0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:09 PM

مير سيد علي همداني(786 ه'.ق.)

 

آيت فتوت

 

غلامرضا گلى زواره

 

ديباچه

 

استان همدان با مساحت 20172 كيلومتر مربع، در غرب ايران واقع شده و مركز آن شهرستان همدان است. اين استان در طول دره وسيعى كه از دو طرف، به ارتفاعات الوند محصور است، قرار دارد. در سال 23 ه'.ق. همدان پس از نبرد نهاوند، توسط قواى اسلام تصرف گرديد و از آن پس فراز و نشيب‏هاى فراوانى را پشت سر گذاشت و بارها مورد تهاجم و سلطه قرار گرفت و لطمات فراوانى را متحمل گرديد. با توجه به همه اين حوادث، همدان نقش بسيار مهمى در فرهنگ و انديشه ايران و حتى جهان تشيع داشته است[1] و در ادوار تاريخى گوناگون، مشاهيرى پرآوازه از آن برخاسته‏اند، كه يكى از اين نامداران عرصه عرفان و معرفت، مير سيد على‏همدانى است.

 

 

ولادت‏

 

شرح حال نويسان تاريخ ولادت مير سيد على همدانى را روز دوشنبه 12 رجب سال 714 ه'.ق. ذكر كرده‏اند و از آنجا كه ماده تاريخ را در تاريخ تولدش آورده‏اند، آشكار مى‏شود كه اين تاريخ درست است؛ زيرا به حساب ابجد برابر است با شماره 714، كه همان تاريخ تولد مذكور است.

 

نقل شده است: در شب تولد مير سيد على، براى نظام الدين يحيى الغورى خراسانى (متوفاى 752 ه'.ق.) اتفاق جالبى رخ داده است؛ او خضر و الياس را در عالم رؤيا مشاهده نمود، در حالى كه جامه‏هاى زيبايى در دست داشته و به سوى منزل سيد شهاب‏الدين همدانى، پدر مير سيد على مى‏روند و يادآور گرديده‏اند: امشب در آن مكان پسرى ديده به جهان گشوده كه مقامى بسيار عالى به دست خواهد آورد و اين جامه‏ها را به عنوان تبريك برايش مى‏بريم. زادگاه مير سيد على، همدان است و در آن شكى نيست. خود او هم در برخى مكتوبات، خويش را همدانى ناميده است. شيخ يعقوب صرفى گفته است:

 

آن همدان مولد و خُتلان وطن

 

شيوه او طى زمين و زمن

 

سيد على در دو بيت شعر، خويشتن را اين‏گونه معرفى كرده است:

 

پرسيد عزيزى كه اهل كجايى

 

گفتم: به ولايت على كز همدانم

 

نى زان همدانم كه ندانند على را

 

من زان همدانم كه على را همه دانم‏

 

امير سيد محمد نوربخش در «صحيفة الاولياء» وى را الوندى الُمولد مى‏داند:

 

دگر شيخ شيخم‏كه او سيد است‏

 

على نام و الوندى المولد است[2]‏

 

و اين كلمات مجازاً براى همدان آورده شده است؛ زيرا اين شهر در دامنه كوه الوند واقع شده است.[3]

 

صاحب رساله مستورات، از قول شيخ سعيد حبشى گفته است: وى در رؤيايى ديده كه رسول اكرم(ص) فرمود: بعد از هجرت من - هفتصد و سيزده يا چهارده سال - در سرزمين عراق، عجم، در شهر همدان آن ستاره (سيد على)، طلوع خواهد نمود، تولد سيد على هنگامى روى داد كه سلطان محمد خدابنده (اُوالجايتو)، هشتمين پادشاه از سلاطين مغول ايلخانى، بر بخش‏هايى از ايران فرمان‏روايى مى‏نمود و در آن زمان جمال‏الدين آق قوش (آغوش) حاكم سابق تريپولى) بر نواحى شمال غرب و غرب ايران حكومت مى‏كرد.[4]

 

 

نام و القاب

 

تذكره نويسان اتفاق دارند كه نام همدانى، على است و همين اسم هم در آثارش ذكر گرديده و در سروده‏ها گاهى اين نام را تلخص كرده است. البته در اكثر اشعار، تخلّص او «علايى» است. القاب معروف او امير كبير، على ثانى و شاه همدان است و بيشتر به مير (امير) سيد على همدانى شهرت دارد. شايد بدين مناسبت كه پدرش حاكم همدان بوده و او را امير گفته‏اند كه مخفف آن مير است و بنا بر مقام شامخ و ممتازش، بعدها امير كبير ناميده شده است. البته معمولاً براى رعايت احترام، سادات را، مير، امير و ميرزا (مير زاده) هم مى‏گويند. دومين لقبش على ثانى است. مى‏گويند سيد على همدانى در يكى از مسافرت‏هاى خود، با شيخ سعيد يا ابوسعيد حبشى ملاقاتى داشته و او در رؤيايى صادقه، رسول اكرم(ص) را زيارت نموده و در آن خواب مبارك پيامبر اكرم(ص) به شيخ بشارت داده‏اند كه به زودى ملاقاتى با على همدانى خواهد داشت. از روزى كه مريدانش كيفيت رؤياى شيخ حبشى را شنيدند، او را به لقب على ثانى ملقب كرده‏اند. شيخ يعقوب صرفى كشميرى در مثنوى «مسلك الاخيار» گفته است:

 

چون به على نسبتش آمد تمام

 

هم به حسب هم به نسب هم به نام

 

از ره تعظيم نباشد عجب

 

گر على ثانيش آمد لقب‏

 

ظاهر ازو سر على ولى‏

 

بل هم سر لابيه العلى‏

 

هست بدين نكته دليل قبول‏

 

«الولد سرّ» به قول رسول‏[5]

 

 

خاندان

 

پدر سيد على، امير شهاب‏الدين حسن بن سيد محمد همدانى، از بزرگان اين سامان و يا به گفته خود سيد على: «حاكم بود در همدان و ملتفت به سلاطين و اخوان». طبق برخى مآخذ، سيد شهاب‏الدين، حاكم بلامنازع همدان نبوده و شايد معاون حاكم يا صاحب مرتبه‏اى بلند بوده است. در تاريخ اولجايتو نوشته ابوالقاسم عبداللَّه بن على بن محمد كاشانى، نام بيست و چهار نفر از حاكمان دورانِ اين حاكم مغولى ذكر شده؛ ولى نام پدر سيد على در ميان آن‏ها نيست. همين طور نامش در دوره فرمان‏روايى غازان خان يا سلطان ابوسعيد ايلخانى نيز مذكور نيست. چنين به نظر مى‏آيد كه سيد شهاب‏الدين، مرد مقتدرى بوده و در دربار اميران و فرمان‏روايان صاحب نفوذ بوده و با آنان ارتباط داشته است. آنچه به واقعيت نزديك مى‏نمايد اين است كه به ظن قوى پدر وى رئيس همدان يا كدخداى آنجا بوده، نه حاكم، نظير همان رياست ديرينه خاندان كهن در همدان. البته علويان همدان، كه رياست اين شهر را از قرن چهارم تا هفتم به صورت موروثى در اختيار داشتند، از سادات حسنى بوده‏اند، ولى سيد شهاب‏الدين از سلسله سادات حسينى است، مگر آن كه قائل به انتقال رياست از آن شاخه علوى به اين طايفه در فاصله درست يك قرن يعنى از سال 620 تا 720 ه'.ق. شويم كه البته اگر چه مدارك مستندى در تأييد آن وجود ندارد ولى بعيد نيست.[6]

 

دكتر ذبيح‏اللَّه صفا مى‏نويسد:

 

پدرش از حكّام وقت و در دستگاه‏هاى ديوانى صاحب مقام بود؛ ولى سيد على عمر خود را صرف تحقيق در حقايق كرد و نزد عده‏اى از مشايخ بزرگ به مجاهده و مطالعه پرداخت.[7]

 

خود سيد على هم مى‏گويد:

 

در امور والد التفات نمى‏كردم، يعنى با فعاليت‏هاى وى در امر حكومت كارى نداشتم، در برخى نوشته‏ها تصريح شده است، خاندان او از سال 500 هجرى جزء اعيان و از اركان دولت به شمار مى‏آمده‏اند.[8]

 

در هر حال اگر چه سيد شهاب الدين اقتدار سياسى اجتماعى داشته و در دستگاه حكومت تأثيرگذار بوده؛ از اوضاع زندگى محرومان و بينوايان غافل نبوده و رسيدگى به امور آنان در رأس برنامه‏هايش قرار داشته است. همچنين وى اهل فضل را تكريم مى‏نموده و اين گروه علمى را مورد توجه قرار مى‏داده است. اين سيد عالى مقام چندين خدمه و غلام در اختيار داشت[9] و در مواقعى آنان را به امرا

 

مى‏بخشيد. در «خلاصة المناقب» آمده است:

 

روزى حضرت سيادت در اثناى سفر با چند سوار مواجه شد. يكى از آنان فرود آمد و مراتب احترام را به جاى آورد و بسيار گريست، سيد على پرسيد كه او كيست. گفت يكى از خادمان امير شهاب‏الدين و در اختيار فلان امير هستم.

 

نسبت سيد على همدانى از سوى پدر با هفده واسطه به حضرت على(ع) مى‏رسد.[10] بدين صورت خاندانش از سادات حسينى‏ هستند؛ اما مشخص نيست نياكان او از چه زمانى و چگونه همدان را به عنوان وطن اختيار نموده‏اند. مادرش، سيده فاطمه نام داشته و به قول سيد على همدانى، با هفده واسطه از طريق مادر به جناب رسول اكرم(ص) مى‏پيوندد.[11]

 

از آنجا كه وى در شيوه زندگى و نيز مشى عرفانى به خاندان عصمت تأسى مى‏نمود، برخى نويسندگان او را صاحب انساب ثلاثه ناميده‏اند. از نامه علاء الدوله سمنانى (متوفاى 736 ه'.ق.) كه به شاگرد خود مولانا تاج‏الدين كركهرى همدانى نوشته، اين موضوع روشن مى‏گردد؛ زيرا شيخ سمنانى در اين مكتوب يادآور شده است: «دوستى مردم، اهل بيت را بعضى تقليدى باشد، بعضى نسبت صلبى، بعضى نسبت قلبى، بعضى نسبت حقى و اين [مرد] را من حيث التحقيق نسبت صلبيه، قلبيه و حقيه است و الحمدللَّه على ذلك و از همه خوشتر آن است كه اين معنا از چشم خلق مخفى است و ظن مردم بر من، بر خلاف اين است.[12]

 

 

شكوفايى و رويش‏

 

پدر و مادر سيد على، به منظور پرورش فرزند خود و رشد و شكوفايى او، امكاناتى فراهم آوردند، تا او بر حسب استعداد ذاتى، شوق درونى و لياقت‏هايى كه دارد، در مسير فضيلت گام بردارد. از آنجا كه پدرش مشغول امور ديوانى و حكومتى بوده، همان‏گونه كه از نوشته خود سيد على برمى‏آيد، او مادرش سيده فاطمه و دايى‏اش علاءالدوله در تربيت سعى بسيار نموده‏اند و در اثر تلاش اين دو نفر، وى به درجات بلند معنوى و عرفانى رسيده است. سيد در سنين كودكى و نوجوانى اوقات خود را غالباً در نوشتن، مطالعه و تحصيل علوم، صرف مى‏نمود و به بازى‏هاى كودكانه رغبتى نداشت و از لهو لعب و امور بيهوده بيزارى مى‏جست. وى تحصيلات مقدماتى را با راهنمايى دايى خود علاءالدوله ادامه داد. او نخست قرآن مجيد را به حافظه سپرد و بعد علوم متداول را از وى آموخت. علاء الدوله در تعليم و تربيت او با محبت و اهتمام وافر كوشيد. تبحر سيد در علوم اسلامى محصول تلاش‏هاى اين مربّى دلسوز و فرزانه است.[13]

 

نورالدين جعفر بدخشى كه از جانشينان سيد على همدانى است، در اثر معروف خود «خلاصة المناقب» به نقل از سيد على نوشته است:

 

دايى‏اى داشتم كه ملقب به سيد علاءالدين و از اولياءاللَّه بود. به واسطه تربيت او در خردسالى قرآن را حفظ نمودم. او مرا نزد يك عالم متقى به شاگردى سپرد؛ تا من از او علم بياموزم. زمانى كه به دوازده سالگى رسيدم و در حالت آن استاد متقى دقت كردم، ديدم كه به عبادتگاهى مى‏رود و در صبح و شام سر مى‏جنباند. پرسيدم چه حال است؟ پاسخ داد: ذكر مى‏گويم. من از وى ملتمسانه خواستم كه به من آن اذكار را تعليم دهد، او هم اجابت نمود. بعد از سه روزى كه در ذكر گويى راه وى را پى گرفتم به من حالتى ويژه دست داد، در اين حال معنوى جمال جهان‏آراى حضرت محمد مصطفى(ص) را مشاهده كردم كه بر فرازى ايستاده‏اند چون خواستم به آن جايگاه بروم فرمود: اى فرزند، تو نمى‏توانى در اين حال به چنين معرفتى نائل گردى و استادانى لازم دارى تا تو را به چنين توفيق و سعادتى برسانند.[14]

 

برخى تصور نموده‏اند اين علاءالدوله، همان شيخ علاءالدوله سمنانى است. دكتر محمد رياض كه احوال و آثار سيدعلى همدانى را به رشته نگارش درآورده، مرتكب اين اشتباه شده، حال آن كه چنين نيست و در منابعى كه به شرح حال وى پرداخته‏اند براى او خويشاوندى ذكر نشده است و نيز دايى سيد، از سادات و اهل همدان بوده در حالى كه علاءالدوله شيخ بوده است.[15]

 

سيد على همدانى مى‏گويد:

 

چهارصد تن از اوليا را در يك مجلس در خردسالى دريافته‏ام و سبب اجتماع ايشان اين بود كه پادشاه ديار ما علاقه‏مند شد بزرگان عراق و خراسان را ملاقات كند بنابراين با وزراى نيك رأى مشورت كرد. وزرا گفتند مصلحت نيست بدون علت، بزرگان دين را دعوت كنيد؛ اما مى‏توانيد ابتدا مدرسه‏اى بنا كنيد و بعد از اتمام آن بنا از آنان دعوت نماييد. پادشاه ازاين سخن خشنود شد. وى دستور داد كه آن مدرسه را بسازند و هنگامى كه پدر و دايى من نيز در اين جلسه حاضر شدند، مرا نيز با خود بردند. در اين مجمع بزرگان، پدرم امير شهاب‏الدين دست مرا گرفت و از هر يك از عالمان حاضر در جلسه خواهش كرد برايم حديثى نقل كنند تا به عنوان تبرك، به آن احاديث گوش كنم. اول شيخ علاءالدوله سمنانى برايم حديث خواند و آخرين نفر خواجه قطب‏الدين يحيى نيشابورى بود، پس چهارصد حديث از آن بزرگواران به من رسيد.[16]

 

دكتر پرويز اذكايى بر اين باور است كه سن سيد على همدانى را مى‏توان در اين موقع هفت تا دوازده سال در نظر گرفت، با اين وصف تاريخ برگزارى چنين مجلسى در حدود سال‏هاى 725 - 720 ه'.ق. در زمان سلطان ابوسعيد بهادر خان 736 - 717 بوده است. نظير چنين مجامعى در عهد سلطان محمد اولجايتو نيز وجود داشته است.[17] البته از محل برگزارى اين مجلس خبرى در دست نيست اما احتمال دارد يكى از دو شهر همدان يا سلطانيه (مقر پادشاه) باشد.[18]

 

سيد على همدانى در رساله «اوراد فتحيه» محتواى آن احاديث، روايات و ادعيه است كه چهارصد تن از بزرگان برايش نوشته‏اند؛ ولى كجا؟ خودش جواب مى‏دهد:

 

در محلى كه سلطان محمد خدابنده عليه الرحمه اكابر خراسان و عراق را جمع ساخته بود.

 

پس اين ملاقات در عالم كشف و شهود روى داده و زمانى صورت گرفت كه سيد، طريق سلوك را طى نموده و به امر استادش در سير و سفر بوده است، يعنى حدود سال 732 ه'.ق. كه تقريباً 20 تا 21 سال داشته است. در همين زمان 34 تن از بزرگان عارفان به او اجازه ارشاد داده‏اند.[19]

 

 

استادان و مشايخ‏

 

مربّى سيد على در خردسالى، دايى‏اش سيد علاءالدين بوده است. همچنين عالمى متقى؛ اما گمنام با راهنمايى دايى وى در دوازده سالگى به سيد على همدانى مقدمات معارف عرفانى را تعليم مى‏داده است. همدانى از محضر استادان بسيارى بهره برد كه عبارتند از:

 

1. شيخ محمود مزدقانى‏

 

شيخ شرف‏الدين ابوالمعالى محمود بن عبداللَّه مزدقانى رازى 761 - 698 ه'.ق. منسوب به مزدقان - شهرى است بين همدان، ساوه - سر راه همدان به ساوه. وى از طريق علاءالدوله سمنانى به روش عرفانى نجم‏الدين كُبرى پيوستگى پيدا مى‏كند

 

2. اخى على دوستى‏

 

شيخ تقى‏الدين ابوالبركات اخى على دوستى سمنانى از اصحاب خاص علاءالدوله سمنانى است. در منابعى كه مورد دسترسى بود به تاريخ تولد و زمان رحلت او اشاره‏اى نشده است. شيخ علاءالدوله در حق او التفات و محبت وافر داشت و خطاب به عبدالغفور ابهرى كه گاهى به ملاقات على دوستى مى‏آمد گفت: او انسانى است كه غمى از دلم بردارد و بر او اعتماد دارم، اطمينان يافتم كه طالبان معرفت را سرگردان نمى‏كند. زمان مسافرت سيد على همدانى به سمنان و شاگردى خدمت اخى على پس از سال 736 ه'.ق. بوده؛ اما مشخص نيست چه مدتى در اين ناحيه به سر بُرده و به همدان مراجعت نموده است. سيد على همدانى در معرفى اين عارف ستوده خصال مى‏گويد: در مدت استفاده از محضرش مشاهده مى‏كردم وقتى از درس و بحث فارغ مى‏گرديد، به امورى كه مصلحت دينى يا مصالح مردم در آن نهفته بود اشتغال مى‏ورزيد. صفت ايثار از ملكات روحى او بود، هر سال محصولاتى به دست خود كِشت و برداشت مى‏نمود و با دست خويش بين مردم توزيع مى‏نمود. روزى كه سيد على همدانى براى خداحافظى از اخى دوستى نزد او رفت، مشاهده كرد آن عارف وارسته سر بر زانو نهاده، وديعه جان به قابض ارواح سپرده بنابراين استرجاع گويان از آنجا بيرون مى‏آيد و اين خبر جانسوز را به ديگر شاگردان مى‏گويد. آنان رسم ارادت به جاى آورده و به تجهيز و تكفين اهتمام مى‏ورزند و شيخ را در محله‏اى از سمنان دفن مى‏نمايند. سيد على همدانى پس از اين كه با فقدان چنين مربى دلسوزى مواجه مى‏گردد، بار ديگر به محضر شيخ محمود مزدقانى مى‏رود. شيخ مذكور حضرت مير را به سياحت امر مى‏كند و خود در همدان بوده تا آن كه به سال 761 ه'.ق. در سن 61 سالگى به جوار رحمت ايزدى مى‏پيوندد.[20]

 

3. شيخ نجم‏الدين محمد بن محمد ادكانى (سفير امينى)

 

وى متولد (695 ه'.ق.) از محدثان و عارفان است. سيد على همدانى نزدش حديث خوانده و از وى اجازه روايت دريافت نموده است. اين شخصيت بزرگوار از اصحاب شمس‏الدين محمد بن جمال خراسانى است كه در سال 788 ه'.ق. دار فانى را وداع و در يكى از آبادى‏هاى اسفراين به خاك سپرده شد.

 

4. شيخ علاءالدوله سمنانى‏

 

تذكره نويسان نامش را ابوالمكارم ركن‏الدين علاءالدوله احمد بن محمد بيابانكى سمنانى نوشته‏اند، در ذيحجه سال (659 ه'.ق.) در سمنان ديده به جهان گشود. پدرش از سوى ارغون شاه مغول (690 - 683 ه'.ق.)، حاكم عراق عجم و عمويش وزير او بود. علاءالدوله در پانزده سالگى در پى يك الهام، به سوى حكمت و عرفان روى آورد و به همين دليل خدمت در حكومت را ترك نمود و از سمنان به بغداد رفت و در درس نورالدين عبدالرحمن اسفراينى متوفاى 717 ه'.ق. حاضر گرديد. كوشش درباريان و رجال ارغون شاه براى بازگشت وى به دربار مغولى بى‏فايده بود. او پس از زيارت اماكن مقدس مكه و مدينه، مدرسه‏اى در سمنان بنا كرد. علاءالدوله پيشگام مخالفت با نظريه وحدت وجود ابن عربى بود و كتاب‏هايى در مورد نظريه خودش، كه وحدت الشهود نام داشت نگاشت. جذبه حالات معنوى در رفتار و حالات او اثر گذاشت واز اين جهت دارايى خويش را بين مستمندان تقسيم نمود و به عبادت و تزكيه پرداخت. وى مكرر مى‏گفت: اى كاش ترك ملازمت سلطان را نمى‏كردم و با نفوذ در تشكيلات حكومتى از رنج‏ديدگان و مظلومان دفاع مى‏نمودم. نفوذ معنوى او در دورانى كه به عرفان روى آورد، در حدى بود كه اميرالامراى سلطان، ابوسعيد يعنى امير چوپان به او التجا كرد و او در باب وى نزد سلطان وساطت نمود، زيرا سعايت دشمنان روابط ابوسعيد و اين فرد را تيره ساخته بود. علاءالدوله سمنانى به حفظ شريعت پاى‏بندى تمام داشت. اين عارف متشرع در تربيت و تعليم مير سيد على همدانى نقش مؤثرى را ايفا نمود. قبل از فوت علاءالدوله سمنانى، وى و سيد محمد اشرف جهانگير سمنانى، محل اقامت استاد خويش را كه صوفى‏آباد سمنان بود ترك كردند و عازم هند شدند.[21]

 

علاءالدوله سمنانى در 22 رجب 736 ه'.ق. درگذشت، مزارش در سمنان يكى از اماكن زيارتى اين شهر است شيخ علاءالدوله سمنانى از طرف مادر با نوزده واسطه به حضرت على(ع) منسوب است.[22]

 

5. خواجه قطب‏الدين يحيى جامى نيشابورى‏

 

وى از اصحاب علاءالدوله سمنانى، شيخ صفى‏الدين اردبيلى و شيخ شرف‏الدين درگزينى است. سيد على همدانى در مجمع عالمانى كه بدان اشاره كرديم، از احاديث وى بهره برده است. وى به تاريخ 22 جمادى‏الثانى سال 740 ه'.ق. به سراى باقى شتافت و در فيروزآباد هرات دفن گرديد.[23]

 

6. شيخ الاسلام شرف‏الدين درگزينى 643 - 742 ه'.ق.

 

وى از بزرگان اهل حديث و عرفان است و با شيخ علاءالدوله سمنانى مأنوس بوده است. اين عالم محدث از مشايخ سيد على همدانى بوده است.[24]

 

7. نظام‏الدين يحيى غورى خراسانى‏

 

سيد براى ملاقات با او، به تبريز رفت و در محضر وى به شاگردى پرداخت و از او اجازه شفاهى و كتبى دريافت نمود. اين عالم بزرگوار در سرخاب محله تبريز مدفون است.

 

8. شيخ ركن‏الدين سعيد حبشى‏

 

وى از عارفانى است كه سيد با او ملاقات داشته و از وى استفاده نموده است. بنا به نقل حيدر بدخشى در كتاب «منقبة الجواهر» اين مرد عارف در رؤيايى صادق از آينده درخشان و نيز درجات معنوى سيد على همدانى از تولد رسول اكرم(ص) آگاهى پيدا كرده است.[25]

 

 

معاصران‏

 

تعدد مراكز دينى و فرهنگى، گسترش گرايش‏هاى عرفانى و سفرهاى گوناگون سيد على همدانى موجب گرديده است كه وى با بسيارى از شخصيت‏هاى علمى و بزرگان، ديدار اگر چه كوتاه داشته باشد. اگر چه خود سيد ادعا مى‏كند هزار و چهارصد نفر از علما و اولياء را دريافته‏ام، حافظ كربلايى هم مى‏نويسد گردش مير سيد على به نقاط گوناگون گيتى، موجب گرديد كه تعداد قابل توجهى از اهل سير و سلوك و دانشوران را دريابد كه از ميان خيل كثيرى از اين مشاهير، سى و چهار نفرشان براى آن عارف عالى مقام اجازه كتبى و شفاهى صادر نموده و به وى اجازه داده‏اند در تربيت طالبان حكمت و معارف معنوى بكوشد. برخى از اين افراد عبارتند از:

 

1. شيخ صفى‏الدين اردبيلى 735-650 ه'.ق. وى همان عارف مشهورى است كه سلسله صفوى، خود را به او منسوب نموده‏اند. اين زاهد وارسته علاوه بر زعامت معنوى در نواحى شمال غربى، در جهت جلب محبت مردم و رهانيدن آنان از ستم حاكمان و ايجاد امنيت براى افراد جامعه اهتمام داشت.

 

2. عبدالغفور ابهرى كه هر سال به ديدن علاءالدوله سمنانى و جانشين او، اخى على دوستى، به سمنان مى‏آمده و در اين برخوردها، سيد ملاقات‏هايى با وى داشته است.

 

3. سيد حسين اخلاطى، از ناحيه اخلاط واقع در شمال غربى درياچه وان است. هنگامى كه سيد به تبريز رفت در جوار مزار سراج‏الدين اخلاطى متوفاى 725 ه'.ق. در محله «ويجويه»، مدتى با وى به سر برده است.

 

4. شيخ محمد تميمى، از شيوخى است كه سيد با وى ملاقاتى انتقادآميز داشته است، چنان كه مى‏گفته است:

 

هيچ احدى كار را بر هم نزد الا جوان سيد سياحى غيور كه همچون او عارف و سالكى نديدم.

 

5. حاجى صفى بدخشى‏

 

وى با سيد على همدانى انس داشته و از مجلسى كه سيد در آن با جماعتى برخورد داشته ياد كرده است. شرح اين برخورد بدين صورت است كه وقتى وى گروهى ريش تراشيده را ديد، از مير سيد على پرسيد: آيا اين جماعت حجتى به اين كار دارند. سيد، جواب داد كارشان مفيد و معتبر نخواهد بود؛ زيرا چون علم شريعت نداشتند، تا تبديل و بر وِفقِ شرع كنند، بنابراين در بدعت افتادند. بعضى ريش خود را تراشيدند و برخى بزوت و ابرو را به آن ختم كردند، جهال ديگر نيز آن بدعت‏ها را شعار خود ساختند.[26]

 

6. شاه نعمت‏اللَّه ولى كرمانى 730 - 827 ه'.ق.

 

امير تيمور گوركانى از نفوذ و اقتدار شخصيت وى هراسناك گرديد؛ زيرا شاه نعمت‏اللَّه توانسته بود بسيارى از مغولان را به سوى خويش متمايل نمايد؛ لذا برايش پيغام فرستاد كه دو پادشاه در اقليمى نگنجند. ناچار اين عارف زاهد پس از تغيير مكان‏هاى پياپى بر اثر شورش‏ها، سرانجام در ماهان كرمان اقامت گزيد. سيد در آخرين سفر حج خود، در يزد به ملاقات او رفته است. نقل كرده‏اند وقتى شاه نعمت‏اللَّه شنيد كه مير سيد على آمده است دوران كسالت را طى مى‏نمود، با اين وجود شخصى را به خدمت سيد فرستاد، در حالى كه دستار خويش را به وى داده بود. التماس نموده كه مير سيد على پاپوش خود بفرستد كه ايشان سر پيچ خود كند و دستار او را بر پاى خويش بپيچد، سيد على پس از فروتنى بسيار و اظهار عطوفت فراوان به خواسته شاه نعمت‏اللَّه عمل نمود.[27]

 

7. محمد بن مكى عاملى (شهيد اول)

 

وى از عالمان بزرگ شيعه است كه در دمشق به تدريس اشتغال داشت. اين عالم فرزانه در ترويج تشيع همت گماشت، فعاليت داشت و با سربداران در ارتباط بود. كتاب «اللمعة دمشقيه» كه در مورد فقه شيعه به نگارش درآمده، از آثار اوست. وى در سال 786 ه'.ق. به شهادت رسيده است.

 

8. لالا عارفه متولد 736 ه'.ق.

 

وى بانويى عارف بود كه در كشمير با سيد به مباحثه در مقوله‏هاى فلسفى و كلامى پرداخت و تسليم بحث‏هاى مير سيد على همدانى گرديد، ديوان شعرى دارد كه عالى‏ترين سروده آن درباره ديدار وى با سيد على همدانى است.[28]

 

به سبب وجود حكومت‏هاى متعدّد و امارات متفرق، مير سيد على همدانى با بسيارى از ملوك و اميران، معاصر بوده و با آنان ملاقات داشته و تذكراتى ارشادى به عده‏اى از حاكمان داده است.[29]

 

 

شاگردان

 

سيد على همدانى در ايران، آسياى مركزى و جنوبى شاگردان و پيروان متعددى داشته كه متأسفانه، از برخى، جز اسامى آنان، چيزى به دست نيامده است. در ذيل به معرفى اجمالى عده‏اى از تربيت‏يافتگان مكتب او مى‏پردازيم:

 

1. نورالدين جعفر رستاق‏بازارى بدخشى 740 - 797 ه'.ق.

 

نورالدين فاضل‏ترين و برجسته‏ترين مريدان سيد على همدانى است. هنگامى كه سيد در ختلان، به سر مى‏برد. نورالدين جعفر ضمن استفاده از محضر علمى و عرفانى او، از اخلاق و رفتار استادش، مطالبى فراهم نمود و آن را با عنوان «خلاصة المناقب» به رشته تحرير درآورد. او در اين اثر ضمن ذكر احوال و اوصاف به نقل برخى سخنان و آثار سيد مبادرت نموده است. نورالدين در خصوص چگونگى آشنايى خود با آن عارف وارسته مى‏گويد: در سال 773 ه'.ق. به ختلان و به قريه عليشاه رفتم و در آن مكان اقامت نمودم. سال بعد كه سيد به اين آبادى آمد و در منزل اخى حاجى اقامت نمود، با او آشنا شدم. پس از چند روز، سيد با چند نفر ديگر به حجره اين جانب آمدند و من سؤالاتى كردم كه ايشان با معانى لطيف و عبارات شريف، مطالبى بيان كرد به طورى كه در اعماق دلم جاى گرفت و مجذوب حالاتش شدم. آنگاه پس از زيارت و نماز در گنبد عليشاه باز به حجره اين حقير آمدند. بدخشى مى‏گويد:

 

در ايام مصاحبت پرفايده با سيد، هر چه در خاطرم مى‏آمد، برايم آشكار مى‏نمود و اگر مصلحت اظهار نبود، به اشارت يا بشارت مرا آگاه مى‏كرد. بدخشى مخاطب برخى از نامه‏هاى سيد هم هست و در يكى از اين نوشته‏ها، سيد، كه ظاهراً در فن طبابت هم مهارت داشته، به وى توصيه معالجه بيمارى‏اش را نموده است.[30]

 

صاحب مستورات مى‏نويسد سيد على همدانى، جعفر بدخشى را بسيار دوست داشت و خود جعفر نيز اين موضوع را تأييد مى‏كند. او با نشان دادن استعداد درخشان خود، تحمل زحمات و امتحان‏هاى متعدد، در زمره مريدان سيد على همدانى پذيرفته شده است. محل تولد وى «رستاق بازار» در غرب بدخشان است؛ ولى او تا سال 773 ه'.ق. به ختلان نقل مكان كرده و غالباً در اين ناحيه، اوقات خويش را سپرى مى‏نمود؛ تا اين كه در 16 رمضان 797 ه'.ق. در 57 سالگى دار فانى را وداع گفته است.[31]

 

2. خواجه اسحاق بن امير ارامشاه عليشاهى ختلانى 827 - 731 ه'.ق.

 

وى از خاندان عليشاهيان ختلان است كه صاحب نفوذ و اعتبار بوده‏اند. او چنان تربيت يافت كه در رديف اول پيروان سيد على همدانى قرار گرفت و به افتخار دامادى سيد نيز نائل گرديد. او در بسيارى از سفرها ملازم سيد على بود؛ از جمله در سفر سوم سيد على همدانى به حج، وى را همراهى نموده است. خواجه اسحاق متجاوز از پنجاه سال، در مقام ارشاد و تربيت جمعى كثير مشغول بوده و دو سيد دانشمند متبحر يكى مير سيد عبداللَّه برزش‏آبادى و ديگرى مير سيد محمد نوربخش، پيرو وى شده‏اند. در قيامى كه نوربخش ترتيب داد، لشكريان شاهرخ ميرزا تيمورى به دستور شاه تصميم مى‏گيرند آن را سركوب سازند. در اين ماجرا، عده‏اى، به خصوص دو پسر خواجه اسحاق كشته مى‏شوند. برخى كه ملازم شاهرخ بوده‏اند و با خواجه اسحاق كينه كهنه داشته‏اند مى‏گويند سيد محمد نوربخش مقصر نيست و همه اين نقشه‏ها را خواجه اسحاق طراحى كرده است، پس او را دستگير مى‏سازند و به بهانه‏اى واهى حكم قتلش را صادر مى‏كنند و در رمضان سال 828 ه'.ق. در بلخ در سن 96 سالگى به شهادت مى‏رسد. سيد نوربخش در صحيفة الاولياء گفته است:

 

پيريم و مريد خواجه اسحاق

 

آن شيخ شهيد و قطب آفاق‏

 

قاضى نوراللَّه شوشترى او را در زمره سادات شهيد برشمرده است.[32]

 

3. شيخ (اخى) حاجى بن طوطى عليشاه ختلانى‏

 

وى از سيد، كسوت فتوت گرفته و رساله فتوت‏نامه را، سيد على همدانى براى او نوشته است. مدت سه ماه سيد على همدانى در منزل وى، در ختلان، اقامت گزيد و او در اين مدت از فيض مصاحبت با اين عارف زاهد بهره‏مند گرديد.

 

4. خواجه عبداللَّه بن شيخ ركن‏الدين شيرازى، كه همراه جعفر بدخشى و برادرش در خدمت سيد على همدانى بوده‏اند.

 

5. برهان‏الدين فرزند عبدالصمد بغدادى، كه كتاب «سيرالطالبين» استاد خود را گردآورى نمود. او شارح حديث «من عرف نفسه» به عنوان رساله معرفت است.

 

6. شيخ محمد عرب، كه به شيخ محمد شامى يا شيخ محمد خلوى معروف بوده است.

 

7. شيخ قوام‏الدين بدخشى، برادر نورالدين بدخشى.

 

8. علاءالدين حصارى، كه سيد درباره‏اش گفته است:

 

اگر چه خاطر خويش را از اميال و هواهاى نفسانى صاف كرده اما هنوز از خود بيرون نيامده است.

 

9. بابا كاكا شيرازى

 

وى گفته است:

 

چون به ماوراءالنهر آمدم آوازه مير سيد على همدانى را شنيدم، پس قصد زيارتش كرده به خدمتش مشرف گشتم ديدم كه صاحب كمالات خوبى است، پس مرا تعليم علم داد و در مقام تربيتم قرار گرفت، بدين گونه مصاحبت او را مغتنم شمردم.

 

10. شيخ شمس‏الدين بدخشى (ختلانى) كه سيد، مقام عرفانى او را ستوده است. او در سفر سوم سيد على از ختلان به حجاز، جزو همراهانش بوده است.

 

11. امير سيد محمد طالقانى (تاجيكستانى)، مؤلف كتاب سلسله‏نامه نوربخشيه.

 

12. شيخ زين‏العابدين نيشابورى،

 

13. شهرامشاه خونسى،

 

14. محمدسراى ايستى يا انسى‏

 

وى سراينده همان ماده تاريخ رحلت سيد است كه در بالاى «سردرِ» خانقاه شاه همدان «در سرينگر كشمير» كتيبه شده است.

 

15. مير سيد حسين سمنانى‏

 

سيد على دوبار او را به كشمير روانه كرد تا از احوال و اوضاع آن سامان اطلاعاتى به دست آورد. تذكره‏نويسان او را مردى فاضل، عارف، صاحب كرامات و ذى‏نفوذ معرفى كرده‏اند. سيد حسين با تمامى خويشاوندان و بستگان به كشمير مهاجرت نمود و در آنجا رحل اقامت افكند. او در تربيت و راهنمايى عارف معروف كشمير - نورالدين رشى 779 - 842 ه'.ق. سهمى بسزا داشته است. مدتى پس از ورود او به كشمير، پسرش مير سيد حسين بهادر سمنانى و برادرزاده‏اش مير سيد حيدر سمنانى وارد اين سرزمين شدند و در فعاليت‏هاى فرهنگى تبليغى اين ناحيه نقش مهمى را به عهده گرفتند.

 

16. سيد اشرف جهانگير، فرزند سيد محمدابراهيم سمنانى‏

 

وى از ياران و شاگردان عارف همدانى است. در مسافرت دوم استادش، همراه او بوده است. سيد اشرف را به اين جهت جهانگير گويند كه از سياحان بزرگ اهل عرفان است. وى در ناحيه بنگال جنوب هند خدمات ارزنده تبليغى خود را شروع كرد. او يكى از اعاظم سالكان شبه قاره هند و پاكستان است و كتابى به نام «لطائف اشرفى» دارد كه در آن مى‏نويسد:

 

سيد على همدانى به اتفاق او در شيراز، مهمان خواجه حافظ بوده‏اند.

 

 

جايگاه معنوى و اجتماعى

 

سيد على همدانى در زمان حيات، عزت و احترامى بسزا داشت و در غالب شهرهاى ايران، تركستان و هندوستان و عموم طبقات مردم مقام و منزلتى خاص به دست آورده است. مردم همدان نيز براى وى احترام فوق‏العاده‏اى قائل بودند و حتى پس از وفاتش به كرامات و درجات عرفانى و قدس و جلالش اعتقادى شگفت داشتند. نمونه آن را از سوگندى كه به گنبد سبز محل عبادت وى ياد مى‏كرده‏اند، مى‏توان دريافت. وى از عارفان نيك نهاد و داراى اعتقادى خالصانه است. وى علاوه بر زهد و تقوا، در علم و حكمت مقامى رفيع داشت و ميان علوم ظاهرى و باطنى جمع كرده و در هر قسم داراى تصنيفات، آثار و رسائل مشهورى است.[33] سيد على همدانى‏ در نظر ميليون‏ها مسلمان از مليت‏هاى گوناگون چنان تقدسى به دست آورده كه كمتر عارف و عالمى به چنين موقعيتى دست پيدا كرده است. با وجود اينكه در برخورد با ارباب قدرت، اهل هيچ گونه سازش نبود، نفوذ معنوى‏اش موجب گرديد كه بسيارى از حكّام و اميران وقت، حلقه ارادتش را در گوش كرده، نهايت احترام را در حقش مبذول دارند. يكى از سلاطين كشمير حتى قبل از ورود سيد به اين خطّه، به وساطت نماينده وى، تعهد نمود از مشى اخلاقى و سلوك معنوى سيد پيروى كند و برادر او كه بعدها به سلطنت رسيد، به دستور مير سيد على همدانى جامه خانوادگى خود را به لباس رايج مسلمانان تبديك كرد و خود همراه مادر خويش به مجلس وعظ سيد حاضر گرديد.

 

نبرد خونين و نگران‏كننده‏اى كه بين فرمانرواى كشمير و حاكم پنجاب و دهلى به وقوع پيوست، با اعمال نفوذ اين سيد عارف متوقف گرديد و روابط بسيار حسنه و آميخته به صلح و صفا بين طرفين متخاصم برقرار گرديد.

 

بر سر اين كه پيكر پاكش را در چه سرزمينى به خاك سپارند، در ميان اهالى نواحى كشمير، پاخلى (در افغانستان) و ختلان (در تاجيكستان) رقابت و كشمكش سختى پيش آمد. تقدسى كه آرامگاهش پيدا كرد آن چنان موقعيت و امتيازى به دست آورد كه حاكمان وقت حداقل براى خودنمايى و جلب نظر مردم، براى تعمير، مرمت، تزيين و آراستن آن با يكديگر مسابقه مى‏دادند. يكى از آنان از راهى بس دور و دراز دو تخته سنگ بسيار بزرگ از مرمر كه مختصر احوال و مناقب سيد بر آن حل گرديده بود، بر پشت دو پيل به سوى ختلان فرستاد تا بر مزار سيد نصب كنند. حتى تيموريان كه سرسلسله آنان يعنى امير تيمور وركانى[34] پس از ارتحال سيد به دليل محبوبيت‏ فوق‏العاده‏اى كه وى داشت، مزار او را بنا نهادند و حتى در بين مردم چنين شايع كردند كه اين ساختمان را امير تيمور ساخته است. يكى از نوادگان تيمور را نيز جهت تيمّن و تبرّك در حوالى مزار سيد به خاك سپردند.

 

منزل سيد در كشمير بعدها مورد توجه مشتاقان وى قرار گرفت و بناى باشكوه يادبودى در آن ساخته شد[35] كه به مسجد شاه همدان‏ معروف است. اين بنا از اوايل قرن نهم هجرى تا كنون يكى از مهم‏ترين كانون‏هاى فعاليت مسلمانان شبه قاره هند بوده و از اماكن مقدس به شمار مى‏رود. در روز عاشورا، وقتى دسته‏هاى عزاداران حسينى از كنار آن عبور مى‏كنند، پرچم‏هاى خود را به نشانه احترام فرو مى‏آورند.

 

حتى غير مسلمانان نيز بر آن حرمت مى‏نهند؛ زيرا خدمات متنوع سيد در نظر آنان هم در خور تحسين و تمجيد است. در جوار مسجد نيز پرچم سيد على همدانى كه از استاد خويش گرفته و چندين بار آن را با خود به حرمين شريفين برده بود، تا مدتى در اهتزاز بود و مردم از نقاط دور و نزديك بدانجا مى‏شتافته‏اند. سلطان قطب‏الدين هم يكى از كسانى است كه به آنجا شتافته و پرچم و صفه مبارك را احترام گذارده است. تعداد قابل توجهى مسجد و مدرسه در كشمير، جامو، گلگيت و بلتستان به نام و ياد او ساخته شده يا نامگذارى گرديده است.

 

پيروان مذاهب گوناگون اسلامى اعم از شيعه، حنفى، شافعى و حنبلى هر كدام او را از خود مى‏دانند؛ زيرا با وجود آن كه او از نوادگان حضرت على(ع) بود به خوبى از لابلاى آثارش مى‏توان برترى اهل‏بيت(ع) را بر ديگران در نظر وى دريافت. وى در نوشته‏هاى خود نسبت به پيروان مذاهب اسلامى و پيشوايان آنان احترام لازم را مراعات مى‏نمود و رعايت عدل و انصاف سيره او بوده است.

 

كرامات بسيارى به سيد على همدانى نسبت داده شده كه تعدادى از آن‏ها در كتاب‏هاى تذكره و منابعى كه به شرح حالش پرداخته‏اند آمده است، مردم در مشكلات زندگى و گرفتارى‏هاى فردى و اجتماعى به خصوص در هند و آسياى مركزى، از مقام معنوى وى استمداد مى‏طلبند. قايقرانان وقتى از كار و تلاش و پارو زدن خسته مى‏شوند، از روح مير سيد على كمك مى‏گيرند و فرياد يا «شاه همدان» سر مى‏دهند.

 

همه ساله در ششم ذيحجه، كه مقارن با سالروز وفات سيد على همدانى است، به يادبود او و براى تجليل از وى در كشمير و ديگر نقاط مسلمان نشين شبه قاره هند، مراسم و اجتماعاتى برپا مى‏دارند و طى آن از فضايل، كرامت‏هاى انسانى و حالت‏هاى عرفانى و تعليمات سيد، سخن مى‏گويند.

 

بزرگان و مورخان و تراجم نويسان به نظم و نثر، در ستايش او مطالبى نوشته‏اند. رونوشت‏هاى بسيارى از آثار خطى او تهيه شده است و پاره‏اى از نوشته‏هاى او به چندين نوبت به زبان‏هاى اردو، تركى، فرانسوى، پشتو و... ترجمه شده و شروحى بر آن نوشته شده است. آثار متعدد او مكرر در ايران، پاكستان، تركيه، هند، عراق و لبنان، با هيأتى نفيس، توضيحات، شروح و تعليقات كافى به طبع رسيده است. همچنين نوشته‏هاى مستقلى به زبان‏هاى گوناگون، در ذكر مناقب، شرح احوال، افكار، نوشته‏ها و عقايدش به نگارش درآمده و در اين آثار مكتوب مقام علمى و عرفانى و كمالات معنوى او ارج نهاده شده است.

 

 

جامع علوم ظاهرى و باطنى‏

 

نويسندگان و شرح حال‏نگاران، سيد على همدانى را با القاب گوناگونى چون: قطب زمان، شيخ سالكان جهان، قطب الاقطاب، محيى علوم الانبياء و المرسلين، افضل محققين و اكمل المدققين، شيخ الكامل، المكمل المحقق الصمدانى، عارف معروف و سلطان السادات و العرفا معرفى نموده‏اند. نورالدين جعفر رستاق بازارى بدخشى، در «خلاصة المناقب» سيد على همدانى را اين گونه وصف مى‏نمايد:

 

در بيان بعضى از فضائل آن عروه وثقى، شاهباز باپرواز آشيان عمى، شمس سماى قدوسى، مختار خيار حضرت الرحمن، الشكور الغفور بجناب الديان، المرشد الطالبين فى طريق السبحانى، الموصل للموجهين الى الجمال الرحمانى... .

 

شيخ المتأخرين آقا محمدهاشم درويش شيرازى، كه خود از عارفان نامى است در ولايت نامه، وى را چنين معرفى مى‏كند:

 

مظهر انوار حق سيد على

 

در همدان داشت موطن آن ولى‏

 

صاحب اوراد فتحيه است او

 

سه كرت معموره را ديده است او[36]

 

نورالدين عبدالرحمن جامى درباره‏اش گفته است:

 

جامع بود ميان علوم ظاهرى و باطنى، وى را در علوم باطن، مصنفات مشهور است.[37]

 

خواند مير مى‏نويسد:

 

حاوى علوم ظاهرى و باطنى و جامع فضايل صورى و معنوى بود. در اوائل حال، به قدم ارادت، ملازمت شيخ شرف‏الدين عبداللَّه مزدقانى مى‏نمود؛ اما از شيخ تقى‏الدين على الدوستى كسب روش طريقت فرموده، مصنفات امير سيد على در ميان عرفا اشتهار دارد.[38]

 

قطب راوندى در كتاب خرائج خاطرنشان نموده است:

 

بعضى از خاندان‏هاى همدانى، شيعه بوده‏اند. يكى از اكابر موحدان آنجا كه در تشيع او ترديدى نيست، مير سيد على همدانى است.[39]

 

امين احمد رازى نيز مقامات علمى، عرفانى و حالات معنوى اين عارف را ستوده است و از چگونگى رشد و شكوفايى او و استفاده‏اش از محضر استادانى برجسته سخن گفته است.[40] قاضى نوراللَّه شوشترى در اثر مشهور خود كمالات و درجات روحانى اين عارف ستوده‏ خصال را از نظر خوانندگان گذرانيده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى در نوشته‏هاى متعدد خود، ضمن معرفى آثار سيد على همدانى،[41] او را عارف حسينى و سياح مشهور ناميده است.[42]

 

علامه اقبال لاهورى، شاعر شهير پاكستان در جاويدان نامه، اعتقاد دارد كه به هدايت مولانا جلال‏الدين رومى به سير افلاك پرداخته و سپس در آن سوى افلاك به فردوس اعلى راه يافته و به زيارت امير سيد على همدانى فائض گرديده است، از اين جهت مى‏گويد:

 

از تب ياران تپيدم در بهشت‏

 

كهنه غم‏ها را خريدم در بهشت‏

 

تا در آن گلشن صدايى دردمند

 

از كنار حوض كوثر شد بلند

 

نغمه‏اى مى‏خواند آن مست مدام

 

در حضور سيد والامقام

 

كه مراد او سيد على همدانى است، سپس مى‏گويد:

 

سيد السادات سالار عجم

 

دست او معمار تقدير اُمم

 

تا غزالى درس اللَّه هو گرفت

 

ذكر و فكر از دودمان او گرفت‏

 

مرشد آن كشور مينو نظير

 

مى‏رود درويش و سلاطين را مُشير

 

جمله را آن شاه دريا آستين

 

داد علم و صنعت و تهذيب و دين

 

آفريد آن مرد ايران صغير

 

با هنرهاى غريب و دلپذير

 

يك نگاه او گشايد صد گره

 

خيز و تيزش را به دل راهى بده

 

رضا قلى خان هدايت، در روضه اول تذكره خود، مختصرى از شرح حال سيد على همدانى را آورده و از نسب و سيادت وى، چگونگى سلوك عرفانى و مصاحبت او با صدها نفر از اولياءاللَّه سخن گفته است.[43] مدرس تبريزى او را از افاضل عارفان قرن هشتم هجرى معرفى‏ كرده و برخى از تأليفاتش را برشمرده است.[44]

 

دكتر محمد رياض پاكستانى كه تا كنون چند رساله از مير سيد على چاپ كرده و چند مقاله درباره‏اش نوشته است، رساله دكتراى خود را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در سال (1347 ش.) به نام شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى به نگارش درآورده، كه در سال (1364 ه' .ش.) توسط مركز تحقيقات ايران و پاكستان چاپ شده است. وى در معرفى سيد على همدانى مى‏گويد:

 

حضرت امير سيد على همدانى يكى از نوابغ و شخصيت‏هاى طراز اول ايرانى است كه فعاليت‏هاى گوناگون ادبى و دينى و فرهنگى او در ايران و در شبه قاره پاكستان و هند تأثيرات اساسى و ارزنده باقى گذاشته و خصوصاً در خطه حُسن‏خيز كشمير، رواج و گسترش دين مبين اسلام و زبان وادبيات فارسى مرهون مساعى جميله آن بزرگ همدانى است.[45]

 

دكتر پرويز اذكايى هم در اثر مستقلى زندگينامه، احوال و آثار مير سيد على همدانى را به رشته تحرير درآورده و خاطرنشان نموده است:

 

سيد على همدانى عارف مشهور ايرانى است كه در ميان خيل كثيرى از اهل تصوف و عرفان، به رعايت موازين شرعى تأكيد وافرى دارد و اين تشرع اعتقادى در زندگى، رفتار، انديشه و آثارش تجلّى پيدا كرده است. به علاوه احكام شريعت، در كشمير به همت او رونق گرفت و گسترش يافت.

 

دكتر مهدى درخشان ذيل نام مير سيد على (على ثانى) مى‏نويسد:

 

پيشواى عارفانِ دل‏آگاه و زبده روحانيان و راهروان سير و سلوك است. نسب شريفش با 14 واسطه به امام زين‏العابدين(ع) مى رسد.[46]

 

دكتر عبد الرسول طاهباز زاده، معروف به خيام‏پور 1277 - 1358 ه' .ش. در فرهنگ پرآوازه خود، سيد على همدانى را به عنوان شاعرى عارف معرفى كرده و خوانندگان را به مآخذى كه شرح حالش را نوشته‏اند ارجاع داده است.[47] لغت نامه دهخدا تنها مأخذى است كه سيد على همدانى را به عنوان على مسعودى معرفى كرده است. اين لقب در منابع ديگر ذكر نشده و احتمال مى‏رود اين اسم (مسعودى) را خود دهخدا انتخاب كرده باشد. دهخدا او را اديب و عارفى مى‏داند كه به اشاره شيخ شرف‏الدين محمود، ربع مسكون را طواف كرد و به صحبت هزار و چهارصد عارف رسيد.[48]

 

دكتر ذبيح‏اللَّه صفا در اثر مشهور خود، ضمن بررسى نثر پارسى در قرن هفتم و هشتم هجرى، ذيل پارسى‏نويسان اين دوران، شرح حال سيد على همدانى را به عنوان عارف بزرگ و مشهور قرن هشتم معرفى نموده و افزوده است:

 

مير سيد على در نثر پارسى و عربى دست داشت و اشعارى نيز به پارسى مى‏سرود و رسائل فراوانى در مسائل عرفانى و اخلاق و سلوك تأليف كرد.[49]

 

استاد محمد خواجوى كه رساله «مشارق الاذواق» سيد على همدانى را تصحيح كرده و آن را به طبع رسانده است، در مقدمه اثر ياد شده، شرح حال اين عارف را به نگارش درآورده و او از بزرگان اوليا و كبّار عرفا دانسته و نكاتى را در تجليل، تكريم و تعظيم مقام فضل و كمال او، نوشته است.[50]

 

«هِرمان اِته» ضمن معرفى كتاب «ذخائر الملوك» سيد على همدانى از او به عنوان روحانى و عارف جهان ديده، ياد مى‏كند.[51]

 

 

عارف متشرع‏

 

سيد على همدانى از عارفان انگشت شمارى است كه شريعت و طريقت را به كمال داشت و رعايت آداب و موازين شرعى در سيره، سخن و مواعظ او به خوبى مشاهده مى‏گرديد. بسيار امر به معروف و نهى از منكر مى‏نمود و پيروان و شاگردان خويش و ديگر اقشار مردم را از بدعت منع مى‏كرد و آن را نوعى ضلالت تلقّى مى‏نمود. وى مكرّر به رعايت امور شرع، نه صرفاً به لحاظ وجوب رعايت ظاهر و اكتفا نمودن به امور شريعت؛ بلكه واقعاً از حيث اعتقاد به اقامه دين و امور اسلامى هشدار داده است. در يكى از نامه‏هاى خود هشدار مى‏دهد كه: زنهار امور اقامه دين را سهل نگيرى و بدانى كه امرى را كه سهل بگيرى نتيجه ندهد. تشرّع ريشه‏دار او، در آثارش نيز بازتابى ويژه يافته است. حتى از عنوان برخى نوشته‏هايش مثل «اعتقاديه» مى‏توان اين واقعيت را دريافت كه كتابى است در اصول و فروع دين به سبك عرفانى. كتاب «ذخيرة الملوك» چند باب از ده بابش به شرايط امور احكام ايمان، امر به معروف و نهى از منكر اختصاص دارد. وى در نامه‏اى خطاب به سلطان قطب‏الدين مى‏نويسد:

 

«اگر ديندارى آن است كه صحابه و تابعين داشتند و مسلمانى آن كه در قرن اول اسلام ورزيدند، جاى آن است كه گبران و مُغان از تَردامنى ما ننگ دارند و جهودان بى مقدار، مسلمانى ما با اين اعتقاد را به كاه برگى برندارند».

 

همدانى بر اساس اعتقاداتى كه دارد، خواهان دگرگونى وضع موجود براى بهسازى جامعه و سوق آن به سوى فضيلت است و تفكر مذهبى سياسى خود را در تشيع علوى و مهدويت جستجو مى‏نمايد.

 

در كتاب ذخيرة الملوك بعد از بيان حقوق و وظايف اعضاى خانواده در فصول پنجم و ششم كه از بخش‏هاى اساسى كتاب است، قوانين حكومت، اغراض و اصول يك دولت كامل مطرح شده و مطالبى در باب اطاعت، حق‏شناسى، شكيبايى، مدح تواضع و مذمت شتاب و تكبّر بر آن ضميمه گشته است. سيد با جاهلان متمسك و اهل جمود و افراد قشرى كنار نمى‏آمد و در برابرشان موضع‏گيرى مى‏نموده است.

 

ترويج دين مبين اسلام و تبليغ و انجام وظايف الاهى و انسانى، هدفى بود كه سيد على همدانى در سفر و حضر آن را تعقيب مى‏نمود. وى محورهايى را براى رسيدن به اين مقصد مقدس پيش گرفت. تدريس معارف اسلامى، تربيت شاگردان فراوان، تشكيل مجالس وعظ و خطابه و برپا كردن حوزه‏هايى براى تهذيب نفوس، آموزش دادن مبلغان و واعظان و ايجاد سازمانى وسيع و منظم براى رساندن پيام توحيد به طالبان حقيقت، اهتمام به احياى عنصر حياتى امر به معروف و نهى از منكر و مقاومت در مقابل مفاسد و... را براى ترويج دين مبين اسلام تعقيب و توصيه مى‏نمود. همين برنامه‏هايش موجب گرديد كه از يك سو سيد على همدانى صدها هزار نفر از هندوان را خلعت اسلام بپوشاند و هزاران مسلمان ظاهرى را به حقيقت اسلام نزديك سازد و از طرف ديگر ابعاد گوناگون شخصيت خويش را آشكار نمايد.

 

او در طريق تبليغ دين و ترويج حقايق اسلامى مشقات و فتنه‏هاى زيادى را تحمل كرد. وى در نامه‏اى به سلطان غياث‏الدين، حاكم ناحيه پاخلى (كونار = از توابع كشمير) آشوبى را كه - به تحريك عالمان نورستان كنونى و با تأييد سلطان مذكور عليه وى - بر پا شده بود، تذكر داده است. او با آيه‏اى درباره منافقان نامه را آغاز كرده كه پيوسته فتنه‏انگيزند، حال آن كه اهل‏بيت پيامبر(ع) به واسطه بلاهاى دنيوى و ظلم ظالمان و كيد فاجران از معاصى مصون نگاه داشته مى‏شوند و دشمنى با فرزندان رسول خدا(ص) همانا كار منافقان است. اين ضعيف هر چند سعى كرد كه پيش از اين كه اهل اين ديار كسب شقاوت كنند، برود؛ ولى آن عزيز مانع شد. بر اين شرط اين ضعيف را پاى‏بند اقامت مى‏نمود كه آنچه امر معروف است، انجام دهم؛ ولى امروزه جمعى از جاهلان مُفتن با بى شرمى به مكابره و منازعه اجتماع كرده‏اند. اين عمل چگونه جرأت ايشان باشد اگر از اجابت آن عزيز تقويت نشده باشد. اگر خاطر آن عزيز مى‏خواهد كه اهل آن ديار به اين ضعيف آن كنند كه يزيد با جدم حضرت حسين كرده، سهل است كه ما آن جفاها را تحمل كنيم و سعادت خود بدانيم. اين ضعيف اين معنا را بسيار تجربه نموده و از اين رهگذر رنج‏هاى زيادى كشيده؛ ولى مرا عهدى است واثق كه اگر جمله زمين آتش بگيرد و از آسمان شمشير ببارد آن چه را حق است نپوشد و جهت مصلحت فانى دين را به دنيا نفروشد.

 

گويا معاندان و رشك‏ورزان شايع كرده بودند عنوان همدانى، كه بعد از سيد على است، بدين مفهوم است كه او خود را عالم كلّ و همه‏دان مى‏داند. او در رساله همدانيه نيز كه براى يكى از ملوك آن نواحى نوشته، اين تحريكات را كه از سوى معاندان جاهل صورت گرفته يادآور مى‏شود و مى‏گويد:

 

غرض از تحرير اين عجاله و تقدير اين مقاله آن كه به جهت اسم همدان سخنى چند رفته كه از جهت معاندان جاهل، كه به جهت خوشآمد هركس به جان مى‏كوشند و به طمع چون سگ بر در هر سفله مى‏خروشند و در هر مجلس چون ديگ بى‏نمك مى‏جوشند ... بر اين اختصار كنيم زيور جمال اين نوباوه فكرت از نظر جاهلان حاسد و كوردلان معاند، مستور، از اوصاف خبيثه ناقصه معاند يكى آن است كه هر چه بشنوند به جحود و عناد مشغول شوند.

 

همچنين نورالدين بدخشى به نقل از سيد على همدانى آورده است:

 

از آن فتنه‏ها يكى اين بود كه وقتى مرا زهر دادند حق تعالى از هلاك نگاه داشت. باعث اين فتنه،

 

اين بود كه در بعض ديار با بعضى از جُهّال كه به صورت علما خود را با عوام كالانعام نموده بودند، در مجلس نشسته بودم. چند كلمه از قول حق گفته شد، بعضى از ايشان را از آن كلمات ناخوش آمده با همديگر گفتند: اگر اين نوع سخنان را ديگر مردم از اين سيد بشنوند از ما عقيده بردارند و بعد از مشورت، اتفاق كردند كه اين سيد را زهر بايد داد. پس مرا دعوت كردند و من هم اجابت نمودم. در راه، وليى از اولياءاللَّه را ملاقات نمودم. آن بزرگوار چند دانه حبّ الملوك در دهان من نهاد و گفت بخور كه در خوردن اين حكمتى است. چون به آن مجلس رسيدم اهل آن مجلس تعظيم و تكريم نمودند و در قدحى شربت آوردند و به من دادند چون خوردم معلوم شد كه در آن زهر بوده است، فى الفور از آن مجلس برخاستم، مسارعت نموده به حجره خود رسيدم، قى و اسهال روى نمود و زهر مندفع گرديد. بعد از آن از صحبت عالمان بى‏ديانت احتراز نمودم، اگر چه ايشان در تهمت و غيبت كوشيدند.[52]

 

قاضى نوراللَّه شوشترى با اشاره به اين موضوع، از زبان وى افزوده است:

 

پس از اين كه از روى حسد مرا زهر دادند و حق تعالى مرا از مرگ نگاه داشت اثر آن در تنم باقى است. در هر سال يك بار، ورمى پيدا مى‏شود و زرداب مى‏رود و آن خشك مى‏شود.[53]

 

سيد على همدانى خاطرنشان مى‏نمايد، اگر چه بسيار بلا و خطر متوجه‏ام گرديد؛ ولى در آن‏ها خير و عطايى نهفته بود و اين حكمت را در سروده‏اى مطرح كرده است:

 

دلى را كز عشقش سر مويى خبر باشد

 

ز تشريف بلاى دوست بر وى صد اثر باشد

 

هر آن كز غمزه مستش چو زلف او پريشان شد

 

زنام و ننگ و كفر و دين همانا بى خبر باشد

 

گدايى را كه با سلطان بى همتا بود سودا

 

دلش پيوسته ريش و عيش تلخ و ديده‏تر باشد

 

«على» گوهركسى سازدكه او از سرقدم يابد

 

كى‏افتد گوهر معنا ترا گر قدر سرباشد[54]

 

در غزلى نيز گفته است:

 

خوش آن سرى كه بود ذوق سيرها ديده

 

به چشم دل رخ اسرار آن سرا ديده‏

 

بر آستان وفا هر دمى ز دشمن و دوست‏

 

هزار محنت و ناكامى و جفا ديده‏

 

به هر جفا كه كشيده به روزگار دراز

 

براى دوست در آن شيوه وفا ديده‏[55]

 

در واقع، وى به جرم حق‏گويى و دفاع از ارزش‏ها دچار مصائب و آلام زياد گرديده است و به قول خودش: سنت الاهى چنان است كه هر كه حق گويد و در اظهار آن كوشش كند بسيارى از خلق با او دشمن مى‏شوند.[56]

 

سيد على همدانى به پيروان خود توصيه مى‏نمود قبل از آن كه به عرفان و طريقت روى آورند، لازم است حتماً مقلّد يكى از مراجع در امور شرعى باشند و هر وقت در شريعت به پايگاهى رسيدند، در طريقت گام نهند. خود سيد نيز كاملاً اين گونه عمل مى‏كرد و در مسائل فقهى و آداب زندگى مقلد مراجع زمان خويش بود.[57] ايشان و پيروانشان به معناى مصطلح صوفيان، از قطب بودن خود بيزارى‏

 

مى‏جستند و حضرت مهدى(ع) را قطب مى‏دانستند. سالكان طريقت، اين عارف نكونام طى چند قرن اخير و با ايجاد مراكز تشيع در نجف اشرف و قم و برخى شهرهاى زيارتى ديگر نخست مقلد يكى از بزرگان دين شده و با قبول و اجراى تمام آنچه كه اجرا و قبولش در شريعت آمده است پا به راه طريقت مى‏نهند. اهل تحقيق مى‏گويند سلسله مير سيد على همدانى تنها گروهى است كه سالكان آن بايد پاى‏بند شرع و موازين فقهى باشند.[58]

 

سيد على همدانى در گنبد علويان، كه اكنون از بناهاى تاريخى همدان به شمار مى‏رود، به عبادت و راز و نياز با خداى خويش مشغول بوده است، اين بناى چهارضلعى از منظره بيرونى شباهت زيادى به گنبد سرخ مراغه دارد؛ ولى ابعاد آن بزرگتر است و گچ‏برى‏هاى با جلوه‏هاى هنرى، داخل گنبد را تزيين داده است. راه چهارم كه كوتاه‏تر بوده به خانه شخصى سيد منتهى مى‏گرديده است. در واقع راه ميان منزل او و محل عبادتش مخفى بود تا در اوقات خاصى بدون اطلاع كسى براى عبادت به گنبد بيايد و نشانه‏هاى اين مسير سرى هنوز باقى است؛ اما آن را از بيرون بسته‏اند.[59]

 

اگر چه گنبد علويان از بناهاى قرن ششم هجرى است؛ ولى پس از آن، سيد در همدان مقام و منزلتى به دست آورده، مكان مزبور به او اختصاص يافته و مرمت و تعمير آن را در ظرف مدت چهل روز انجام داده است، تا بتواند شب‏هاى جمعه و نيز سحرگاه هر روز به آنجا بيايد و فرائض و اعمال عبادى خويش را به جاى آورد. برخى احتمال داده‏اند اين ساختمان مربوط به خاندان علويان بوده كه يكى دو قرن قبل از سيد، در همدان شهرت و رياست داشته‏اند و به اين جهت آن را گنبد علويان گفته‏اند. عده‏اى نيز مى‏گويند در قسمت تحتانى گنبد، چند تن از اولاد سيد على همدانى دفن هستند و سبب نامگذارى به علويان وجود اين مقابر هستند.[60] دكتر محمد رياض، عقيده‏ دارد، سيد على همدانى علاوه بر عبادت و ذكر در اين گنبد به طلاب درس هم مى‏داده است.[61]

 

از خصال اين عارف وارسته سخاوت اوست، صاحب مستورات، بذل و بخشش سيد على همدانى را چنين وصف كرده است:

 

آن جناب سيادت، آن‏قدر سخى بود كه هزار شاهى نذر مى‏رسيد در آن لحظه به فقيران مى‏داد، به همين دليل استادش شرف‏الدين محمود مزدقانى نقل كرده است چون او، هيچ كس صاحب همت و عزيمت نيست. سيد على همدانى براى به دست آوردن روزى حلال به «كلاه بافى» اشتغال ورزيد و مى‏گويند اين شغل را از روى كرامت ياد گرفته بود. روزى يكى از كلاه‏هاى بافته خود را به سلطان قطب‏الدين اعطا كرد و او اين كلاه را بر سر مى‏نهاد و جانشينان وى هم اين تبرك را كماكان نگاه مى‏داشتند. متجاوز از يكصد و چهل سال اين كلاه على همدانى به عنوان تبرك نگهدارى مى‏شد ولى سلطان فتح‏شاه (متوفاى 925 ه'.ق.) وصيت كرد آن را با نعش او دفن كنند تا به ميمنت آن، شدايد عالم برزخ و حشر بر وى آسان گردد و اين وصيت عملى گشت؛ اما از هنگامى كه به وصيت او عمل نمودند سلسله مذكور رو به انحطاط رفت و سى و هفت سال بعد يعنى در سال (962 ه'.ق.) مردى به نام غازى چك روى كار آمد و خاندان چك را تشكيل داد.[62]

 

وقتى يكى از آشنايان پدرش دويست دينار به او هديه داده بود، سيد پس از اصرار تمام آن پول را پذيرفت؛ ولى همان روز فقرا و محرومان را دعوت كرد و نيمى از آن پول را خرج نمود. صد دينار نزدش ماند كه شب فرا رسيد، سيد على همان شب وقتى به خواب رفت در عالم رؤيا جدّش رسول اكرم(ص) را زيارت كرد كه وى از پذيرفتن آن مبلغ اگر چه هديه است؛ ولى چون بدون زحمت به دستش رسيده منع فرمود و به وى توصيه نمود براى تأمين معاش و رفع نيازمندى‏هاى شخصى بايد كارى كنى واين روش يعنى تحصيل رزق و روزى از راه فعاليت، نه تنها توسط سيد على همدانى پى گرفته شد؛ بلكه شاگردان، مريدان و پيروانش از بيكارى و تنبلى و بيزارى مى‏جستند. در خطه كشمير كه خدمات سيد در آن روشن‏تر است صنايع دستى، نسّاجى از قبيل شال بافى كه رو به زوال بود به توصيه سيد على همدانى احيا گرديد و اين گونه مشاغل راه رونق و آبادانى را پيش گرفت.[63]

 

 

سير و سياحت‏

 

سيد على همدانى از بيست سالگى يعنى در حدود سال 733 ه'.ق. مسافرت‏هاى خود راشروع نمود و اين برنامه تا سال 753 ه'.ق. - حدود 21 سال - ادامه داشت، از اين رو مى‏توان او را از سياحان بزرگ جهان اسلام دانست؛ ولى متأسفانه او وقايع سفرهاى خود را به رشته تحرير درنياورده است و اگر به چنين تحريرى دست زده بود، سفرنامه‏اى در حدود رحله ابن بطوطه 779 - 703 ه'.ق. كه معاصر او هم بوده، ترتيب داده بود. اطلاعات اجمالى از مسافرت‏هايش، در آثارى چون «خلاصة المناقب» و «مستورات» درج گرديده است.

 

هدف و مقصد او از اين مهاجرت‏ها وعظ و تبليغ و راهنمايى مخلوقات الاهى به سوى پروردگار بوده است. اواين مسافرت‏ها را به صورت گسترده اما با دقت و برنامه ريزى انجام داده و به قول خودش 3 بار از مشرق تا مغرب سفر كرده و عجائب در خشكى و دريا ديده است.

 

وى مى‏گويد: هر بار به شهرى رسيدم عادات اهل آن موضع را طريق ديگر ديدم. او در ترتيب انجام اين مسافرت‏ها مى‏گويد: در دفعه اول شهر به شهر و دفعه دوم قريه به قريه و دفعه سوم خانه به خانه. او براى تحمل سختى‏هاى مسافرت، قدرت روحى استوارى داشته‏و در اتمام مقاصد عالى خود از هيچ گونه اهتمامى دريغ نكرده است، غالباً در سفر بوده و در جاى معينى توقف طولانى ننموده است.

 

بدخشى مى‏گويد: دائم از منزلى به منزلى مى‏رفت. با اين وجود از لذت حَضَر كمتر استفاده كرده است. اگر چه نويسندگان در خصوص حدود مسافرت‏هايش عنوان ربع مسكون (تمام خشكى‏هاى عالم) را به كار برده‏اند؛ ولى از برخى منابع برمى‏آيد كه بعضى از سرزمين‏هاى اسلامى و روم را ديده است. اسامى اين ممالك و نواحى عبارتند از: مزدقان، بلخ، بخارا، بدخشان، ختا، يزد، ختاران (كولاب)، بغداد، ماوراءالنهر، شيراز، اردبيل، مشهد، كشمير، شام (سوريه كنونى)، سيلان (سرانديب)، تركستان، لداخ (تبت، ساير نقاط شبه قاره هند و پاكستان و بلاد عربى.

 

در مستورات آمده است كه يك بار بعد از فريضه حج، تمام ممالك عرب را سياحت نمود، در هنگام مسافرت به پاره‏اى از اين نقاط، به خصوص قيچاق (تركستان) و جبل القاف، سيد اشرف جهانگير سمنانى متوفاى 828 ه'.ق. همراهش بوده است. در مجموع، تمامى مسافرت‏هاى او توأم با رنج و مشقت بوده؛ ولى روح عالى، همت بلند و مقصد مقدسش موجب گرديده كه به اين مصائب و آلام اعتنا نكند و كارش را ادامه دهد. اصولاً اين مهاجرت‏ها دل و ذهن و فكرش را اعتلا و صفاى كامل معنوى بخشيده و توانسته است به خوبى پيام دين مبين اسلام را به تشنگان حق برساند.

 

وى ازكوههاى صعب‏العبور، دشت‏هاى‏خشك و بى‏آب و علف، گذشت و حتى يك بار به مدت بيست و هشت روز بدون هيچ گونه خوردنى سفر كرده است و از اين ناملايمات شكوه‏اى ننموده است. حتى زمانى قوت خود را در مسافرتى به ديگران مى‏بخشد و خود گرسنه به راه خويش ادامه مى‏دهد. روزى هم در سفرى دريايى، تخته كشتى مى‏شكند و سيد با تحمل زحمات فراوان به لطف خداوند از خطر مرگ رهايى مى‏يابد. گاهى چنان مشغول اوراد و اذكار بوده كه از كاروان عقب مى‏افتاده و خود در غربت و تنهايى دچار مشكلاتى مى‏شد و بعد از تحمل زحمت‏هايى به قافله مى‏پيوست. گاهى در ضمن گذشتن از معابر سخت و دره‏ها و گذرهاى خطرناك، با جانوران وحشى مواجه مى‏شد؛ ولى با قوت ايمان و به مدد توسل و ذكر و نيروى توكل ازاين تنگناها جان سالم به در مى‏بُرد.

 

وى چندين بار به سرزمين حجاز و ساير نقاط شبه جزيره عربستان مسافرت نمود و دوازده بار حج به جا آورد. زمانى راه حج را پيش گرفت و تا يزد به راه خود ادامه داد. در آنجا با عده‏اى فقير و بينوا روبرو شد، پس هر چه در توان داشت و نيز تمامى توشه خويش را در ميان آن مستمندان تقسيم كرد و از سفر حج منصرف گرديد.

 

زمانى به همراه استادش شيخ محمود مزدقانى، به مشهد مقدس مسافرت نمود و سپس خودش به تنهايى چندين بار به قصد زيارت بارگاه حضرت امام رضا(ع) عازم اين ديار گرديد. در همين سفرها به اسفراين رفت و در آنجا، شيخ محمد بن محمد اذكايى را ملاقات نمود و از محضرش استفاده كرد. او براى زيارت نشان قدم مبارك حضرت آدم به سرانديب (سيلان / سرى‏لانكا) مسافرت نموده و به كمك زنجيرهايى طى سه روز، به آن مكان دشوار صعود نمود و جاى قدم مزبور را زيارت كرده است.[64] بنا به نقل مؤلف «طرائق الحقايق» در حوالى كوه سرانديب با تعداد قابل توجهى از عارفان ملاقات نمود.

 

در صحيفة الاوليا آمده است:

 

بگشت او جهان را سراسر سه بار

 

بديد اولياء، چهارصد با هزار

 

نموده است پنجاه سال اختيار

 

تجافى ز مضجع، زهى مددكار[65]

 

وى در همين سفر سرانديب دچار سانحه گرديده و آن را چنين توصيف مى‏كند:

 

با جمع كثيرى در كشتى نشسته بودم، ناگاه كشتى شكست و من بر تخته پاره‏اى ماندم، چند روزى در دريا بودم چون نجات يافتم وضعيت طورى بود كه سه ماه مى‏بايست پياده مى‏رفتم تا به آبادى برسم و به غذا و آب دسترسى پيدا كنم.

 

در ادامه گفته است:

 

به سرانديب مى‏رفتم، سه روز بايد در ميان آب و ديوچه (كرم و زالو) مى‏رفتم و پس از هر مسافت كوتاهى بايستى پايم را با چوب مى‏تراشيدم و ديوچه‏ها را از پايم دور مى‏كردم. براى استراحت در شب در جاهايى كه كمى خشكى وجود داشت سمج‏ها (زيرزمين) كنده شده بود. چون به قدمگاه شريف آدم(ع) رسيدم، زنجير درازى از آهن ديدم كه از قله صخره عاليه آويخته است. پس پرسيدم براى بالا رفتن بايد از اين زنجير آهنى استفاده كنم؟ گفت: آرى، پس زنجير را گرفتم و بالا رفتم و سه روز بالاى آن صخره بودم. قدم مبارك آدم على نبينا و عليه السلام در سنگ نشسته بود و جاى آن باقى بود. جاى يك قدم را بريده و به ديار ديگر برده بودند آن را نيز زيارت كردم.[66]

 

چون به قول خودش قدم در باديه به توكل نهاده بود، هر جا مشكلى برايش پيش مى‏آمد به گونه‏اى شگفت‏انگيز بر آن معضل فائق مى‏آمد. يك بار در سفر به شدت تشنه شد، خودش مى‏گويد:

 

به چاهى رسيدم و چيزى نداشتم كه با آن آب از چاه بيرون آرم. خود را در چاه انداختم و آب خوردم و زمانى در چاه توقف كردم. چاه بلند بود و بيرون آمدن اشكالى داشت. ناگاه ديدم كه شخصى بر سر چاه آمد و تبسّم نمود و دستار خود را از سر برداشت و يك سر دستار به طرف من فرو گذاشت، من آن را گرفته از چاه برآمدم و چون خواستم كه از وى بپرسم كه تو كيستى؟ او ناپديد شد.[67]

 

زندگى بيست ساله سيد على همدانى پس از مراجعت از اين مسافرت‏ها تا سال 722 ه'.ق. دقيقاً مشخص نيست؛ ولى احتمال داده مى‏شود او در اين دو دهه آشفتگى در تاريخ ايران، به تأليف آثار، ارشاد مردم و تدريس معارف دينى مشغول بوده است و البته مسافرت‏هايش بين آبادى‏هاى همدان ادامه داشته است.

 

با پشت سرنهادن اين ايام، سيد به ماوراء النهر مهاجرت كرد كه تاريخ اين هجرت نيز به طور دقيق مشخص نيست. چنين برمى‏آيد كه ميان ختلان (كولاب) واقع در تاجيكستان كنونى و بدخشان - نزديك تركستان، شمال شرقى افغانستان كنونى - رفت و آمد مى‏نمود و سرانجام در سال (774 ه'.ق.) به ختلان كوچ نموده و ظاهراً در آبادى عليشاه، از توابع ختلان، كه منسوب به خاندان عليشاهيان است توقف كرده است. بزرگان و مشاهير آن ديار به شرف ملاقات با ايشان مشرّف شدند و چنان ازدحامى در اين ديدارها به وجود آمد كه اگر كسى مى‏خواست بايد بسيار تردد مى‏نمود و درنگ مى‏كرد. اين ديدارهاى متوالى و توأم با ارادت و اشتياق، فتنه مفسدان و رشك‏ورزان را برانگيخت و آنان از ايشان نزد امير تيمور سعايت نمودند و گفتند: اين سيد با چنين مريدان و پيروان عاشق، مدعى سلطنت است. چون سيد را به نزد حاكم مزبور آوردند، مير سيد على همدانى وى را مطمئن ساخت كه در پى امور دنيوى نيستم و روى به آخرت آورده‏ام، تيمور عذرخواهى نمود. پس از اين ملاقات، سيد چند روزى در ختلان مسكن گزيده و سپس راهى كشمير گرديده است.[68]

 

بنا بر پژوهش‏هاى خاورشناس روسيه، پروفسور «كولاكويف»، سيد على همدانى در ختلان، دهى خريد و آن را وقف فى سبيل‏اللَّه نمود، مدرسه‏اى هم آنجا بنا كرد. او وسايل تربيت و تعليم شاگردان خود را در آن ناحيه فراهم كرد و مردم علاقه‏مند از نقاط دور و نزديك به حضورش مى‏رسيدند.

 

بدخشى در سال 773 ه'.ق. سيد على را در ختلان ديده است. او در همين سال به همراه سيد على همدانى به زادگاه خود، اندراب (غرب بدخشان) مى‏رود؛ ولى در راه به دليل كسالت سيد به ختلان برمى‏گردد. در اين سال سيد على همدانى دو رساله خود را موسوم به «حل الفصوص» و «مشارق الاذواق» به جعفر بدخشى مى‏آموزد و نامبرده آن دو را به محمد بن شجاع و بدرالدين بدخشى تعليم مى‏دهد، سپس اين دو اثر در ختلان در زمره منابع مورد تدريس قرار مى‏گيرد. سيد على همراه با فعاليت‏هاى آموزشى و تعليمات عرفانى در ختلان و توابع به تبليغ روى آورد و به ارشاد مردم پرداخت.[69]

 

 

مهاجرت بابركت‏

 

كشمير، ناحيه‏اى است كوهستانى در شمال غربى هند و در دامنه كوه‏هاى هيماليا. مناظر طبيعى و آب و هواى مصفاى آن، به اين سرزمين طراوتى خاص داده است. در حال حاضر ناحيه مذكور 222000 كيلومتر مربع وسعت دارد، كه 75% آن موسوم به جامو و كشمير و در اختيار هند است و 79778 كيلومتر مربع آن در اختيار پاكستان قرار دارد كه به كشمير آزاد موسوم است.

 

قسمتى از كشمير نيز در حدود 41500 كيلومتر جزو اراضى چين است كه در جنگ بين چين و هند سال (1962 م.) به تصرف چين درآمده است. آب و هواى معتدل و مطبوع، موقعيت سوق‏الجيشى، ذخاير فراوان و رودخانه‏هاى پرآب و وجود 95% مسلمان، اين سرزمين را در منطقه آسياى جنوبى، داراى امتيازات ويژه نموده است. كشمير شامل سه منطقه: كشمير، جامو و لاداخ است كه اكثريت مسلمانان در دره كشمير (جامو و كشمير)، هندوها، سيك‏ها در جامو و اقليت بودايى، با ريشه تبتى در فلات شرق لاداخ اقامت دارند.

 

با وجود ورود دين اسلام در قرن اول هجرى به اين سرزمين، تابش اين آيين تا سال 715 ه'.ق. در كشمير به تأخير افتاد. در اين سال عارفى ايرانى به تبليغ دين اسلام در ناحيه مورد اشاره پرداخت كه مورد پذيرش مردمانش قرار گرفت. اسكندر مقدونى، محمود غزنوى و چنگيز خان، موفق به فتح كشمير نشدند و فتح آن به نام شاه ميرزا سواتى معروف شده است. وى در سال 735 ه'.ق. در اين سرزمين حكومت اسلامى ايجاد كرد كه تا مدت‏ها استمرار داشت.[70]

 

سيد على همدانى براى نخستين بار به سال 740 ه'.ق. براى مطالعات مقدماتى اوضاع به كشمير رفت. ده سال از نشر دين مبين اسلام در آن منطقه مى‏گذشت، او دريافت كه اگرتبليغات لازم و كافى در كشمير صورت نگيرد، هويت اسلامى اين سامان در معرض خطر قرار خواهد گرفت. در تمامى دورانى كه سيد على در ختلان اقامت داشت، در انديشه تبليغ بود.

 

وى در سال 760 ه'.ق. دو نفر از بزرگان به نام‏هاى مير سيد حسين سمنانى و مير سيد تاج‏الدين سمنانى را - كه در همدان ساكن بودند - به يارى طلبيد و اين دو نفر را براى بررسى چگونگى شرايط اجتماعى و سياسى كشمير به اين ناحيه، اعزام نمود و توسط آنان از سال 760 ه'.ق. از وقايع كشمير آگاه مى‏گرديد.

 

در رساله مستورات آمده است: شب سيد على همدانى، رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا مشاهده نمود كه خطاب به وى فرمودند: بيا و به سوى كشمير برو و مردم آن سامان را به سوى اسلام فراخوان. او از آن شب مصمم گرديد عازم اين ديار گردد، حاكم كشمير هم در خواب مى‏بيند، آفتاب از جنوب طلوع كرده است تعبير آن را از راهبى بودايى مى‏خواهد، وى جواب مى‏دهد: شخصى از سوى ماوراءالنهر مى‏آيد و همه را مسلمان مى‏نمايد.[71]

 

برخى علت مهاجرت سيد به كشمير را دستور غيبى و احساس وظيفه دينى او دانسته‏اند، ولى عده‏اى مى‏گويند در اثر تهديد حاكمان و ناامنى ختلان توسط امير تيمور گوركانى، به آن خطّه مهاجرت كرده است. صاحب مستورات كه دليل اين مسافرت را فتنه و آشوب ذكر مى‏كند مى‏نويسد:

 

اين پيشامد را سيد بيست سال قبل پيش‏بينى كرده بود؛ زيرا روزى سيد على همدانى در مدرسه بود و كسانش به خدمتش حضور داشتند كه در جمع آنان گفت: بعد از بيست سال چنان تفورى در اين ولايت خواهد آمد كه نه پادشاهى ماند و نه مردم آسايش مى‏كنند و اين وقايع سبب مهاجرت او شود، آنان پرسيدند كه كى اتفاق خواهد افتاد؟ در جواب گفت: بعد از بيست سال كه اميران غرجستان (آل كرت) از پاى درآيند و چنان مى‏شود كه ما ديگر مدرسه خود را نخواهيم ديد، اهل ختلان جلاى وطن نموده‏اند و جماعتى از عارفان و مشاهير كشته شده‏اند

 

بنابراين گرچه سيد على همدانى براى تبليغ در كشمير علاقه وافر داشته و در عالم رؤيا، خاتم پيامبران (ص) به وى اين مسئوليت خطير را توصيه نموده است؛ اما بررسى دقيق‏تر نشان مى‏دهد كه وى به دليل آشفتگى‏هاى سياسى و اجتماعى و برخورد با امير تيمور گوركانى به كشمير مهاجرت كرده است.

 

ميرزا اكمل الدين كامل بدخشى كشميرى متوفاى 1231 ه'.ق. گفته است:

 

گرنه تيمور شور و شر كردى‏

 

كى امير اين طرف گذر كردى؟[72]

 

در هر حال ورود سيدعلى همدانى به كشمير، به طور ناگهانى و ناگزير نبوده است؛بلكه با رضايت كامل، آگاهى لازم، احساس وظيفه مبنى بر تبليغ و گسترش اسلام در آن ديار صورت گرفته است و به همين دليل به وسايل گوناگون و از طريق افراد اعزامى، اوضاع و احوال و تحولات مختلف آن سرزمين را پيگير بوده است.[73]

 

كيفيت اقامت سيد در كشمير بدين صورت است:

 

الف: در سال 774 ه'.ق. چند ماه در آن ناحيه اقامت گزيد و سپس براى سفر حج و زيارت خانه خدا عزم سفر كرد.

 

ب: در سال 781 ه'.ق. براى بار دوم به كشمير آمد و تا اواخر سال (783 ه'.ق.) يعنى دو سال و چند ماه در اين منطقه مشغول فعاليت بود.

 

ج: در اوائل سال 785 ه'.ق. وارد كشمير شد و تا اواخر 786 ه'.ق. همان‏جا ماند و در مجموع، پنج سال در كشمير اقامت داشته است.

 

از سفر نخستين سيد در سال 774 ه'.ق. به كشمير و فعاليت‏هاى او اطلاعات دقيقى در منابع وجود ندارد اما روشن است كه سيد در سنه 781 ه'.ق. به اين سرزمين سفر كرده است. سيد محمد خاورى اين ابيات را در مورد تاريخ ورود او به كشمير سروده است:

 

مير سيد على شه همدان

 

سير اقليم سبعه كرد نكو

 

شد مشرف ز مقدمش كشمير

 

اهل آن شهر را هدايت جو

 

سال تاريخ مقدم او را

 

يابى از مقدم شريف او[781ه'.ق.][74]

 

مير سيد على همدانى در رأس هفتصد تن از شاگردان، پيروان و ياران، كه غالباً از سادات و مشاهير و بزرگان بوده‏اند در تاريخ 781 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و در آنجا نفوذ زيادى به دست آورد.[75]

 

دكتر استخرى مى‏گويد:

 

جمعى از سادات ايرانى، چون: سيد تاج‏الدين و سيد حسين سمنانى و ديگر اخلاص كيشان مانند سيد مسعود و سيد يوسف در آن سفر از ملازمان آن سيد همدانى بودند. جمعى از همراهانش در كشمير توطن گزيدند، به وجهى كه امروزه غالب سادات آن سامان از بازماندگان و همراهان با همت سيدعلى همدانى بوده‏اند.[76]

 

مير سيد على با دوستان و نزديكان خود در محله‏اى به نام علاءالدين پورده، در شهر سرينگر كنونى، ميانه پل سوم و چهارم، در كنار رودخانه ايهت (جهلم كنونى) سكنى گزيد. اين همان مقام است كه بعداً مسجد شاه همدان را آنجا بنا كرده‏اند.

 

مهاجرت سيد در سال (781 ه'.ق.) به كشمير در روزگار قطب‏الدين هند، چهارمين فرمانرواى دودمان شاهميرى صورت گرفت.[77]

 

وى از سيد استقبال كرد، پيروش گرديد و از او اخذ معرفت نمود. سلطان مذكور نسبت به سيد بسيار ارادتمند بود. وى هر روز با خلوص نيت و صفاى باطن نزدش مى‏آمد و آداب دينى و معارف عقيدتى را از وى مى‏آموخت و چون از راه بى‏خبرى جمع بين الاختين نموده بود، به دستور سيد يكى را طلاق گفت. اين فرمانرواى خوش‏فكر، لباس خود را از تن خويش دور كرد و خويشتن را با جامه اسلامى بياراست. سيد كلاهش را به وى هديه داد و رساله «عقبات» يا «قدوسيه» را برايش نگاشت[78] و نيز قطب‏الدين مخاطب برخى نامه‏هاى اوست.[79]

 

سيد على همدانى در كشمير با عالمان، مسافران و كاهنان مذاهب ديگر، چون: هندوها و بودايى‏ها مناظره‏هاى پيچيده‏اى انجام مى‏داد كه غالباً در مباحثه‏هاى مذكور بر آنان غالب مى‏آمد. در دوران اقامتش در كشمير، سى و هفت هزار نفر به دست او مسلمان شدند و به دليل نفوذ فوق‏العاده‏اش، اسلام در اين سامان گسترش يافت. سيد، مردم را در اين منطقه به گونه‏اى شيفته اسلام نمود كه آنان معبدهاى خود را به مسجد تبديل مى‏كردند و يكى از مريدان سيد على به نام شيخ قوام‏الدين بدخشى را فرا مى‏خواندند تا در آن مساجد اذان بگويد و به افتتاح آن‏ها مبادرت ورزد. اميران محلى دستوراتش را بى كم و كاست اجرا مى‏نمودند و در پرتو لطف خداوند، تعليمات و تبليغاتش بركات زيادى به همراه داشت.

 

مرتاضان و ساحران معروف هندى و بودايى چون مغلوب بحث‏هاى منطقى او مى‏شدند و كراماتى از وى مشاهده مى‏كردند، دين اسلام را بدون چون و چرا با تمايل درونى مى‏پذيرفتند و اين ويژگى براى تحوّل روحيه عموم مردم بسيار تأثيرگذار و قرين موفقيت بود. بدين گونه مذهب تشيّع، با اهتمام فراوان و زحمات وافرش در كشمير تثبيت گرديد.[80] هزاران نفر از بركت انفاس قدسى او از گمراهى و ضلالت و شرك و بت‏پرستى، به سوى صراط مستقيم و توحيد و معارف ملكوتى اسلام تمايل پيدا كردند و هدايت يافتند. پيوسته نمازهاى پنجگانه را بر كرانه دريا اقامه مى‏نمود. و بعد از اداى نماز فجر و ذكر اوراد و وظايف شرعى در جايى بلند مى‏نشست و با مردم در خصوص حقايق دينى سخن مى‏گفت و آنان را موعظه مى‏كرد و مطالب مذهبى واخلاقى را با لحن شيرين و دل‏نشين و با ملاحظه ظرفيت و استعداد مردم عادى، عارى از هر گونه صعوبت و لفّاظى بيان مى‏كرد. مواعظ خود را به زبان فارسى و در برخى موارد از مترجمان، كه از دوستانش بودند استفاده مى‏كرد.

 

سيد على همدانى يك سازمان تبليغى هدف‏دار و برنامه‏ريزى شده در كشمير پديد آورد كه تحت نظارت دقيق او واعظان و مبلغان پرورش مى‏يافتند و سپس به نواحى گوناگون كشمير اعزام مى‏گرديدند، تا معارف قرآن و عترت را به مردم معرفى كنند. بدين وسيله موفقيت‏هاى شايانى نصيب سيد على همدانى گرديد.[81]

 

اولين مدرسه علوم دينى در كشمير در مكان معروف به بلبل لنگر سرينگر، به نام بلبل شاه ساخته شد. سلطان شهاب‏الدين به توصيه على همدانى مدرسة القرآن را در كشمير بنا كرد كه مدرسه‏اى وسيع و مهم بود. از تمامى نواحى كشمير طالبان علم و معرفت به اين مدرسه مى‏آمدند و بزرگترين معاريف اين سرزمين در همين مدرسه پرورش يافتند. سلطان قطب‏الدين نيز بنا به تأكيد سيد مدرسه‏اى بزرگ ساخت كه ديگر علوم را در آن تدريس مى‏كردند.

 

سيد على همدانى در كشمير كتابخانه‏اى تأسيس نمود و منابع فراوانى به زبان‏هاى عربى و فارسى در اين مكان فراهم ساخت و كتابدار خود سيد محمد قاضى را كه در كتابخانه ختلان (از تلاش‏هاى سيد على همدانى) به كشمير برد. اين كتابخانه آن قدر اهميت داشت كه فرمانرواى اين سرزمين از آن ديدن كرد. در دوران او مدارس و مساجد متعددى بنيان نهاده شد كه مهم‏ترين آنها مسجد شاه همدان است. اين بناى مهم و عظيم از چوب ريودار و صنوبر ساخته شد. و از نظر سبك معمارى قابل توجه است.

 

تمامى فعاليت‏هاى پردامنه دينى، فرهنگى و اجتماعى سيد على همدانى كه در كشمير سازنده، رشد دهنده و پرفايده بود، محتوا و روح اسلامى داشت و ظرف و كالبد آن، فارسى ايرانى بود. ارتباط اين روح و كالبد در اين نقطه به اندازه‏اى چشمگير گرديد كه وى حوارى كشمير ناميده شد و كشميربه ايران صغير ملقب گرديد و با آن كه مردم اين ناحيه ديرتر از غالب مناطق شبه قاره با زبان فارسى آشنإ شدند و از مهد اين زبان دورتر بودند، نويسندگان و شاعران پارسى زبان كه از اين سرزمين برخاسته‏اند بيشترند.[82] استاد شهيد مرتضى‏ مطهرى مى‏نويسد:

 

«يكى از كسانى كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است مير سيد على همدانى بوده، اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامى است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام براى خود استاد شدند، مقام سيد على همدانى هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت مى‏كنند.».[83]

 

امروزه نيز حضور معنوى و فرهنگى سيد على همدانى و آثار او در شبه قاره هند به رغم تمامى موانع همچنان محسوس است. اشعار فارسى متعددى كه در قسمت‏هاى گوناگون محراب مسجد مدرسه وى در كشمير (بر روى ديوار و بالاى محراب و...) توجه اهالى و مسافران را جلب مى‏كند و آثار و نوشته‏ها و سروده‏هاى وى كه در گوشه و كنار اين سرزمين مشتاقان فراوانى دارد، دليل مهمى بر اين مدعاست.[84]

 

در سرى نگر (مركز كشمير)، مدرسه‏اى به نام وى بنا شده كه امروزه پابرجاست و دو بيت ذيل در كتيبه محراب آن نوشته شده كه مصراع آخر آن تاريخ رحلت مير سيد على همدانى است:

 

حضرت شاه همدان كريم‏

 

آيت رحمت زكلام قديم‏

 

گفت دم آخر و تاريخ شد[85]

 

بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم‏

 

 

آثار و تأليفات

 

آثار سيد على همدانى كه بيش از يكصد و ده جلد كتاب، رساله و مجموعه شعرى است، به لحاظ محتوا، مضمون، سبك و انشا در خور توجه است. اين مجموعه گرانسنگ در عرصه‏هاى گوناگون تفسيرى، روايى، فلسفه و حكمت، حكمت عملى و اخلاق، عرفان و ادبيات نگاشته شده و در تمامى آن‏ها مطالب آموزنده، پرمغز و مباحث معنوى و ذوقى ديده مى‏شود، ظرافت‏ها و نكته‏سنجى‏هايى كه وى در پديد آوردن نظم و نثر اعمال نموده، آثارش را جالب، پرجاذبه و خواندى كرده است.

 

آثار

 

1. اسرار النقطه به فارسى و عربى؛

 

2 . ذخيرة الملوك؛

 

3 . شرح فصول الحكم؛

 

4 . شرح اسماء الحسنى

 

5 . شرح قصيده عينيه ابن سينا؛

 

6 . شرح قصيده بُرده بوصيرى؛

 

7 . مشارق الاذواق؛ (شرح قصيده خمريه ابن فارض مصرى)

 

8 . اختيارات المنطق؛

 

9 . اوراد الفتحيه؛

 

10 . رساله همدانيه؛

 

11 . مكتوبات فارسى مير سيد على و مقاله‏ها و نامه‏هاى او؛

 

12 . رساله‏اى در تحقيق ذات؛ (الذاتيه)

 

13 . رساله فوائد العرفانيه؛

 

14 . رساله‏اى در اثبات تشيع؛

 

15 . رساله سبع المثانى؛

 

16 . رساله چهل مقام و عقبات؛

 

17 . اسرار القلبيه؛

 

18 . المقله فى بيان النقطه؛

 

19 . اخلاق محترم يا محرم؛

 

20 . چهل اسرار يا گلشن اسرار؛ شامل 41 غزل و 9 قطعه و رباعى

 

21 . ميراث الطالبين؛

 

22 . سير الطالبين؛

 

23 . ذكريه فارسى؛

 

24 . عقليه؛

 

25 . داوديه؛

 

26 . رساله بهرامشاهيه؛

 

27 . رساله موچلكه؛ (موچلكه يعنى كوچك و ظريف)

 

28 . واردات اميريه؛

 

29 . ده قاعده؛

 

30 . چهل مقام صوفيه؛

 

31. مناميه؛

 

32 . رساله اعتقاديه؛

 

33 . مصطلاحات صوفيه؛

 

34 . قدوسيه؛

 

35 . رساله مشيّت؛

 

36 . حقيقت ايمان؛

 

37 . رساله حل مشكل؛

 

38 . الناسخ و المنسوخ فى القرآن؛

 

39 . سير و سلوك؛ (حق اليقين)

 

40 . حل الفصوص؛

 

41 . فقريه؛

 

42 . انسان نامه؛ (قيافه نامه)

 

43 . رساله وجوديه؛

 

44 . فتوتيه؛ (فتوت نامه)

 

45 . فى السواد الليل و لبس الاسود؛

 

46 . رساله سؤالات؛

 

47 . معاش السالكين؛

 

48 . شرح مرادات حافظ؛

 

49 . آداب و سير اهل كمال؛

 

50 . اقرب الطرق (الى‏اللَّه)؛

 

51 . اقسام نفوس؛

 

52 . الانسان الكامل يا الروح الاعظم؛

 

53 . البشر بالحسنى شرح المودة فى القربى؛ . بيان حجّيته الشهره؛

 

54 . تصور نهايت و انحصار موجودات؛

 

55 . تلقينيه؛

 

56 . چهل حديث؛

 

57 . حقيقت محبت؛

 

58 . اشعار ديوان مير سيد على؛

 

59 . رساله در معرفت؛

 

60 . رساله در توبه؛

 

61 . رساله در نماز و احكام آن؛

 

62 . سر الكاملين؛

 

63 . شرح كلمات باباطاهر؛

 

64 . فراست؛

 

65 . مختصر در علم نجوم؛

 

66 . المودة فى القربى و اهل العبا؛

 

 

فرزندان

 

سيد على همدانى در اسفراين شيخ محمد بن ادكانى، (استاد خود) را ملاقات كرد و وى سيد را وادار به ازدواج نمود. خودش مى‏گويد چون متأهل شدم چندى بعد خداوند فرزندى به من داد به نام سيد محمد، مير محمد متولد 744 ه'.ق. وى در سال 796 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و رهبرى پيروان پدرش را عهده دار گرديد. او سوها بهت، نخست وزير سلطان اسكندر را به اسلام در آورد و نامش را سيف الدين نهاد. اسكندر كه مريد مير سيد على شده بود، تحت نفوذ مير محمد و سيف‏الدين به خراب كردن معابد باستانى پرداخت. مير محمد مقارن سال 800 هجرى از هندوستان به مكه رفت و حج گزارد و به سال 809 ه'.ق. در محلى كه پدرش رحلت نموده بود، وفات يافت و در كنار مزار او به خاك سپرده شد.

 

رفت از دنياى دون اندر جنان

 

چون محمد سيد اهل يقين

 

گشت تاريخ وصال او عيان

 

مهربان عادل محمد مير دين، 809 ه'.ق.[86]

 

سيد محمد همدانى با دخترِ سيد حسن بهادر سمنانى، فرمانده سپاهيان سلطان را كه تاج‏خاتون نام داشت، در كشمير ازدواج نمود كه پنج سال بعد فوت كرد. بعد از آن محمد همدانى، دخترِ سيف‏الدين (وزير تازه مسلمان اسكندر) را كه بى‏بى بارعه نام و ديده موجى لقب داشت به همسرى انتخاب كرد.

 

سيد محمد همدانى صاحب فرزندانى شد كه در همدان، سرى نگر و در بلخاب حوالى بلخ، اعقاب و احفادى از آنان باقى ماندند. نام دختر مير سيد على همدانى مشخص نيست ولى همين قدر مى‏دانيم كه به عقد ازدواج خواجه اسحاق ختلانى درآمده است.[87]

 

 

غروب غم‏انگيز

 

سيد على همدانى پس از مدت‏ها فعاليت علمى و فرهنگى در كشمير، چون سلطان قطب‏الدين را در اجراى اصلاحات اساسى و تحولات فرهنگى ناتوان ديد، در ذيقعده سال 786 ه'.ق. گويا به قصد سفر حج از كشمير بيرون آمد، چند روزى از حركت او نگذشته بود كه حاكم پاخلى از او دعوت كرد تا چند روزى در سرزمينش بماند و مردم را موعظه كند. سيد قبول كرد و حدود ده روز در آنجا سخنرانى نمود و پس از آن، سفر خويش را ادامه داد. سيد على در اين سفر بيمار شد و پس از پنج روز، در شب چهارشنبه، ششم ذيحجه سال 786 ه'.ق. به سراى جاويد شتافت.

 

وى در آن شب وفات تا بامداد مى‏گفت يا اللَّه يا حبيب و در حالى كه كلمه مبارك بسم اللَّه الرحمن الرحيم بر زبانش جارى بود، دعوت حق را لبيك گفت.

 

محل رحلت او در را دو ميلى «كونار» در مرز امروز افغانستان نوشته‏اند. سه تن از ياران سيد و نيز فرزند سلطان پاخلى، تابوت سيد را به ختلان انتقال دادند و در حالى كه بوى خوش از آن به مشام تشييع كنندگان مى‏رسيد، پيكرش در يكى از آبادى‏هاى «كولاب» يا «كلياب» - همان جايى كه سيد خريدارى و در راه خدا وقف نموده بود - دفن شد. البته قطعه كوچكى كه بر حسب وصيت او، براى مزارش مشخص گرديد جزء املاك وقفى نبود. بناى نخستين آرامگاه سيد على همدانى هم اكنون در تاجيكستان پابرجاست، كه يك اتاق بزرگ و نه حجره كوچك دارد و قبر او ميان اتاق بزرگى قرار گرفته كه مجموعاً ده نفر از خاندان سيد على همدانى، از جمله فرزند و خواهرش در آنجا دفن شده‏اند.[88]

 

 


 


[1] جغرافياى كامل ايران، گروهى از نويسندگان، ج 2، ص 1300 - 1299.

 

[2] سيد محمد نوربخش شاگرد خواجه اسحاق عليشاهى ختلانى بوده كه او در مكتب سيد على همدانى تربيت شده است، از اين جهت مى‏گويد: شيخ شيخم يعنى استاد استادم.

 

[3] احوال و آثار و اشعار مير سيد على همدانى، دكتر محمد رياض، ص 6 و 7؛ تذكرة شعراى كشمير، دكتر نيكو، ص 10.

 

[4] مروج اسلام در ايران صغير، دكتر پرويز اذكايى، ص 13.

 

[5] تذكره شعراى كشمير، ص 11.

 

[6] مروج اسلام در ايران صغير، ص 14 و 15؛ احوال و آثار سيد على همدانى، ص 8؛ روضات الجنان و جنات الجنان، حافظ كربلايى، ج 2، ص 251.

 

[7] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح‏اللَّه صفا، ج 3، بخش 2، ص 1297.

 

[8] مجله آموزش و پرورش، سال 1318، شماره 2.

 

[9] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 8؛ شرح مرادات حافظ از ميرسيد على همدانى، مقدمه ايرج گل‏سرخى، ص‏7 .

 

[10] سيد على فرزند سيد شهاب الدين، فرزند محمد، فرزند يوسف، فرزند محمد، فرزند محمد، فرزند جعفر، فرزند عبداللَّه، فرزند محمد، فرزند على، فرزند حسن، فرزند حسين، فرزند امام زين العابدين، فرزند امام حسين، فرزند على(ع)؛ اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 8، ص 10؛ تاريخ نظم و نثر فارسى، سعيد نفيسى، ج 1، ص 4؛ مشارق الاذواق، سيد على همدانى، مقدمه مصحح، ص 14 و 15.

 

[11] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 251.

 

[12] همان، ج 1، ص 343.

 

[13] شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 12.

 

[14] مقدمه كتاب مكارم الاذواق، ص 15 و 16.

 

[15] مروج اسلام در ايران صغير، ص 16.

 

[16] روضات الجنان، ج 2، ص 251 و 252.

 

[17] تاريخ مغول، عباس اقبال آشتيانى، ص 313 - 318.

 

[18] رساله تاريخ عجم و همدان، دكتر پرويز اذكايى.

 

[19] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 10.

 

[20] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 276 - 277، مقدمه شرح مرادات حافظ.

 

[21] شيعه در هند، ج 1، سيد عباس اطهر رضوى، ص 261 و 264؛ احوال و آثار سيد على همدانى.

 

[22] درباره سلسله نسب وى بنگريد به كتاب الفصول الفخريه فى اصول البريه، سيد جمال‏الدين احمد بن عنبه حسنى، ص 201.

 

[23] مروج اسلام در ايران صغير، ص 55.

 

[24] همان، ص 55.

 

[25] روضات الجنات، ج 2، ص 171؛ فرهنگ ايران زمين، ج 6، ص 41.

 

[26] روضات الجنان، ج 2، ص 165 و 256.

 

[27] همان؛ تحقيق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمت‏اللَّه ولى، دكتر حميد فرزام؛ تشيع و تصوف، ص 231 - 238.

 

[28] مروّج اسلام در ايران صغير، ص 58.

 

[29] تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال آشتيانى، ص 601؛ سلسله‏هاى اسلامى، ص 55؛ روضات الجنان، ج 2، حواشى، ص 588؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 51 و 52.

 

[30] روضات الجنان، ج 1، ص 71، 158 و ج 2، ص 252.

 

[31] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 81 و 82.

 

[32] تشيع و تصوف، ص 315 و 316؛ مروّج اسلام در ايران صغير، ص 63 و 64.

 

[33] بزرگ و سخن‏سرايان همدان، دكتر مهدى درخشان،

 

ج 1، ص 88.

 

[34] امير تيمور وركانى سيد را تهديد به قتل كرده و او را از وطن آواره ساخته، فرزند، داماد و جانشين سيد و برادرش را به شهادت رسانيده بود و شاگردش را مدت‏ها در حبس نگاه داشت و سپس تبعيد نموده بود.

 

[35] سيد اين منزل را به پايگاه عبادى تبديل نموده بود و مهم‏ترين فعاليت‏هاى تبليغى، وعظ و تدريس در آنجا انجام مى‏گرفت.

 

[36] مقامات عارفان، ترجمه و شرح احمد خوشنويس عماد، ص 167؛ مقدمه كتاب مشارق الاذواق، ص 24.

 

[37] نفحات الانس فى حضرات القدس، جامى، ص 477.

 

[38] حبيب السير، غياث‏الدين خواند مير، ج 3، ص 87؛ رجال كتاب حبيب السير، ص 63 - 62.

 

[39] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1.

 

[40] تذكره هفت اقليم، ج 2، ص 118 و 1119.

 

[41] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 138 - 143 و 86.

 

[42] طبقات اعلام الشيعة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 3، ص 150.

 

[43] تذكره رياض العارفين، رضا قلى خان هدايت، ص 169.

 

[44] ريحانة الادب، ج 3، ص 474.

 

[45] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 24.

 

[46] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 85.

 

[47] فرهنگ سخنوران، ج 2، خيامپور، ص 650.

 

[48] لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 16283، ذيل على مسعودى.

 

[49] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح‏اللَّه صفا، ج 3، قسمت دوم، ص 1297.

 

[50] مشارق الاذواق، مقدمه مصحّح.

 

[51] تاريخ ادبيات فارسى، هرمان اته، ترجمه دكتر رضا زاده شفق، ص 270.

 

[52] روضات الجنان، ج 2، ص 271.

 

[53] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 142 و 143.

 

[54] روضات الجنان، همان؛ مشارق الاذواق، مقدمه مصحح، ص 22.

 

[55] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 65.

 

[56] همان.

 

[57] البته بعدها خود در امور فقهى به درجات بالا رسيد و رساله‏اى هم نگاشت كه تا امروز رساله عمليه مردم كشميرات، نسخه‏اى از اين رساله دركتابخانه مزار سيد جلال‏الدين حيدر موجود است.

 

[58] شرح مرادات حافظ، پژوهش و تحقيق ايرج گل سرخى، ص 46 - 45.

 

[59] مأخذ قبل، ص 42.

 

[60] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86 و 87؛ گنبد علويان (همدان)، استاد سيد محمد محيط طباطبايى زواره‏اى، مجله آموزش و پرورش سال 1318، شماره 2، ص 38 - 30 و شماره‏هاى 9، ص 72 - 71؛ ماهنامه نغميا، سال 1330، شماره 8، ص 342 - 343.

 

[61] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 31.

 

[62] مأخذ قبل، ص 55 و 56.

 

[63] همان، ص 58.

 

[64] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 27 - 30.

 

[65] بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 85.

 

[66] روضات الجنان، ج 2، ص 268 و 269؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 44.

 

[67] روضات الجنان، همان و نيز كتاب مروج اسلام، ص 45.

 

[68] روضات الجنان، ج 2، ص 244 و 245؛ دائرة المعارف فارسى، دكتر مصاحب، ص 883؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 76.

 

[69] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 36؛ شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 47 و 48.

 

[70] شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 204 و 205.

 

[71] شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 48 و 49.

 

[72] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 42.

 

[73] بحران كشمير، سيد سجاد رضوى، ص 24.

 

[74] روضات الجنان، ج 2، حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ مقامات عارفان، ص 164.

 

[75] تاريخ ادبيات، هرمان ابد، ص 270.

 

[76] اصول تصوف، دكتر احسان اللَّه. على استخرى، ص 294.

 

[77] تشيع در هند، جان نوومن هالستر، ترجمه آذر ميدخت مشايخ فريدنى، ص 163.

 

[78] اصول تصوف، ص 294؛ روضات الجنان، ج 2؛ حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ دائرة المعارف تشيع، ذيل امير سيد على همدانى، ص 518.

 

[79] مروج اسلام در ايران صغير، ص 53.

 

[80] تشيع در هند، ص 163؛ احوال و آثار سيد على همداين، ص 50.

 

[81] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 48 و 49؛ مقامات عارفان، ص 164.

 

[82] تذكره شعراى كشمير، سيد حسام‏الدين راشدى كه در چهار مجلد به طبع رسيده است.

 

[83] خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 393.

 

[84] آثار و احوال مير سيد على همدانى، ص 10 و 11.

 

[85] بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم = 786 ه'.ق، كتاب بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86.

 

[86] شيعه در هند، ج 1، ص 267؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 108.

 

[87] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 77 و 81.

 

[88] شيعه در هند، ج 1، ص 264؛ بزرگان و سخن‏سرايان همدان، ج 1، ص 86؛ مشارق الاذواق مقدمه مصحح، ص 22؛ رجال كتاب حبيب السير، دكتر عبدالحسين نوايى، ص 63؛ دنباله جستجو در تصوف ايران، ص 181
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها