىايستاد. سيد در نهايت بىتوجهى به كار خويش پرداخته، پس از ساعتى به او مىنگريست و اجازه نشستن مىداد.
سفرِ سبز
سيد در سال 1231 يا 1232ه'.ق. همراه گروهى از دانشوران و دين باوران مشتاق از راه دريا رهسپار حجاز شد.[27] گشاده دستى و مناظرههاى پيروز مندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تأثير قرار داد به گونهاى كه وى را بزرگ شمردند و ميخهايى كه او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمين كوفته بود، بىهيچ ترديدى پذيرفتند. او همچنين توفيق يافت[28] فدك را از كارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حريم خاك نبوى(ص) سپارد.[29]
داور هوشمند
در سايه تلاشهاى آن مرجع بزرگ ستمديدگان پناهگاهى مطمئن يافتند و ستمگران در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه كوششهاى آن فقيه پارسا در هيچ كتابى به رشته نگارش كشيده نشده است، ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوريهاى وى مىتواند از موقعيت، هوشمندى و خبرگىاش در هدايت جامعه پرده بر دارد:
زمانى مردى حضور سيد فقيهان شيعه رسيد و با سندى كه به مهر علامه مجلسى، محقق خوانسارى، آقا جمال خوانسارى و ديگر بزرگان در گذشته شيعه آراسته بود، خود را مالك يكى از روستاها خوانده، صاحبان فعلىاش را غاصب شمرد. سيد مدتى در سند نگريست در درستى مهر بزرگان هيچ ترديدى نبود ولى چگونه مىشد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى كه آنان زمينهاى ياد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و كهنسالان منطقه مالكيت پدران و پدر بزرگان آنها را تأييد مىكردند.
مرجع پاكرأى اصفهان در تحقيقهاى خويش بدين نتيجه رسيد كه سند ساختگى است ولى دليل بر اين مطلب نداشت. رسيدگى به پرونده ماهها به درازا كشيد. سرانجام سيد راهى مطمئن براى پايان درگيرى يافت. او جمعى از كشيشان ارامنه را نزد خويش خوانده سند را به آنها نماياند و گفت: گويا در گوشه كاغذ تاريخ ساخت آن نگاشته مىشود، آن را بخوانيد.
كشيشان، كه با خط بيگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سيد با محاسبه و تبديل دقيق تاريخ ميلادى به هجرى دريافت كه كاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذكور ساخته شده است. پس سند را پاره كرد و به سود صاحبان واكعى روستا حكم داد.[30]
سيد در روزگار مرجعيت خويش به پروندههاى بسيار رسيدگى كرد و در اجراى حدودالهى كوشيد. او قاتلان را قصاص مىكرد، مجرمان را فرمان قتل مىداد، حد مىزد، تعزير مىكرد و دست دزدان را مىبريد. يكى از شاگردان آن فقيه وارسته در اين باره چنين نوشته است:
سيد حدود هفتاد نفر را به تيغ سپرد. روزى گنهكارى را فرمان قتل داد هيچ كس اجراى آن را به عهده نگرفت؛ سرانجام استاد برخاسته، مجرم را ضربتى زد ولى كارى نبود گنهكار از جاى برخاست. سيد در اين لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پيكرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده، غش كرد.[31]
هر چند در سايه تلاشهاى سرور فقيهان ايران سپاهانيان از آرامش و امنيتى بىنظير بهرهمند شده بودند ولى دربار اين را نمىپسنديد. براى فتحعلى خان مشاهده فقيهى كه بىتوجه به مقامهاى رسمى احكامالهى را اجرا مىكرد و پيلهاى تنومند ثروت افسانهاىاش را از هند برايش مىآوردند، بسيار دشوار بود.[32] بنابراين در سفر به سپاهان نزد سيد شتافته، گفت: شما خود حكم مىدهيد و خود اجرا مىكنيد، پس من در مملكت چه كارهام؟ همواره رسم بر آن بود كه مجتهدان حكم مىدادند و اجرايش را به دولتيان وا مىنهادند.
فقيه پاكدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هيچ درنگى روا نيست. نمىتوان حكم خداوند را به تأخير انداخت تا به شما برسد.[33]
بيمار عشق
سرور فقيهان سپاهان را بايد مظهر صفات متضاد دانست او كه به آسانى سر از پيكر غارتگران و متجاوزان جدا مىكرد، در تنهايى پيوسته مناجات خمسةعشر را زمزمه مىكرد و مىگريست.[34] روزى كنيز يكى از بزرگان شهر از ستم ارباب گريخته به خانه سيد پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقيه فرزانه شهر به درازا كشيد، سيد وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش كرد كه رفتارى پسنديده پيشه كند. وقتى كنيز به خانه بازگشت ارباب پرسيد: خانه سيد چگونه بود؟
زن پاسخ داد: سيد شبانگاهان ديوانه مىشد و روز فرزانه مىنمود.
مرد پرسيد: چگونه؟
كنيز پاسخ داد: چون پاسى از شب مىگذشت در كتابخانهاش چون ديوانگان بر سر مىكوبيد و مىگريست. دعاى فراوان مىخواند و نماز بسيار مىگزارد و چون بامداد فرا مىرسيد عبا بر دوش مىافكند و چون فرزانگان مىنشست.[35]
گريه فراوان عارف شيفته شفت سرانجام ديدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بيمارى فرو افكند. پزشكان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناكامتر از پيش به زانو در آمدند. آنها پس از ماهها آزمون و خطا بدين نتيجه رسيدند كه ميان بيمارى و گريه پيوسته سيد پيوندى تنگاتنگ است. بنابراين وى را از گريه باز داشتند، گفتند: گريه بر شما حرام است زيرا موجب پيشرفت بيمارى مىشود.[36]
بنيادالهى
1245ه'.ق. سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعيت سيد بود. آن فقيه نيك نهاد بيش از هشت هزار متر زمين براى پى افكندن يكى از بزرگترين مساجد جهان آماده كرد[37] و كلنگ بنيادىالهى را به زمين زد. عظمت نقشه سيد چنان بود كه درباريان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شيعه مىانگاشتند. شاه با چنين انديشهاى پيشنهاد كرد در ساختن مسجد شريك شود. ولى سيد از پذيرش پيشنهاد سرباز زد. شاه گفت: شما توان به فرجام رساندن چنين بنياد پرشكوهى را نداريد.
سيد فرمود: دست من در خزانه آفريدگار گيتى است.[38]
بدين ترتيب شاه قاجار از شركت در بنياد مسجد بازماند.[39]
نيرنگ دربار
روزى سلطان به حجة الاسلام گفت: بر آن شديم تا از ماليات روستاها و زمينهاى شما چشم پوشيم. سيد پرسيد: اين مبلغ را از ماليات منطقه اصفهان كم مىكنيد يا خير؟
شاه پاسخ داد: ماليات منطقه ثابت است. مبلغى كه بايد شما پرداخت كنيد از ديگر كشاورزان گرفته مىشود.
مرجع بيدار شيعه با هوشيارى ويژه خويش از نقشه پليد دربار براى فشار فزونتر به مردم و پراكنده ساختن آنان از حريم فقاهت آگاهى يافت و فرمود: اين ستمى آشكار است من هرگز نمىپذيرم كه ماليات زمينهايم را ديگر مردم بپردازند.[40]
خواسته شاه
1250ه'.ق. براى فقيه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مىشد. شاه، كه نقشههاى خويش در از ميان بردن نفوذ مرجعيت را ناكام يافته بود، بر آن شد تا سيد فقيهان ايران را زير فشار قرار دهد. بنابراين در سفر به اصفهان نزد سيد شتافته، خواستار در اختيار گرفتن بخشى از اموال مرجعيت شد. دانشور گرانقدر كشور مشكلات حوزه و مرجعيت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه، كه تصميمش را گرفته بود، گفتار خويش را تكرار كرد و بر آن پاى فشرد. ولى سيد همچنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت: در روز مقرر مأمورانى براى دريافت گسيل خواهم داشت.
در روز موعود هنگامى كه سيد وضو مىگرفت و آماده رفتن به مسجد مىشد مأمورانى به خانهاش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شيعه دست به دعا برداشته، گفت: پروردگارا، فتحعلى را با من چه كار است، خود دفع شرّ او فرما!
سيد پس از اين دعا به مسجد رفت. مأموران به انتظار نشستند تا فقيه شهر از نماز بازگشت. آنگاه ديگر بار خواسته خويش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مىخواستيد فرستادم، به اردوگاه رويد تا دريابيد.
مأموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاكت فتحعلى خان روبرو شدند.[41]
موسى بن جعفر (ع)
پس از فتحعلى خان محمد شاه بر تخت نشست. او همه دشمنان و رقيبانش را از ميان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر كشور شود. بست نشينى عبداللَّه خان امينالدوله، كه از ياران حسينعلى ميرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مىآمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حريم مرجعيت و دستگيرى اميالدوله و سرانجام گريختن او از چنگ مأموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حريم امنش را در دل محمد شاه شعلهور ساخت.[42] اين آتش با قتل ميرزا ابوالقاسم فراهانى در 1252ه'.ق. و روى كار آمدن حاج ميرزا آغاسى، كه با صوفيان پيوندى تنگاتنگ داشت، فزونى يافت. او روحانيت را دشمن مىداشت و در راستاى دست يابى به هدف پليد خويش خبرهاى نادرست فراوان پخش كرده، به سازماندهى نيروهاى مخالف فقاهت پرداخت.
اين حقايق تلخ در كنار رشد صوفيه و گسترش روز افزون فعاليتهاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهيم كلباسى را رهسپار تهران ساخت. آن مجتهد وارسته كه بارها براى شركت در مراسم شادباش جلوس به دربار فرا خوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پايتخت نشينان گام در راه نهاد تا شاه را از منكر صوفى پرورى باز دارد.
او در ديدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانيت باز داشت و گفت: مبادا حضرت موسى بن جعفر (ع) از شما رنجيده خاطر شود.
شاه با شگفتى گفت: من به معصومان: اخلاص بىپايان دارم.
حاجى كلباسى فرمود: در باور من تاكنون هيچ فقيهى چون سيدالطائفه - سرور قبيله شيعه - پاى به گيتى ننهاده است. او امروز چون نياى ارجمندش حضرت موسى بن جعفر(ع) است.... كسى كه سيد حجةالاسلام را بيازارد حضرت موسى بن جعفر(ع) را آزرده است و هر كه با او دشمنى ورزد، با آن حضرت دشمنى ورزيده است.[43]
نامه اهريمن
در ربيعالثانى 1253ه'.ق. محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان رهسپار آن ديار شد. او در پاييز همان سال به هرات رسيد و شهر را به محاصره درآورد.[44] وزير مختار بريتانيا، كه از نفوذ فراوان سيد آگاه بود، ضمن نامهاى از فقيه سپاهان خواست در اين مهم مداخله كرده، نيروهاى ايران را از ادامه درگيرى باز دارد. مرجع شيعه، كه از هدف استعمارگران آگاهى داشت، از اقدامهاى پايتخت نشينان پشتيبانى كرد و به فريبكاران بيگانه نشان داد كه هرگز مصالح ملت و اسلام را ناديده نمىگيرد.[45]
واپسين توطئه
در اين سال شورش مردم اصفهان عليه كارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگيخت بنابراين چون از سفر هرات بازگشت راه مركز كشور پيش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سيد فقيهان شيعه انتقام گيرد. در انديشه او هيچكس جز سيد توان سازماندهى چنين شورشى را نداشت. پس بايد يك بار براى هميشه با وى درگير مىشد و كاخ افسانهاى قدرت و ثروتش را درهم مىكوبيد.[46]
ولى پروردگار نقشهاى ديگر تدبير كرده بود. در سايه عنايات ربانى سيد از خطر رهايى يافته، بر شوكت و قدرتش افزوده شد و شاه بىهيچ دستاورد چشمگيرى به پايتخت بازگشت.[47]
البته بازگشت شاه هرگز به معناى پايان توطئه عليه سيد فقيهان شيعه نبود. تلاشهاى درباريان براى فرو پاشى توان اجتماعى-سياسى در قالبى نوين ادامه يافت. اين شكل چيزى جز ترور و حذف فيزيكى مرجع بيدار سپاهان نبود. زهرآگين ساختن ظرفهاى غذاى آن مجتهد گرانمايه و گسيل چهار مزدور براى تيراندازى به سيد در نيمه شب نقشههايى بود كه به دقت اجرا شد ولى به لطفالهى ناكام ماند.[48]
دعايى كه اجابت شد
در 1257ه'.ق. پناهنده شدن فقيه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب يزدى به حريم مرجعيت شيعه ديگر بار خشم شاه را برانگيخت. او كه هرگز نمىتوانست نقطهاى از كشور را برون از نفوذ و حاكميت خويش بيابد با هدف دستگيرى محمد تقى يزدى كه به سبب گفتار كفرستيزانهاش تحت تعقيب بود، راه اصفهان پيش گرفت.
در اين سفر مأموران به حريم سيد يورش بوده، دانشور آزاده يزدى را به بند كشيدند و به تهران گسيل داشتند.[49] البته شاه بدين امر بسنده نكرد و براى فروپاشى هميشگى آن حريم امن به بهانههاى گوناگون بر ثروت مرجع شيعيان، كه چيزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دين باوران را با زيانى سنگين روبرو ساخت.[50]
كردار زشت شاه چنان قلب مرجعيت شيعه را آزرده ساخت كه چون خان قاجار همراه موكب ويژه همايونى براى ديدار و گفتگو با وى به محله بيدآباد روى آورد، اندوهناك شد. صداى طبلها و شيپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند كرد و ملتمسانه گفت:
پروردگارا، ذلت فزونتر بر فرزندان زهرا روا مدار![51]
خداوند دعاى بنده نيكوكارش را اجابت كرد. با آغاز سال 1260ه'.ق. بيمارى بر پيكر پير فرزانه سپاهان پنجه افكند و در يكى از روزهاى ربيع الثانى، پس از نماز ظهر، روان پاكش سمت محفل سبز كامروايان سپيد دست پر كشيد.[52]
ملا على اكبر خوانسارى پيكر آن راهبر فرزانه را در خانهاش غسل داد، فرزند برومندش سيد اسداللَّه بر وى نماز گزارد و تنديس پارسايى را در آرامگاهى كه خود آماده كرده بود، به خاك سپرد.[53]
فرزندان فقيه پاكرأى اصفهان عبارتند از: اسداللَّه، ابوالقاسم، جعفر، زينالعابدين، عبداللَّه، محمد على، مؤمن، محمد مهدى، هاشم، گوهر سلطان، زينب بيگم و خواهر گرانقدرش.
[2] . الكرامالبررة، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص193.
[3] . معارفالرجال فى تراجمالعلماء والادباء، محمد حرزالدين، ج2، ص195.
[4] . اختران تابناك، ذبيح اللَّه محلاتى، ج1، ص394.
[5] . قصصالعلماء، محمد تنكابنى، ص140.
[6] . همان.
[7] . همان.
[8] . همان.
[9] . . اعيان الشيعه، محسن امين، ج9، ص188.
[10] . قصصالعلماء، ص136.
[11] . اعيانالشيعه، ج 9، ص 188.
[12] . روضاتالجنات فى احوالالعلماء والسادات، محمد باقر موسوى خوانسارى، ج2، ص100.
[13] . همان، ص102.
[14] . قصصالعلماء، ص 143 و 144.
[15] . ر.ك: همان، ص71 - 91، 136 - 183؛ تذكرةالقبور، عبدالكريم جزى، ص31 - 159؛ لباب الالقاب فىالقاب الاطياب، حبيباللَّه شريف كاشانى، ص78؛ احسن الوديعه، محمد مهدى موسوى، ص29 - 38.
[16] . قصصالعلماء، ص143 و 144.
[17] . بيانالمفاخر، مصلحالدين مهدوى، ج 1، ص 114.
[18] . قصصالعلماء، ص140.
[19] . بيان المفاخر، همان.
[20] . قصصالعلماء، ص140.
[21] . همان، ص119.
[22] . همان، ص143.
[23] . تاريخ اصفهان، حسن خان شيخ جابرى انصارى، چاپ سنگى، ص97.
[24] . قصصالعلماء، ص149.
[25] . همان .
[26] . همان.
[27] . روضاتالجنات، ج2، ص102.
[28] . تاريخ اصفهان، ص97.
[29] . قصصالعلماء، ص144 و 145.
[30] . همان، ص139 و 140.
[31] . همان، ص145.
[32] . همان، ص142.
[33] . تاريخ اصفهان و رى و همه جهان، حسن خان شيخ جابر انصارى، ص249.
[34] . قصصالعلماء، ص138.
[35] . همان، ص137.
[36] . همان.
[37] . اصفهان، لطف اللَّه هنر، ص263.
[38] . قصصالعلماء، ص 149.
[39] . اين مسجد هم اكنون به نام «مسجد سيّد» اصفهان شهرت دارد.
[40] . همان، ص 141 و 142.
[41] . بيانالمفاخر، ص 149 و 150.
[42] . ناسخالتواريخ، لسانالملك محمد تقى كاشانى، ج2، ص219.
[43] . بيانالمفاخر، ص179.
[44] . تاريخ ايران زمين از روزگار باستان تا انقراض قاجاريه، جواد مشكور، ص341.
[45] . همان، ص 139 و 140.
[46] . تاريخ اصفهان و رى و همه جهان، ص256 و 257.
[47] . قصصالعلماء، ص144 و 145.
[48] . همان، ص167 و 168.
[49] . همان.
[50] . همان.
[51] . همان.
[52] . همان، ص168.
[53] . همان.