دخمه
سه شنبه 14 تیر 1390 10:25 PM
دخمه
ژوزه ساراماگو
كيومرث پارساي
ماجرا در مورد یک کوزه گر پیره که با دختر و دامادش در یک روستا زندگی می کنه. در نزدیکی آنها جایی به اسم مجمتع مرکزی هست که برای خودش نوعی شهره و آرزوی همه است که در اونجا زندگی کنند .اين مجتمع امكانات رفاهي بسيار خوبي دارد توسط نگهبانان محافظت مي شه و همه كس اجازه ورود به اونجا را نداره
بعد از مدتی کاسبی کوزه گر کساد می شه و از طرفي داماد اون كه نگهبان مجتمع مركزي هست ترفيع شغل پيدا كرده و خانه اي در اين مجتمع به او داده مي شود . پيرمرد مجبور است همراه تنها فرزند خود به مكان جديد برود .......
داستان در مورد دلهره های مختلف زندگی پیره مرد و آرمانهای اون هست
کتاب قشنگیه و متن روان و راحتی داره
قسمت هاي زيبايي از داستان
او غیر از سپاسگزاری کاری نمی توانست انجام دهد ، واژه ای که به اندازه همان صادقانه بودنش می تواند ریاکارانه باشد. هر چه بیشتر در مورد پیچیدگی های زندگی بدانیم ، تناقص های آن را بیشتر درک خواهیم کرد ، به ویژه تناقص های هویتی و خویشاوندی را .
زندگی چنین است ، پر از کلماتی که یا ارزش گفته شدن ندارند و یا اگر ارزشمند هستند در لحظاتی خاص ارزش خود را از دست می دهند ....
زیرا اگر هر یک از کلمات را بر زبان بیاوریم جای کلمه ای ارزشمندتر یا شایسته تر را می گیرند که البته همین کلمه تازه هم به خودی خود دارای ارزش نیست بلکه بر زبان راندن آن می تواند احتمالا اهمیت ویژه ای را در بر داشته باشد .
آنهایی را که خالق طرد و از خود دور کرد ، منظور همان سفید و سیاه و زرد است ، تولید مثل کردند ، تکثیر کردند و سرتاسر کره خاکی را پوشاندند ، در حالی که سرخپوستان ، کسانی که تا آن اندازه برایشان تلاش کرد ، دچار اضطراب شد و رنج کشید ، امروز مصداق واضح و بدیهی این گفته هستند که چگونه با گذشت زمان ، یک موفقیت می تواند تغییر پیدا کند و به یک شکست تبدیل شود .