پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
دوشنبه 16 خرداد 1390 3:22 PM
ایدئولوژی: انسانی
|
در سالهای غریب فاصله ۲ جنگ جهانی بود که آلمان ویرانه، شکستخورده جنگ اول به سوی احیای فرهنگ از دست رفتهای رفت که در نهایت در نیمه اول دهه ۱۹۳۰ منجر به قدرت گرفتن، حزب نازی و در نهایت در پایان همان دهه منجر به جنگ شد. ماحصل جنگ همانطور که در نهایت منجر به نابودی زیربنایی آلمان شد، ضربهای به فرهنگ آلمانی بود. هرچند سالهای پس از جنگ دوباره هنرمندانی آمدند که هرکدام دوباره پایههای فرهنگ آلمانی را محکم کردند ولی فراز و فرود چندان عمیق بود که دیگر آلمان پس از جنگ توان به دست آوردن جایگاه قبلیش را نداشت. هرچند در طول دهه ۱۹۷۰ هنر و فرهنگ آلمان کوشیده بود تا دوباره سرپا بیایستد ولی مرگ فاسبیندر مثلا، چندان عمر این تحول را طولانی نکرد. هنر آلمان علنا با آغاز جنگ و حتی قبلتر با قدرتگیری حزب نازی به پایان رسید. هنرمندان یا راهی اروپای غربی شدند و از آنجا نیز به سوی آلمان رفتند، یا آنها که ماندند دیگر نشانی از گذشتهشان نداشتند. ولی آنچه هنر آمریکا را در فاصله سالهای نیمه دوم قرن ۱۹ و سه دهه اول قرن ۲۰ جذاب میکند، ترکیبی غریب از بزرگان است. برلین در کنار پاریس، یکی مرکز فرهنگی زنده بود که انگار منبع زایش بیپایان هنرمندان بود. از نخستین نسل هنرمندان اکسپرسیونیست، گروههای پل و سوار کار آبی تا اوایل دهه ۱۹۳۰ هنرمندان پشت اندر پشت میآمدند که نام هر کدامشان تاریخ هنر را متحول کرد. همزمان بود که ادبیات آلمان از توماسمان تا برتولت برشت را در خود پروراند و همزمان بود که والتر بنیامین کم و بیش کل بنیان نقد اروپایی را متحول کرد. آخرین نمایشگاه، موزه هنرهای معاصر، نمایشگاه بارلاخ و کته کلویتس از آن دست فرصتهایی بود که در ایران کم دست میدهد، چه هر دو هنرمند جزو بزرگترین هنرمندان همان سه دهه قبل از جنگ هستند، که طبیعی بود که با ظهور حزب نازی مورد غضب هیتلر قرار گیرند و آثارشان به انبارها فرستاده شود. بارلاخ متولد ۱۸۷۳ خیلی زود از یک آلمانی میهنپرست، سرباز داوطلب جنگ اول، به یک هنرمند ضد جنگ تبدیل شد. او که تا سالهای میانه جنگ اول باور داشت که راهش را درست رفته است، در میانه جنگ به ناگهان تغییر جهت داد و تبدیل به هنرمندی ضدجنگ شد. مجسمه فرشته صلح که نخستن اثر، در نمایشگاه اخیر موزه بود، حاصل همین تحول است. اثری که اتفاقا در اکثر کتب تاریخ هنر تصویر شده است و اتفاقا چهرهاش را از چهره کته کلویتس عاریت گرفته است. اما تحول اصلی این مجسمهساز پیشگام در هنر مدرن، در سال ۱۹۰۸ رخ داد، سالی که او به روسیه سفر کرد. اینکه او چه در زندگی روستانشینی اهالی روسیه دید شاید چندان بر ما معلوم نشود ولی حاصلش برای هنر قرن ۲۰ فوقالعاده بود. مجموعه کشاورزان روسی او که در نمایشگاه به ۲ گروه تقسیم میشوند تمامی بیانگر تجربیاتش هستند، آرامشی غریب و پرشور زندگی. مجموعه اول از چینی است و مجموعه دوم چند مجسمه از مفرغ، از مردان و زنانی که عاشقانه زندگی میکنند و چه آرامند. با این وجود مسیر حرکت بارلاخ همواره اینچنین نماند، شاید فقط فضای سیاه فاصلههای دو جنگ بود که با مایه های مذهبی بارلاخ ترکیب شد تا او به فیگور گدا برسد. فیگور گدا، که به قول خودش تصویری از انسان است، به سرعت وارد آثارش شد که بارها در قالبهای متفاوت در آثار دوره بعدیش نیز تکرار شده هرچند که مجسمه اصلی گدا که در نمایشگاه موزه هم به نمایش درآمده است در واقع یک مجسمه مذهبی است که در کنار سر در یک کلیسا کار گذاشته شده بود. انسانی که در یوزه آمده است. اما تجربه جذاب بارلاخ در طراحیهایش و لیتوگرافیهایش است. او در این مجموعه دست به طراحی کامل صحنههای نمایشنامههای اکسپرسیونیستیاش زده است. ماحصل درخشان این چند مجموعه طراحی و جذابیتشان جدا از ویژگیهای هنریشان، البته امکان تماشای تصورات یک هنرمند اکسپرسیونیست از نمایشنامه اکسپرسیونیستی است. سیاهی حاصل در هر کدام از آثار به بهترین وجه امکان نزدیکی بیننده به چیزی را میدهد که سالها بعد به سینمای اکسپرسیونیست آلمانی تبدیل شد. میتوان شکلگیری و تحول «مطب دکتر کالیگاری»، «دانشجوی پراگ» یا «مرگ خسته» را خیلی قبل از ساخته شدنشان در لیتوگرافیهای بارلاخ دید و حس کرد. سنت آلمانی و پیوستگیش در نیمه اول قرن ۲۰ در این طراحیها به بهترین شکل قابل پیگیری است. اما هنرمند دوم کته کلویتس، متولد ۱۸۷۰ تا سالها و شاید هنوز که هنوزه یکی از مهمترین طراحان جهان و بیتردید تاثیرگذارترین طراح دوره مدرن است. به غیر از تک چهرههایش که بیانگر توانایی عجیب و فراوان او در طراحی است. مجموعه مرگ، تصویرگر دید قدرتمند اوست. مجموعه مرگ تصویرگر هنرمندی است که میتواند با مضمون مرگ دو وجهی، هم ترسناک و هم مهربان مواجه شود. جایی که دستان فرشته مرگ، بیماری را در آغوش کشیده است و تبدیل آغوش کشیدن به صورت یک مستطیل هم هولانگیز است و هم همزمان پر از حس حرمان و به سادگی بینندهاش را در اندازه فرو میبرد که فقط حاصل درک مرگ که حاصل درک نکبتی است که اصلا در تصویر مرگ نهفته است. اثری که قطعا بدبینانه است ولی بیتردید هنری والا و کامل است.ولی آنچه شاید پیش از هرچیز هنر ابتدای قرن بیست را جذاب میکند، کوشش هنری است برای جدالهای ایدئولوژیک. آنچه در نیمه اول قرن ۲۰ در آلمان مسئلهای کلیدی میشود، اصولا کوششی است برای جدال ایدئولوژی قالب. از یک طرف چپگراها (برشت مثلا) و از طرف دیگر هنرمندان طرفدار فاشیسم و یا آنها که کلا به سوی فاشیسم رفتهاند در دو سوی جبهه به جنگ هم رفتهاند ماحصل این جدال دوره طلایی در هنر آلمان است چون گویا این جزو معدود دورههایی است که باور مارکسیستی از هنر به مثابه نیرویی که میتواند ایدئولوژی را نشانمان دهد معنی پیدا میکند هنر این عصر به صریحترین شکل هنر دوره و ایدئولوژی دورهاش را میشکافد و در آثار دو هنرمند این نمایشگاه دیده میشود نه فقط ایدئولوژی شکسته میشود و ایدئولوژی عیان مقابلمان نهاده میشود که هنر حاصله به نهایت درجه انسانی است و کامل. هنر نیمه اول قرن ۲۰ آلمان به سادگی موفق میشود مهمترین آرمان هنر از منظر مارکسیستی را نشان میدهد هنر قبل از جنگ آلمان ایدئولوژی را میشکافد، مینماید و از آن گذر میکند و وارد مرز هنری انسانی میشود نمایشگاه بارلاخ، کلویتس در موزه هنرهای معاصر حاصل همکاری مشترک موزه هنرهای معاصر و بخش فرهنگی سفارت آلمان در ایران بود نمایشگاهی که پس از سالها نمونه ای از هنر فوقالعاده و درخشان و والا را مقابلمان نهاد این نمایشگاه پس سالها امکان داد تا بتوانیم از هنر لذت ببریم از تماشای هنر والا و درخشانی که دیگر نه فقط متعهد به ایدئولوژی و باور و لمحهای که پیش از هر چیز متعهد به انسان است باورهای انسانی. |
مریم رهنما |