0

هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
شنبه 4 تیر 1390  10:25 PM

حکایت



پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط[1] گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.


وقت ضرورت چو نماند گریز               دست بگیرد سر شمشیر تیز


اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ               کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ[2]



ملک پرسید چه می‌گوید یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همی‌گوید وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت[3] پادشاهان جز به راستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته‌اند دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز


هر که شاه آن کند که او گوید               حیف[4] باشد که جز نکو گوید



بر طاق ایوان فریدون نبشته بود


جهان ای برادر نماند به کس               دل اندر جهان آفرین بند و بس


مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت               که بسیار کس چون تو پرورد و کشت


چو آهنگ رفتن کند جان پاک               چه بر تخت مردن چه بر روی خاک



وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها