پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
پنج شنبه 16 تیر 1390 1:54 AM
حکایت
یکی از وزرا معزول شد و به حلقه درویشان درآمد اثر برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد ملک بار دیگر برو دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نیامد و گفت معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی
آنان که به کنج عافیت بنشستند دندان سگ و دهان مردم بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست زبان حرف گیران رستند
ملک گفتا هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید گفت ای ملک نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد
سیه گوش[80] را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد گفت تا فضله[81] صیدش میخورم وز شر دشمنان در پناه صولت[82] او زندگانی میکنم گفتندش اکنون که به ظلّ حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد گفت همچنان از بطش[83] او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد اگر یک دم درو افتد بسوزد
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفتهاند از تلوّن[84] طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آوردهاند که ظرافت[85] بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار بازی و ظرافت به ندیمان بگذار
******