آنا خوسیفا
چهارشنبه 15 تیر 1390 6:18 PM
آنا خوسیفا
ژوزه ساراماگو
كيومرث پارساي
این کتاب آخرین نوشته این نویسنده بزرگ هست و مثل بقیه کتابهاش متن روانی داره و سعی کرده در بطن یک موضوع ساده به معنی عمیق تری بپردازه اما به نظر من کتاب اصلا با بقیه اثار اون قابل مقایسه نیست . من زیاد از کتاب خوشم نیومد به خصوص اسم کتاب واقعا می تونست مناسب تر انتخاب بشه . اما روال داستان و متن و نتیجه گیری مثل همیشه عالیه
کتاب در مورد مرد یک دستی است که همسرش قدرت دیدن درون انسانها را دارد و به کمک یک کشیش سعی در ساختن یک ماشین پرنده دارند . ماشین قرار است به وسیله اراده انسانها پرواز کند ......
آناخوسيفا هم همسر پادشاه پرتقاله كه نذر كرده اگه فرزندش پسر باشه يك كليسا بنا كنه. كشيشي كه مسئول ساختن كليسا مي شه آرزوي پرواز داره و همون كشيش داستان ماست
قسمت هاي زيبايي از داستان
خیلی جالب است که مردان و زنان در شکم مادر شکل می گیرند و در آنجا در دنیای خودشان نسبت به همه چیز بی تفاوت هستند ولی به این دنیا که می آیند مجبورند مبارزه کنند . شاه باشد یا سرباز ، مذهبی باشد یا قاتل ، زن راهبه در روسیو باشد یا زن انگلیسی در بارداباس ، یک چیز مسلم است اینکه باید جنگید ولی با این حال همه چیز همیشگی نیست و روزی سرانجام می توان از همه چیز و همه کس گریخت . البته هرگز کسی نمی تواند از خودش بگریزد .
کسی چنین چیزی ننوشته ولی من می گویم که خداوند دست چپ ندارد چون همیشه همه برگزیدگان ، خود را دست راست او احساس می کنند و یا دست راست او می خوانند و هیچ کس از دست چپ او سخنی به میان نمی آورد . بنابراین با اینکه او غایب و از نظر ما پنهان است من به جرات می گویم که دست چپ ندارد .