آرامتـرين آواز
بیست و شش سال پیش از آنكه مهندس احمد عاشورپور، پرآوازهترین خواننده گیلكیزبان، نخستین ترانهی گیلكی رادیو را به گوش ایرانیان برساند، خانواده دهقانی او از روستا به شهر انزلی آمدند. احمد در 18 بهمن 1296 شمسی در محلّه غازیان دیده به جهان گشود. آن زمان انزلی شهری بود با 8000 نفر جمعیت و 1500 خانه گالیپوش و سفالی. یك قرن از آخرین باری كه روسها شهر را به آتش كشیده و تمام خانههای چوبی و نئی خاكستر شده بود، میگذشت. بومیها، مهاجرین گریخته از ظلم تزارها و خارجیهایی از ملل مختلف، بار دیگر شهر را در كنار هم ساخته بودند. انزلي بندری بود پر از درختهای میوه و شاخههای پرگل. بوتههای گل سرخ به قدری فراوان بود كه انگار شهر بر بستری از گل سرخ آرمیده است. لوتكا و كرجی های باربری بسیار بود و كشتیهای بخار و بادبانی، بر رونق تجارت میافزود. به غیر از مكتبخانهها، چهار مدرسه نوین وجود داشت. روسها و ارامنه هركدام یك مدرسه داشتند و دوتای دیگر(پسرانه و دخترانه) به شیوه مدارس نوین اروپا اداره میشد. در كنار شهر محل فرود و آشیانهای وسیع برای هواپیماها ساخته بودند كه بر روی پایههای چوبی قرار داشت. راهآهن نیز برقرار بود و جاده ی كامل شده غازیان به تهران، انزلی را به پایتخت كشور متّصل میكرد. هنوز پلی وجود نداشت. لوتكاها با پاروزنان تنومندشان مردم جزایر و محلّهها را به هم میرساندند.
خانواده عاشورپور پنج عضو داشت. پدربزرگ خانواده (عاشورعلی) بیشتر در بستر بیماری بود و چون مادربزرگ هم بسیار پیر بود، مادرِ احمد پرستاریاش میكرد. بستگان مادر (پدر و برادرش) در كشتار و غارت روسهای تزاری قتل عام شده بودند. احمد خردسال را ابتدا به مكتبخانه فرستادند. اوّلین آموزگار مكتب خانمی بود كه خواندن قرآن و اندكی روخوانی فارسی یاد میداد. سپس آخوندی از طالقان آمد و در مسجد میانمحلّه مكتبی راه انداخت. (سامانسر، میانمحلّه و غازیان، سه محلّه همجوار بودند كه امروزه به مجموعشان غازیان میگوییم). در خانهی عاشورپور دیوان شمسی وجود داشت كه مونس احمد شد. او هرروز كتاب مولانا را به بغل میزد و از باغ بسیار بزرگی عبور میكرد تا به مكتب آمیرزا برسد. در راه از كنار دبستان «سنایی» هم میگذشت. بچّههای دبستان سنایی را میدید كه آزادانه در حیاط بازی میكنند. از دیدن آنها حسّی از حیرت و حسرت داشت چون در مكتبخانه مجبور بودند صاف بنشینند و صدایی اضافی از آنها بلند نشود. سرانجام یكروز از مكتبخانه فرار كرد و با اصرار پدر را راضی نمود او را به مدرسه بفرستند. چون فارسیاش خوب بود یكضرب وارد كلاس دوم شد و دو سال را در دبستان سنایی گذراند. پس از آن به مدرسه روسها (اشكول) رفت و تا كلاس پنجم را در اشكول خواند. رضاخان چندسال پس از به قدرت رسیدن، رابطهاش را با روسها كمرنگ كرد و مدرسه اشكول تعطیل شد. تنها مدرسهای كه كلاس ششم داشت، مدرسه «سعدی»ِ انزلی بود. برای رفتن به سعدی هرروز با لوتكا از رودخانه عبور كرد و سرانجام در 16 سالگی، ششم ابتدایی را از این مدرسه دریافت نمود.
در انزلی چهار مسجد و یك كلیسا وجود داشت. صوت اذانی كه از مساجد شهر بر میخواست، بیشتر از هرچیز در ذهن و حافظهی موسیقیاییِ او ثبت شد. صدای تأثیرگذار دیگر، نوای موسیقی گرامافونهایی بود كه در كافهها و بعضی از مغازه های شهر بلند بود. این نواها، تصنیفهای قمرالملوك وزیری و روحانگیز را به گوش او رساندند.
در سال 1313 شمسی هنوز دبیرستان مهدخت («شرف» فعلی) و فردوسی بهخاطر رفاه حال دختران دانشآموز تعویض جا نكرده بودند و احمد هفده ساله به همان دبیرستانی رفت كه اكنون در ابتدای خیابان سیمتری واقع است. دبیرستان 10 كلاسهی فردوسی نزدیك به چهارصد دانشآموز داشت و او تا زمان اخذ دیپلم، جزو شاگردان ممتاز آنجا بود. شاگرد اوّل كلاس آنها «جلیل ضیاپور» بود كه بعدها به یكی از بزرگترین نقّاشان ایران تبدیل شد (ضیاپور با افكار مترقّی خویش و با تأسیس نشریه «خروس جنگی» تحوّلی شگرف در تاریخ نقّاشی ایران پدید آورد).
سال 1318 عاشورپور كلاس 11 را می خواند. روزی تصنیفی از روحانگیز به نام «از جور فلك مرا دلی خرم نباشد» شنید كه بسیار بر او اثر گذاشت. از آن وقت بارها در كنار دریا این تصنیف را تمرین میكرد تا تحریر و غلتاندن صدا را بیاموزد. یكبار وقتی معلّم در كلاس نبود، به تشویق یكی از همكلاسیها به نام «نبی جو» كه ویلن میزد و موسیقی را خوب میشناخت، این آهنگ را با صدای بلند در كلاس خواند. همكلاسیها هیجانزده از صدای خوبش، او را سردست بلند كردند. همین تشویق ساده باعث شد احمد به زیبایی صدای خویش بیشتر اعتماد كند. او اوّلین ترانهاش را در همین سال سرود. سالی بود كه روسها عدّهای را از آذربایجان بیرون كرده بودند و این مهاجرین تازه، به مسجد غازیان پناه بردند. در بین آنها دختر جوانی به نام «ملك شریف» بود كه خاطر احمد جوان را بسیار مشغول خود كرد. چنانكه به خاطرش تصنیفی براساس آهنگ روحانگیز ساخت. «عشق» همانطور كه استعدادِ نهانِ ترانهسرایی را در وجود او بیدار كرد، هیچگاه هم از دل ترانههای بیشماری كه تا سالها بعد سرود، بیرون نرفت. هدیه دیگر مهاجرین انزلی، صفحات 78 دورهی گرامافون بود كه كمكم از چمدانهایشان بیرون آوردند و دستبهدست در همهجای انزلی پخش شد. نزدیك گراندهتل غازیان كافهی كوچكی وجود داشت كه احمد جوان مشتری گرامافونش محسوب میشد. در آن جا به آهنگهای فولك و اپراهای تركی یا قطعاتی از موسیقی روسیه و دیگر كشورهای اروپایی گوش میسپرد. بعد ترجمهی ترانهی این آهنگها را مینوشت و در كنسرتهایی به نفع نیازمندان انزلی به روی سن میبرد (آهنگهای «مهتاب بندر» ، «رامپا» و قطعه «پوئماتانگو» كه براساس یك تانگوی ایتالیایی ساخت، از جمله آنهاست). اكثر برنامههای مذكور در سالن سینماتئاتر شهرداری برگزار میشد كه در زمان خود نگین سالنهای نمایش و موسیقی در ایران بود. آمفیتئاتر شهرداری را نظیر بنای مجلّلی ساخته بودند كه در شهر وین اتریش وجود داشت. بالكن بزرگ فوقانی، چند بالكن خصوصی كوچك به سبك معماری آمفیتئاترهای قدیم اروپا و نقّاشیهای «استاد رضا رنگچی» بر دیوار و سقف، جلوهای بیبدیل به آن بخشیده بود (این بنا بعدها در آتش سوخت). انبوهی از مردم شهر به تماشای برنامههای این سالن میرفتند و احمد عاشورپور به همراه گروههای تئاتر یا مستقلاً در آن به آواز میپرداخت.
در آخرین سال متوسّطه، احمد بازیكن تیم فوتبال شهر نیز بود. در سفر كوتاهی كه به رشت داشت، در رستوران گوشش به زمزمهی آهنگ یك سروان ارتشی تیز شد. آن مرد «میجانمه حاجخانمی» را پیش خود میخواند. احمد این شعر را به خاطر سپرد و با آن اوّلین قطعه گیلكی خود را خواند.
در سال 1319 دیپلم خود را گرفت و وارد دانشكده كشاورزی كرج شد. یكسال بعد ارتش متّفقین وارد ایران شدند و روسها برای مقابله با آنها به تأسیس حزب توده كمك كردند. عاشورپور نیز (هرچند خانوادهاش از ظلم روسها داغ دیده بود) به دلیل تنفّرش از سیاست انگلستان و علاقهاش به طبقات فرودست جامعه و از همه بیشتر بهخاطر جوّ روشنفكری موجود در دانشگاههای آن زمان به سمت جلسات توده كشیده شد امّا همچنان تا مدّتها به عضویت درنیامد. در دانشگاه صدای احمد مخاطبان جدیدی پیدا كرد كه از دایره همشهریهای خودش بیرون بود. در برنامههای آنجا آهنگهای اروپایی و ساختههای خودش را میخواند. قطعاتی مثل والس هارمونیكا كه در موسیقی ایران بسیار پیشرو بهنظر میرسید. دانشجویان گیلك اغلب از گویش خود خجالت میكشیدند و ترانههای گیلكی را در مقابل انواع فارسی و فرنگی، خجالتآور و دهاتی میپنداشتند امّا عاشورپور برعكس آنها از خواندن شعرهای گیلكی ابایی نداشت و همواره در كنار بقیه آثار قطعات گیلكیاش را نیز میخواند. دانشجویان غیرگیلك از این آهنگها بسیار استقبال كردند و كمكم تشویقها باعث شد دانشجویان گیلانی به موسیقی و اشعار گویش مادری خود ببالند. از آن پس نزد عاشورپور میآمدند و از شعر و آهنگهایی میگفتند كه از پدران و مادران خود شنیدهبودند. او نیز ملودیهای گیلكی را جمعآوری میكرد و براساس بعضی از آنها قطعات تازهای میآفرید.
در سال 1322 به تشویق همكلاسیها به رادیو رفت و اوّلین آهنگ گیلكیزبانِ رادیوی ایران را خواند. در رادیو با ابوالحسن صبا و نوازندگانی مثل محبوبی، منصوری، تهرانی و محسنی همكاری میكرد . روحالله خالقی قطعات را برای اجرا تنظیم نهایی مینمود. با تلاشهای عاشورپور و جادوی رادیو، ایرانیانی كه هیچگاه نوای گیلكی را نشنیده بودند و امكانی برای سفر به گیلان یا مصاحبت با یك گیلانی برایشان وجود نداشت، با گویش و موسیقی گیلكی آشنا شدند. او خیلی زود دریافت كه در آهنگهای محلّی جای تحریر و دیگر قواعد آواز خالیست. از اینرو تصمیم گرفت برای آموختن اصولی آواز به كلاس آواز خانمی برود كه خواننده اپرای وین بود. خواننده اتریشی در نگهداری صدا بسیار به او كمك كرد و 3 سال فنون آواز را به او آموخت. بعد از آن 6 ماه نیز پیش خانمی كه اكول روسی دیده بود آموزش دید.
در سال 1326 چند ایرانی به هندوستان رفتند تا صفحههای جدید پر كنند. در میان آثار ضبطشده چند ترانهی عاشورپور را نیز با لهجهی غلط خوانده بودند كه باعث دلگیری او شد و برآن شد تا برای جلوگیری از تكرار این كار، خودش صفحه پر كند. به سفارش كمپانی صفحهپركنی كلمبیا و اودئون، 10 صفحهی 2 آهنگی منتشر شد كه برای هركدام 400 تومان دستمزد پرداختند. نیمی از این صفحات با نوازندگان اسپانیایی ضبط شده بود. سپس با دو اركستر خارجی كه یكی جولیبویز بود كنسرت داد. چند ماه بعد میخواست برای تحصیل موسیقی به كنسرواتور میلان ایتالیا برود امّا دولت با خروجش مخالفت كرد.
شش سال بعد آمریكاییها كودتای 28 مرداد 1331 را ترتیب دادند و عاشورپور كه از فستیوال رومانی بازمیگشت، در انزلی دستگیر شد. در نظام آشفته بعد از كودتا و ستیز حكومت دستنشانده آمریكا و استعمارگر عقبنشستهی روسیه، به خاطر داشتن كارت عضویت در حزب به 2 سال زندان و تبعید در خارك محكوم گردید.
بعد از زندان دوره دوم فعّالیت موسیقی او در سال 1336 آغاز شد. در مدّت 2 سال با اركستری به رهبری یك انزلیچی به نام محمّد میرنقیبی، 25 آهنگ برای رادیو اجرا كرد كه از مجموعی از ساختههای میرنقیبی و خودش بود. امّا در سال 38 به دلیل نگاه نوگرایانهای كه داشت، حس كرد نوعی از تكرار در موسیقیاش بهوجود آمده و تصمیم گرفت رادیو را رها كند و به دعوت تلویزیونِ تازه تأسیس ایران هم جواب منفی دهد. سپس با گروهی اسپانیایی 4 صفحه پر نمود ولی باز كیفیت كار راضیاش نكرد چون بهعلّت مشغله كاری در یك كمپانی راهسازی، فرصت چندانی برای تمرین نداشت. معروفیت عاشورپور باعث گردید بعدها افرادی مثل جفرودی، مسعودی، پوررضا و شمس، خوانندگی گیلكی را دنبال كنند امّا خودش چون نمیخواست بیش از آن دچار تكرار شود، فعّالیت جدّی موسیقی را كنار گذاشت و به كار اداری مشغول شد. مدّتی بعد ریاست آبیاری فارس و بنادر را پذیرفت و پس از انقلاب اسلامی در زمان مهندس بازرگان به مدیرعاملی كشت و صنعت مغان رسید.
عاشورپور پس از بازنشستگی در فرانسه اقامت گزید و بیش از قبل از فضای فرهنگی موسیقی ایران فاصله گرفت. در 15 سالی كه آنجا بود چندبار با اصرار مشتاقان به روی سن بازگشت و چند كنسرت موفّق در آلمان، فرانسه و انگلستان اجرا نمود امّا تاب دوری از وطن را نیاورد و به ایران بازگشت.
تا مدّتها مردم گیلان خاطرهای جمعی از استاد نوگرای موسیقی خود نداشتند تا اینكه به همّت چند جوان گیلانی (و به خصوص بابك ربوخه) كه به جمعآوری آثار او پرداخته بودند، در مهرماه 82 كنسرتی در حوزه هنری تهران برگزار شد و استاد قدیمی پس از حدود نیم قرن دوباره در سرزمین خویش به زیبایی آواز خواند. پیرمرد سرحال و سرزنده و شاداب بود.
یكسال بعد شهر رشت نیز میزبان صدای استاد عاشورپور شد، امّا مشتاقی و بیتابی او برای آنكه در شهر خودش انزلی و برای همشهریهای خویش بخواند به نتیجه نرسید و جز برنامهای كوتاه كه همان سال در جشن تجلیل از هنرمندان در «سینما ایران» میزبان او بود، هیچگاه تحقّق آرزوی چندین سالهاش فراهم نشد. سرانجام ساعت 16:30 شنبه 22 دی ماه 86 بر اثر بیماری در شهر تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیتش در غازیان ِ بندرانزلی به خاك سپرده شد.
برگرفته از ماهنامه موج (چاپ 1386 انزلی)