0

معرفی ونقد کتاب از وبلاگ بست بوک

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

بیابان/لوکلزیو
یک شنبه 19 تیر 1390  6:06 PM

بیابان

 

ژان ماری گوستاو لوکلزیو

آزیتا همپارتیان

 

انتشارات کاروان

رمان در حقیقت از دو داستان مجزا و موازی تشکیل شده است . یکی از داستان ها در مورد دختر صحرا نشینی به نام لالا است ( گفته شده که لالا عبارت دیگری برای سیده است ) که پدر و مادرش فوت کرده اند و به همراه خانواده عمه اش در یک حلبی آباد زندگی می کند. او عاشق صحرا و بیابان است و بنا به جبر زمانه مدتی به فرانسه می رود و زندگی شهری را نیز در قالب یک مانکن تجربه می کند . داستان دوم در مورد پسر بیابان نشین و فقیری به نام نور است که توسط فرانسویان قبیله او و بسیاری دیگر از قبایل قتل عام می شوند . در هر دو داستان از مرد معروفی در صحرا به نام شیخ ماءالعینین نام برده می شود که مسلمانی عارف است و احترام او در صحرا واجب . کلا نگاه خاصی به عرفان داره و خود لوکلزیو هم در مصاحبه اش گفته که عرفان اسلام با عرفان مسیحیت فرق داره . در اسلام می شه عارف بود و زندگی عادی هم داشت و دین بین زندگی مادی و معنی تعادل ایجاد می کنه اما در مسیحیت عارف باید از زندگی مادی چشم پوشی کنه . در اسلام عرفان حتی زمینه ساز عقاید اجتماعی و سیاسی نیز هست . خوب با این حساب عرفان ما خیلی قشنگ و تر بهتر هست به نظر من .فقط مشکل ما این هست که نباید لزوما سیاست و دیانت را قاطی کرد و دین و سیاست باید کاملا جدا باشند حالا اگه یک آدم دینی ، روشنفکری سیاسی داشت وارد هر دو عرصه بشه نه اینکه دین یک سایه گنده بندازه رو سیاست. جلد کتاب هم خیلی زیبا و هماهنگ با فضا و موضوع کتاب طراحی شده .

با اینکه قبلا کتاب آفریقایی را از لوکلزیو خونده بودم و خوشم نیومده بود و ذهنیت بدی داشتم و تعریفش از بیابان منو یاد کیمیاگر کوئیلو می انداخت و حال تهوع بهم دست می داد اما با این حال خیلی از کتاب خوشم اومد و واقعا نمی تونستم زمین بذارمش . توصیفاتش خیلی قشنگ و دقیق و خیلی عارفانه بود . جایی که دعاهای مسلمانان صحرانشین را وصف کرده بود وای چه قدر قشنگ بود . اصلا چه حس خوبی را به آدم منتقل می کرد یک جور آرامش یک جور خلوص و رکود . خوشم اومد خیلی فضاش عرفانی و زیباست و آدم یک حس خوبی هم راجع به اسلام پیدا می کنه . خیلی راجع به عناصر شن و نور صحبت می کنه و البته خیلی در قید و بند این نیست که درست توضیح بده چه جوری لالا راهی فرانسه می شه یا چطور در ماه 8 و 9 بارداری به شغل مانکنی مشغول هست .

لوکلزیو به خاطر این کتاب جايزه ادبي پل موران را برده و سال گذشته هم که برنده جایزه نوبل ادبیات شد و البته همه در سال گذشته می دونستند و کسی شک نداشت که این جایزه معروف نصیب لوکلزیو فرانسوی خواهد شد . همچنین وی در سال ۱۹۹۴ به عنوان بزرگترین نویسنده فرانسوی زبان شناخته شده است و از شیفتگان مولوی محسوب می شه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

نه حشره ای هست نه پرنده ای ، نه چیزی شبیه آن ، با این حال هزاران نقطه متحرک در آسمان دیده می شود ، گویی آن بالا دسته های بزرگ مورچه ، پشه و مگس هست . آن ها در هوای سفید پرواز نمی کنند ، در تمام جهات راه می روند ، با شتابی تب آلود ، گویی نمی دانستند به کجا فرار می کنند . شاید چهره آدم هایی باشند که در شهر زندگی می کنند ، در شهرهایی آنچنان بزرگ که هرگز نمی توان ترکشان کرد ، جایی که آن قدر ماشین ، آن قدر آدم هست که هرگز نمی توان یک چهره را دوبار دید .

 

گاهی لالا تصور می کند که فقط منتظر آمدن روزهاست ، اما وقتی روزها فرا می رسد ، می فهمد آن هایی نیست که منتظرشان بود . منتظر است ، همین . آدم ها وقتی تمام عمرشان منتظر چیزی هستند و هرگز اتفاقی نمی افتد ، بسیار صبورند .

 

سرزمین غریبی است ، این شهر ، با تمام آدم هایش ، زیرا اگر خود را نشان ندهید ، واقعا به شما توجه نمی کنند .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها