مذکرسازی دکارتی اندیشه
شنبه 21 خرداد 1390 6:22 PM
مذکرسازی دکارتی اندیشه
سوزان بوردور (متولد1947)، فیلسوف فرهنگ فمینیست، شماری از مضامین مشترک میان پست مدرنیستها را به هم میآمیزد، ولی خودش به هیچ رو پست مدرن نیست. او نظریه روان پویایی را به کار میبندد تا انگیزههای دکارتی و عملی مدرنیته را سرکوب طبیعت بیرونی، طبیعت درونی و زنان مربوط کند. مدرنیته دکارتی ذاتاً با یک «مونث گریزی» همبسته است که ناشی از ترس از عدم یقین، انزجار و میرایی وجود جسمانی دنیوی است که مشخصه زنان در همان سنت است. بدین ترتیب، او به نقد بنیانگرایی مدرن که قبلا جان دیویی در جستوجو برای یقین (1929) و اخیرا ریچارد رورتی در فلسفه و آینه طبیعت (1979) پیشتازان آن بودهاند، قالبی فمینیستی میدهد.
سوزان بوردو: تغییر کابوس به نگرش مثبت ویژگی دکارت است. در درون چارچوب روایی تاملات، «رویاپردازان، شیاطین و دیوانگان» رانده میشود. «آینه افسوس شده» و دیوانهوار خرد شده ذهن (بیکن آن را چنین میخواند) به «آینه طبیعت»، به بازتابنده حقیقی اشیا تبدیل میشود. ولی چنین دگرگونیهایی، چنانکه تفسیر جدا خویش بینانه دکارت از کابوس مشهورش القا میکند، میتواند در دفاع ریشه داشته باشد ـ در سرکوب اضطراب، عدم یقین و ترس. البته چنان که من از طریق قرائت خود از متن استدلال کردهام، تاملات آکنده از اضطراب است. همچنین، کوشیدهام نشان دهم که اضطراب دکارتی، اضطرابی فرهنگی، برخاسته از اکتشافات، اختراعات و رویدادهای عمده و سردرگم کننده بود. این سردرگمی، چنانکه اشاره کردهام، از طریق نوعی "داستان" زایش از جهان انداموار قرون میانه و رنسانس، که از بطن آن مقولات مدرن «خود»، «تقرر» و «درون بودگی» برخاست، انسجام روانی ـ فرهنگی یافت. این زایش بدواً به مثابه فقدان تجربه شد، یعنی به مثابه بیگانگی و گشایش ورطهای میان خود و طبیعت. از نظر معرفتشناسی، این بیگانگی خود را تجدید شکاکیت و اضطرابی بیسابقه درباره امکان دستیابی به جهان چنانکه هست بیان میکند. از نظر روحی این بیگانگی خود را اضطراب از محصور شدگی خود فردی، منحصر به فرد بودن جدا سازنده هر حصه فردی در زمان و مکان و ماهیت دلبخواه و غیر قابل فهم این حصه به وسیله جهانی بیگانه و بیتفاوت بیان میکند. میتوانیم در اینجا به نحوی معنادار از یک «اضطراب جدایی» ]با خصلت[ فرهنگی سخن بگوییم.
نبوغ ویژه دکارت عبارت بود از دگرگونسازی فلسفی آنچه ابتدا به صورت بیگانگی و فقدان تجربه شده بود، یعنی قطع پیوندهای انداموار میان شخص جهان به یک عنصر ضروری برای رشد شناخت و پیشرفت انسانی و در این نقطه، ما در موقعیت بهتری برای نشان دادن آن مکانیسم دفاع که در اینجا به کار رفته است قرار داریم. من پیشنهاد میکنم عین گرایی و مکانیسم دکارتی به مثابه آموزشی ـ واکنشی درک شوند ـ یعنی نوعی انکار «اضطراب جدایی» که در بالا توصیف شد ـ که با یک گریز عقلانی پرخاش گرانه از عالم مونث و رویکرد «مونث» به جهان تسهیل میشود. آن جهتگیری (که تا اینجا در این مطالعه با اصطلاح «آگاهی شرکت کننده» که از حیث خنثی است توصیف شده است) نقش برجستهای در اندیشه و فرهنگ قرون وسطی و رنسانس ایفا کرده بود. در قرن هفدهم، این]جهت گیری[ به نحوی قاطع از طریق «بازاریابی» و بازسازی دکارتی شناخت و جهان به مثابه مذکر، از فرهنگ مسلط عقلی تصفیه شد. من با کند و کاو در گریز مکانیستی از جهان مونث (که کارولین مرچنت آن را «مرگ طبیعت» خوانده است) آغاز خواهم کرد. سپس، بر بیان به طور اخص معرفتشناختی گریز از مونث در قرن هفدهم، یعنی «مذکر سازی دکارتی اندیشه» متمرکز خواهم شد.
روزنامه شرق ش 396
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب