شکست
جمعه 17 تیر 1390 2:30 PM
امیل زولا
فرهاد غبرائی
شکست رمانی درباره شکست ارتش فرانسه در برابر ارتش آلمان و نهایتا سقوط امپراطوری ناپلئون سوم می باشد . رمان به بررسی مولفه های شکست جمعی و فردی در کنار هم پرداخته است .
ناپلئون سوم کسی بوده که در زمان او صنعت و تجارت رونق می گیره و دوره سلطنت او را دوره سلطنت دوم می نامند . او برای فرو نشاندن قیام های توده ای فرانسه به فکر جنگ با دولت پروس می افتد . این جنگ در کمتر از 2 ماه با شکست فرانسه در سدان به انجام می رسد . در حقیقت ارتش فرانسه جنگ نمی کند انها بسیار متشنج و بی نظم هستند هر کس دستوری می دهد و تنها رویای افتخارات گذشته را دارند . در حالیکه آلمانی ها با نظم و قدرت پیش می روند . تصمیم به تسلیم گرفته می شود و جنگ با همین اشفتگی پیش می رود . در این میان که دولت المان دائم پیش روی می کند ، مردم نیز از فقر و گرسنگی به ستوه امده اند ف تسلیم را نمی پسندند و دولت را خائن می دانند . نهایتا در میان جنگ با دولت خارجی آلمان در پاریس مردم بر علیه دولت موجود نیز قیام می کنند و کمون پاریس که اولین حکومت مردمی دنیاست پایه گذاری می شود . دولت نیز از پاریس خارج شده و دوش به دوش پروسی ها بر علیه ملت می جنگد . فشار دولت فرانسه و پروس و اختلافات داخلی نهایتا باعث شکست کمون مردمی می شود .
رمان شکست در حقیقت شاید رمان داستان گونه ایی هم نباشه . موضوع بحثش 2 تا سرباز هست . داستانی را دنبال نمی کنه فقط شرح زندگی این 2 سرباز در زمان جنگ را بیان می کنه و از این طریق سعی می کنه اتفاقات افتاده در زمان جنگ و بدبختی های اون را نشون بده همین . خیلی خیلی خوب می تونید مصیبت یک جنگ را درک کنید و اینکه مردم توی اون روزگار به چه وضعی افتاده بودند چون زولا از نظر من استاد وصف هست ، اما جنبه رمان گونه و جذابیتش ضعیفه یعنی دیگه زیادی کشش داده . توصیف زنگ توی کتابی 550 صفحه ای بدون موضوع مشخص یک مقدار زیاده. اوایل داستان ریتمش کنده زیاد جذبم نکرد اما اواخرش را چرا خیلی دوست داشتم چون به جز جنبه تاریخ رو بحث های روانی افراد هم کار می کرد . در هر صورت اطلاعات خوبی از اون جنگ در اختیارتون می ذاره . این رمان 19امین رمان از مجموعه 20گانه خانواده روگن-ماکار می باشد .
یک تیکه کوچیک عشقولانه قشنگ هم داره . پسری عاشق دختری هست و پدرش نمی ذاره باهاش ازدواج کنه بعد که پسر می ره و می یاد می بینه دختره از کارگرونش بارداره . خیلی می ریزه به هم دوباره می ذاره می ره و بعد از یک مدت بر می گرده از دختره می پرسه چی شد ؟ مجبورت کرد ؟ بهت تجاوز کرد؟
دختره می گه نه تنها مردی که عاشقش بودم و هستم تو بودی اما نبودی رفتی خیلی بیچاره و تنها بودم خودم خواستم نمی دونم چرا . دروغ فایده ای نداره مجبورم نکرد . پسره هم می گذره از قضیه . خیلی ساده توضیحش دادم اما واقعا قسمت قشنگی بود ادم کاملا حس می کرد چرا دختره اون کار را کرد و چرا پسره بخشیدش .
قسمت های زیبایی از کتاب
حتی کودن ها هم تلخی ناسزائی را که سزاورش نیستند و باید تاب بیاورند ، احساس می کنند .
انسان هر اندازه تیزهوش باشد آخر روزی طعمه دیگران می شود .
دیوانه کننده است آدم کاری رو بکنه که نخواسته باشه ، و بعد هم نتونه بفهمه چرا اون کار را کرده ......
آیا وقتی همه چیز به پایان می رسد ، تنها نباید به معجزه دل خوش کرد ؟