داستان کوتاه فداکاری
یک شنبه 19 تیر 1390 5:32 PM
پس از عملیات در جبهه جنگ ....
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترک خورده و پاهای زخمیش نگاه کرد و گفت: برادر اجازه بدید داروی بیهوشی تزیق کنم. اینطوری کمتر درد میکشید.
با ناله گفت: نه خواهر! بیهوشم نکن! داروتو نگه دار برای اونهایی که زخم عمیق تری دارند...