بیگانه
چهارشنبه 15 تیر 1390 6:30 PM
عکس از ترجمه دیگه
بیگانه
آلبر کامو
هدایت ا.... میرزمانی
مورسو کارمند جوانیست که با تلگراف خبر مرگ مادرش را می شنود و با بی قیدی با این خبر برخورد می کند در مراسم حاضر می شود و از گریه اطرافیان متعجب است ... این مرد بعد از مدتی بی هدف خاصی مرتکب جنایتی می شود . با بی تفاوتی شاهد محاکمه خویش است و متوجه می شود مردم چه قدر از او منزجرند ... او بیگانه ای در جامعه است چون بر خلاف عرف فکر می کند و جامعه او را طرد کرده و بیگانه پنداشته است ...
کامو میگوید: "خیلی پیش بیگانه را در جملهای خلا صه کردم. قبول دارم که آن جمله به غایت تناقضآمیز است. در جامعهی ما اگر فردی در مجلس عزای مادرش گریه نکند، سزاوار است که به مرگ محکوم شود. پیداست که قهرمان کتابم محکوم است. برای این که او نقش مورد انتظار را بازی نکرده است.
شروع کتاب خیلی قشنگه . بیگانه ، پدرو پارامو و دختر بخت 3 کتابی بودن که به نظر من شروع های تازه و هیجان انگیزی داشتن ادم با شروع کتاب میخکوب می شه ......
کتاب خوبی بود اما من انتظار یک شاهکار را داشتم ..... شایدم من نتونستم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ... به نظرم اون قدر هم دقیق حالات روحیش نشون داده نشده بود .... در کل به نظرم یک کتاب معمولی خوب بود
کامو، در سال 1957 در حالیکه چهل و چهار سال داشت جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کردو در ژانویهی 1960، در روزهایی که مشغول نوشتن رمانی به نام «مرد اول» بود در یک سانحهی رانندگی کشته شد. «
قسمت های زیبایی از کتاب
پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود