پاسخ به:زندگی نامه علما
جمعه 22 مهر 1390 2:12 PM
(متوفاى 1120 ق.)
بر ساحل صحيفه
عباس عبيرى
سيد على خان كبير در غروب جمعه، پانزدهم جمادى الاول 1052 ق. در مدينه پاى به عرصه گيتى نهاد. پدرش سيد نظامالدين احمد[1] از دانشوران شيرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بنالحسين(ع) جاى داشت.[2]مادر گرانقدرش دخت شيخ محمد بن احمد منوفى، مرجع وارسته شافعيان شمرده مىشد.[3]
هنوز على خردسال بود كه پدرش دعوت قطب شاه هفتم، فرمانرواى حيدر آباد را اجابت كرد و براى راهنمايى مؤمنان شبه قاره رهسپار هند شد.[4]
رازهاى حجاز
كودك شيرازى تبار حجاز زير نظر مادر ارجمندش باليد. در اين سالها دايى دانشورش، شاعر گرانمايه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى، پيشواى مذهبى و امام جماعت شافعيان در مسجدالحرام از وى حمايت مىكرد و نهال نورسته مدينه را از عنايات خويش برخوردار مىساخت.[5] سيد على در روزگار كودكى بزرگان بسيار ديد و ياد و نام و سيماى علمى - اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شيخ عبداللَّه بن سعيد باقشير، سيد نورالدين على بن حسن حسينى شامى، سبط الشيخ زين بن شيخ محمد شامى عاملى، قاضى تاجالدين احمد بن ابراهيم مالكى مكى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند كه براى تدريس يا نماز به مسجدالحرام مىآمدند و خاطره سبزشان در انديشه كوچك نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.[6]
سيد على در چنين فضايى رشد يافت و به حدود چهارده سالگى رسيد. در اين سن نامه پدر كه وى را به هجرت فرا مىخواند، به دستش رسيد. پس بار سفر بست و در ششم شعبان 1066 ق. رهسپار شبه قاره شد.[7]
دنياى جديد
سفر نوجوان حجاز بيست ماه به درازا كشيد. سرانجام در روزهاى پايانى ربيع الاول 1068ق. به حيدرآباد رسيد و براى نخستين بار يعقوبِ هند را در آغوش گرفت.[8] او شرح تلاشهاى مادر فداكارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت.
1 امالديناحمد،25نظامالدين احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شيخ الاسلامى و پذيرش دامادى سلطان را براى پور سپيد بخت مدينةالنبى بيان كرد و برنامه درسى و تربيتى ويژهاى برايش در نظر گرفت.[9]
ناگفته پيداست كه نظامالدين براى تربيت علمى فرزند فرصت كافى نداشت. بنابراين جوان برومند حجاز را فرمان داد كه تنها به محفل علمى پدر بسنده نكند و براى دستيابى به آرمان بلند خويش از محضر دانشمندان بزرگى كه به شوق بهرهگيرى از فضاى مناسب حيدرآباد به سمت شبه قاره مىشتافتند، سود برد.
سيد على پند پدر شنيد و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى[10] و شيخ جعفر بن كمالالدين بحرانى كامياب شد.[11]
ناگفته پيداست كه آموختههاى اختر فروزان حيدرآباد به آموزشهاى مدوّن بزرگان يادشده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غير رسمى پدر شركت مىجست و از گنجينه اندوختههاى دانشگرانى كه به ديدار سيد نظام الدين مىشتافتند، برخوردار مىشد. منابع موجود نشان مىدهد كه محفل پدر جايگاه اديبان، پزشكان و فقيهان بود. سرور جوانان حجاز در اين نشستها با بزرگانى چون اديب گرانمايه سيد حسينعلى بن حسن شدقم حسينى و اديب و پزشك نامور شيخ حسين بن شهابالدين كركى شامى آشنا شد[12] و از تجربههاى گرانبهايشان بهره برد و اندك اندك در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حيدرآباد جاى گرفت.
فصل دشنه
در اين روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبداللَّه) در گذشت و يكى از دامادهايش كه در سلك صوفيان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم ناميد.[13] نخستين هدف او چون همه فرمانروايان، از ميان بردن رقيبان بود. رقيبانى كه سيد نظامالدين و فرزند دانشورش سيد على خطرناكترين آنها شمرده مىشدند. در ديدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حيدرآباد، كه عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نيز با خود داشت و از حمايت بى شايبه فقيهان و دانشمندان بهره مىبرد آتشفشان خاموشى بود كه هر لحظه مىتوانست فعال شود و دربار را زير خاك و گدازههاى خشمالهى خويش مدفون سازد. بنابراين بر نظامالدين و فرزندش سيد على سخت گرفت، دست آن پاكان آسمان تبار را از مراكز قدرت مادى كوتاه كرد و در تنگتر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسيار كوشيد.
اين مرحله از زندگى سيد دانشوران حجاز ده سال به درازا كشيد. هر چند صدرالدين در اين دوره با دانشمندان محفل پدر پيوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حكيم ابوالحسن بن ابراهيم طبيب شيرازى و اديب گرانپايه شيخ جمالالدين محمد بن عبداللَّه نجفى مالكى بهره مىبرد ولى ديگر از آزاديها و كاميابيهاى ايّام سلطان عبداللَّه خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مىباريد و زندگى را بر آنها دشوار مىساخت. سيد وارستگان حجاز در ديباچه زرين «سلافةالعصر» از آن سالها چنين ياد كرده است:
«پس پيوسته ناكاميها بر من فرو مىباريد و مرا از نگارش باز مىداشت. حوادث ناگوارى كه طومار شكيبايى را در هم مىپيچيد؛ گردش روزگارى كه پيامدهاى تلخش خردسالان را كهنسال و سپيد موى مىساخت. رنج دورى از وطن، بستگان و آشنايان، انواع دشواريها و نامراديها در كنار دشمنى پيوسته دربار چنان آتشى در زندگىام افكند كه اگر بر زبان قلم جارى شود بىترديد آن را مىسوزاند.»[14]
هر چند آن سالها روزگار ناكاميها و نامراديهاى سيد على شمرده شده است، هرگز تلخترين روزهاى زندگىاش نبود. در سالهاى پايانى اين دهه غمبار مرد پولادين عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاك كشيد و صدرالدين را در برابر يورشهاى مكرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.[15]
اينك قطب شاه هشتم براى هميشه از دغدغه نفوذ سيد نظامالدين رهايى يافته بود. پس بىهيچ نگرانى سيد على را در خانهاى كوچك زندانى كرد و هر گونه ديدار با او را ممنوع ساخت. بدين ترتيب ناگوارترين روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سيد نظامالدين آغاز شد و تا سالها ادامه يافت. روزهايى كه خود درباره آن چنين نگاشته است:
«... در اين روزگار از همه آشنايان دورم و جز اندوه همنشينى ندارم.... ناگزير بايد در خانهاى تنگتر از روزن سوزن زندگى كنم؛ خانهاى كه هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مىشود. در اين سراى، همنشينى جز كتاب و دفتر ندارم.... خداوند از حوادثى كه در آينده پديد مىآيد آگاهتر است. تا كنون بر اين بحران گشايشى آشكار نشده است .... اين گزيدهاى از حقايقى است كه در اين سرزمين بر من مىگذرد؛ شرح روزهاى زندگىام كه پياپى مىگذرند و من با حسرتى پايان ناپذير به تماشايشان نشستهام.»[16]
البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمروديان را گلستان ساخت. پژوهشهاى ناتمام خويش را به پايان رساند و كتاب نفيس «الحدائقالنديه فى شرحالصمديه» را در جمادىالثانى 1079 ق. به جهان دانش و ادب عرضه كرد. آن بزرگمرد در سطور پايانى[17] اين اثر از دشواريهاى زندگىاش پرده بر داشته، مىنويسد:
«... اين شرح مبارك در روزهاى سرشار از اندوه، اضطراب و نگرانى پايان پذيرفت. من در روزگار و سرزمينى جاى گرفتهام كه بازار دانش و دانشجويى در آن بىرونق شده، نادانان و طرفدارانشان قدرت يافتهاند....»[18]
در روزهاى پايانى جمادىالثانى 1079 ق. - چند روز پس از پايان نگارش اين اثر نفيس - حادثهاى دردناك روان آسمانى سيد على را در اندوه فرو برد. شيخ احمد بن محمد على جوهرى مكى گيتى را وداع گفت. [19]جوهرى در روزگار مرگ فضيلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهانديدهاى كه گهگاه با نامهاى، پيامى يا كتابى تنهايى جانكاه دانشور در بند حيدرآباد را از خاطرش مىزدود و اندوه بىپايانش را به شادى و لبخند تبديل مىكرد.
نيلوفر آبى
1082 ق. را بايد سال رويش نيلوفرهاى آبى در مرداب عفن حيدرآباد دانست. در ربيع الثانى اين سال كوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و كتاب گران سنگ "سلافةالعصر فىمحاسنالشعراء بكل مصر" پاى به عرصه ادب و هنر نهاد. دانشور گرانپايه[20] حجازى تبار در زندان هراسناك حيدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگىاش پرداخته، آنچه از انديشمندان و اديبان عرب در سينه داشت به برگهاى زرين اين كتاب پر ارج سپرد و شاهكارى ماندگار در هنر و ادبيات عرب پديد آورد.
با سواران اورنگ
سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حيدرآباد نامهربان بود. توفان دير پاى شريعت ستيزى كه با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده، با عروج سيد نظامالدين احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترين گوهر درياى دانش و هنر را تهديد مىكرد. نگاهبانانى كه پيرامون خانه كوچك او مىگشتند، جاسوسانى كه به عنوان دانشجو و اديب به ديدارش مىشتافتند هر يك خبر از آيندهاى دشوارتر و تاريكتر مىداد.
در چنين موقعيت اديب برجسته حجازى تبار نقشهاى هوشمندانه طرح كرد؛ نقشهاى كه در بهترين فرصت به اجرا درآمد. سيد على از زندان گريخت و مقامهاى امنيتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بىشمار در پىاش روان ساخت. سوارانى كه بسيار تلاش كردند ولى جز نوميدى و شكست بهرهاى نبردند.[21]
دانشور گريخته از زندان قطب شاهيان، خود را به برهانپور رساند و در نخستين فرصت به ديدار محمد اورنگ زيب، پادشاه آن سامان شتافت. اورنگ زيب دشمن ديرپاى حيدرآباد نشينان شمرده مىشد[22] و پيوسته در انديشه جذب دانشمندان و سياستمداران آن ديار بود. بنابراين مقدم سرور اديبان جزيرةالعرب را گرامى داشته، لقب خان به وى بخشيد و هزار و سيصد سوار زير فرمانش قرار داد.[23] بدين ترتيب فرزند دانشمند سيد نظامالدين به صدرالدين سيد على خان شهرت يافت. پيشنهادهاى سازنده او در شيوه كشور دارى و لشكر آرايى سلطان اورنگ را بسيار تحت تأثير قرار داد، به گونهاى كه وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نيز همراه خويش برد و چون از آنجا به سمت احمدنكر حركت كرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت.[24]
تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تأمين امنيت شهر و آسايش مردم، محمد اورنگ زيب را بر آن داشت كه وى را به حكومت لاهور و مناطق مجاور منصوب كند. با اين تدبير سلطان نمايندهاى شايسته يافت. لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و اديب بزرگ سده يازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.[25]
هر چند مسئوليت تازه سيد دشوار و كمرشكن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت. آن بزرگمرد از فرصتهاى اندك پديد آمده در نبردها و آمادهباشها بهره برد و به تحقيق و نگارش پرداخت. پژوهشهاى سودمندى كه سرانجام بخشى از آن در سال 1093 ق. با نام كتاب نفيس "انوارالربيع فى انواعالبديع" در اختيار ادب دوستان قرار گرفت.[26] آن اديب فرزانه در پايان كتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنين به خاطر آورده است:
«پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پايان اين كتاب موفق داشت كه براى هيچ انگشتى همنشينى با قلم قابل تصور نيست و حتى در خيال انسان نيز نمىگنجد كه بتواند مسألهاى را در دل تصور كند. روزگارى كه چشم بر چيزى جز برق شمشير و نيزه نمىافتد و دستها جز با دسته شمشير و لگام اسبان با چيزى همنشين نمىشوند و اين در زمان مرزدارى در نقاط خطر خيز سرزمين هند است كه هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مىآييم و با آنان درگير مىشويم. روزگارى كه گوش جز با فرياد «اى سواران خداوند، پاى در ركاب نهيد» آشنا نيست و انسان جز آواى بزرگانِ گرفتارى كه مىگويند «اى غلام، اسبم را نزديك آور!» نمىشنود.»[27]
انديشه پرواز
هر چند فرماندارى لاهور مقامى پركشش بود و بسيارى از سياستپيشگان براى دستيابى بدان خود را در آب و آتش مىافكندند، براى دانشورى كه روانش در تابش آفتاب دانش و ايمان باليده، كارى توان فرسا و بىارج مىنمود. در ديدگاه او مقامها و موقعيتهاى ممتاز اجتماعى و سياسى تنها هنگامى ارزنده بود كه بتوان در سايه آن اشك يتيمى را سترد، درد كهنسالى را زدود يا ستمديدهاى را از زنجير نامردمان رهايى بخشيد. بنابراين پس از چند سال، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستين تهى يافت، بىدرنگ از آن كناره گرفت و ديگر بار همنشين كتاب و دفتر شد.[28]
بى ترديد دانشمندى چون صدرالدين سيد على همنشينى با كتاب را از هر كارى زيباتر و دوستداشتنىتر مىدانست ولى سياستمدارى چون اورنگ زيب هرگز نمىتوانست شخصيت ارجمند دانشور وارسته روزگار خويش را ناديده گرفته، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراين ضمن فرمانى وى را به رياست ديوان "برهانپور" منصوب كرد.[29]
دانشور برجسته جهان اسلام كه اين مقام را براى خدمت و انجام دادن وظيفهالهىاش مناسب مىديد، راه برهانپور پيش گرفت و در آن ديار به نجات ستمديدگان و كوتاه كردن دست تبهكاران و متجاوزان پرداخت. آن بزرگمرد در اين شهر نيز از پژوهش و نگارش باز نايستاد و در سال 1104 ق. اثر پر ارج «نعمة الاغان فى عشرة الاخوان» را در 693 بيت به رشته نظم كشيد.[30]
البته اين تنها ثمره تلاش علمى آن اديب وارسته نبود. صدرالدين سيد على در كنار همه مسؤوليتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در 1106 ق. مجموعه نفيس "رياضالسالكين فى شرح صحيفة سيدالساجدين7" را به پايان برد.[31]
آن دانشمند گرانمايه پس از چند سال داورى، از كار در ديوان برهانپور كناره گرفت و ديگر بار به ارتش پيوست و ساليانى چند در سپاه محمد اورنگ زيب، كه تشنه حضور فقيهى پارسا بود، به خدمت پرداخت.[32]
ناگفته پيداست كه آن دانشور نستوه در اين برهه نيز از پژوهش دست نكشيد و در روزگارى كه به سن شصت نزديك مىشد به نگارش رسالهاى در شرح روايتهاى پنجگانهاى كه پدرانش سينه به سينه برايش بازگو كرده بودند، پرداخت و در ربيع الاول 1109 ق. آن را به پايان برد.[33]
سالها شتابان مىگذشتند و اديب فرزانه هند را به سمت كهنسالى پيش مىبردند. سرور انديشمندان سده يازدهم اينك آثار گذر عمر را بر پيكرش مشاهده مىكرد. بنابراين در 1114 ق. نزد محيىالدين محمد اورنگ زيب شتافت و كنارهگيرىاش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده، اجازه خواست كه راه حجاز پيش گيرد و در پايان عمر به زيارت بيت اللَّهالحرام، آرامگاه مقدس پيامبر اكرم9 و بستگانش در آن سامان توفيق يابد.
اندكى بعد بار سفر بست و بىتوجه به اندرز آشنايان، كه او را به ماندن و بهرهگيرى از عنايتهاى ملوكانه تشويق مىكردند، در مسير سپيدترين جاده جهان به حركت در آمد و پس از 46 سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره، سوى وطن روان شد.
ديار نياكان
سرور دانشوران سده يازدهم پس از به جاى آوردن مناسك حج، زيارت حرم معصومان حجاز و ديدار بستگان، راه عراق پيش گرفت و آرامگاه شهيدان معصوم آن ديار را از نزديك زيارت كرد. سپس به جانب خراسان روان شد[34] و بر مزار پاك هشتمين امام معصوم7 بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.[35]
آن بزرگمرد وارسته در سال 1117 ق. به پايتخت پرشكوه صفويان رسيد.[36] چون سلطان حسين از ورود خورشيد رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى كوشيد.[37] گوهر گرانبهاى جزيرةالعرب به پاس اين ميهمان نوازى شايسته كتاب شريف "رياضالسالكين فى شرح صحيفة سيدالساجدين" را كه ثمره دوازده سال تحقيق و نگارش بود، به دربار صفوى هديه كرد.[38]
انديشمند وارسته آيين وحى در واپسين بخش از سفر دراز خويش با كولهبارى از خاطره، تجربه و شهرت به شيراز، شهر پدران بلند آوازهاش، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش، نگارش و تدريس پرداخت. با حضور آن اديب برجسته مدرسهاى كه پدربزرگ ارجمندش امير غياثالدين منصور بنياد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازيافت و نام صدرالدين سيد على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبار و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد.[39]
گنجينه خورشيد
مسافر كهنسال و خسته هندوستان هداياى بسيار با خود آورده بود. هدايايى كه بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حكمت آميز در ميان شاگردانش پراكند و بخشى ديگر را در قالب كتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه كرد. تاريخ نگاران نام كتابهاى آن دانشمند نيك نهاد را چنين ثبت كردهاند:
1 - سلافةالعصر فى محاسنالشعراء بكل مصر
2 -الدرجاتالرفيعة فى طبقات الامامية
3 - سلوةالغريب واسوة الاديب
4 - انوارالربيع فى انواعالبديع
5 -الحدائقالندية فى شرحالصمدية
6 -الفرائدالبهية فى شرحالفوائدالصمديه
7 - موضحالرشاد فى شرح الارشاد
8 - رسالة فى اغلاطالفيروزآبادى فىالقاموس
9 -التذكرة فىالفوائدالنادرة
10 -المخلاة
11 -الزهرة فىالنحو
12 - ملحقاةالسلافة
13 - نفثةالمصدور
14 - محكالقريض
15 - رسالة فىالمسلسلة بالآباء
16 - نعمة الاغان فى عشرة الاخوان
17 - رياضالسالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين(ع)
18 -الكلمالطيب والغيثالصيب
19 - ديوان شعر
اختر خاموش
اديب بزرگ سده يازدهم علاوه بر شيخ جعفر بن كمالالدين بحرانى، شيخ على بن فخرالدين محمد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى، پدر گرانقدرش سيد نظامالدين احمد و ديگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ درياى دانشهاى اهل بيت : علامه محمد باقر مجلسى نيز اجازه روايت داشت.
او در سالهاى تدريس شاگردان بسيار پروريد ولى دريغ كه نام و ياد آن سپيد بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته، در آور فراموشى مدفون شده است. آنچه مىتوان در اين فرصت باز گفت نام سه تن از كامروايانى است كه اجازه بازگويى شنيدهها و نگاشتههاى سيد اديبان حجاز را دريافت داشتهاند :
1. علامه گرانمايه حضرت شيخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفيس بحار الانوار؛
2. دانشور ارجمند حضرت شيخ باقر بن موسى محمد حسين مكى؛
3. دانشمند وارسته حضرت سيد محمد حسين خاتون آبادى اصفهانى؛
دريغ
ناگفته پيداست دانشورى كه در روزهاى سخت حيدرآباد و لاهور از پژوهش باز نايستاد در روزهاى آسودگى شيراز نمىتوانست از اين كردار پسنديده دست بردارد. او همچنان تحقيق مىكرد و مىنوشت تا گرانبهاترين مجموعه لغت عرب را پديد آورد والبته در اين كار نيز چون همه اقداماتش به موفقيتى سترگ دست يافت. كتاب پرارج «الطراز الاول فيما عليه من لغةالعربالمعمول» نشانه روش پيروزى بزرگ آفتاب بىغروب شيراز در روزگار كهنسالى و ناتوانى است.[40] اديب گرانمايه مدرسه منصوريه در اين اثر گرانپايه استادى و چيرگى خيره كنندهاش را هويدا ساخته، در ذيل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن، حتى ترانهها و داستانها را نيز به زيور نگارش آراسته است.[41]
بىترديد پايان اين اثر شگرف مىتوانست پايان گستردهترين پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آيد ولى دريغ چرخ چنين نمىپسنديد. بيمارى بر پيكرش پنجه افكند و سرانجام ديدگان پرفروغش در يكى از غمبارترين روزهاى سال 1120 ق. براى هميشه بسته شد.
استادان، دانشجويان و مؤمنان شهر پيكر گرانبهاترين گوهر درياى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسى(ع) شاهچراغ همراهى كردند و در آن حريم پاك كنار آرامگاه سيد ماجد بحرانى به خاك سپردند.[42]