پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
دوشنبه 16 خرداد 1390 2:37 PM
هنری ماتیس
|
من همواره تلاش کردهام تا سختیهای کارم را پنهان کنم و آرزویم این بوده که کارهایم به روشنی و سرخوشی بهاران باشند، چنان که هرگزکسی نتواند سختی و مشقت پسِ کار را حتی حدس بزند. از این رو نگرانم که جوانان در طرحهای من تنها قلماندازی و بیدقتیهای آشکار را ببینند و آن را بهانهای قرار دهند برای معاف کردن خود ازکوششهای ناگزیری که به باور من ضروریاند. نمایشگاههای اندکی که در چند سال اخیر شانس بازدیدشان را داشتم نگرانم میکنند که نقاشان جوان از مسیر کند و دردناک تمرینهایی که برای آموزش هر نقاش معاصری که مدعی معماری رنگ است ضروری است اجتناب کنند. این کار مشقتبار امری حیاتی است، حقیقتا اگر باغ در زمان مناسب شخم نخورد، آنگاه دیگر به هیچ دردی نخواهد خورد. آیا جز این است که هر سال زمین را ابتدا صاف و پاك میکنیم و از آن پس کشت می کنیم؟ هنگامی که هنرمند نداند چگونه دورههای شکوفاییاش را با کارهایی که تنها شباهت اندکی به محصول نهایی دارند سامان دهد، او آیندهی کوتاهی پیش روی خود دارد، یا هنگامی که هنرمندی "ظهور" می کند و دیگر حسی برای بازگشت گاه به گاه به زمین ندارد، آنگاه او شروع به چرخیدن و تکرار خود می کند، تا آنجا که با هر بار تکرار کنجکاوی اش خاموش و خاموش تر شود... نقاش آینده باید چیزی را كه برای رشدش لازم است بو بکشد، اگر آن- طراحی یا حتی مجسمه سازی- یا هر چیز دیگری است كه به او اجازه می دهد تا با طبیعت یکی شود، و خود را از طریق او بشناسد، با نفوذ به درون اشیا، - چیزی که من آن را طبیعت مینامم -و همهی آنچه که احساسش را برمیانگیزد. من بر این باورم که مطالعه کار از راه طراحی ضروریترین کار است. اگر طراحی را برآمده از روح و رنگ را برآمده از احساس بدانیم، پس ابتدا باید طراحی کنید، تا روح به چنان رشدی برسد که بتواند رنگ را در مسیرهای معنوی خود هدایت کند. این چیزی است كه میخواهم فریادش کنم، هر بار کار مردان جوانی را میبینم که نقاشی دیگر برایشان ماجرایی نیست، و آن كه تنها هدف اش دستیابی به عنوان مرد اول صحنه در راه شهرت است. تنها پس از سال ها ممارست است که هنرمند جوان می تواند رنگ را لمس کند- رنگ نه منظور وصف، چنانكه هست، بلکه به عنوان بیانی صمیمانه. آنگاه او می تواند امیدوار باشد که همهی تصاویر، حتی همهی نمادها یا سمبلهایی که استفاده می کند، بازتابی از عشقش به اشیاء باشد، به مثابه بازتاب صمیمیتش باشد، در صورتی كه توانایی برگیری از آموختههایش را داشته باشد، با خلوص، و بی دروغ گفتن به خود. آنگاه او رنگ را با بصیرت به کار خواهد گرفت؛ آن را در هماهنگی با طراحی ای طبیعی، غیر قراردادی و تماما رازآمیز روی کار خواهد نشاند، تماما بیرون جهیده از احساساتش؛ این همان چیزی است که اجازه می داد تا تولوز لوترک Henri de Toulouse-Lautrec در انتهای عمرش بانگ بر آورد که: "سرانجام، دیگر نمی دانم چگونه باید طراحی كرد." نقاشی که تازه نقاشی را شروع كرده فکر می کند نقاشیاش برآمده از قلب اوست. هنرمندی که رشدش کامل شده نیز فکر می کند با قلبش نقاشی می کند. تنها دومی راست است، چرا که انظباط و تمرینش او را قادر میسازد كه شوک هایی را متحمل شود که حداقل برخی از آنها باید پنهان نگاه داشته شوند. من مدعی آموزش نیستم، تنها نمی خواهم نمایشگاهم برای کسانی که دارند راه خود را پیدا می کنند، محملی برای برداشتهای خطا شود. دوست دارم مردم بدانند نمیتوان رنگ ها را بیدردسر درچنتهی خود داشت، بی آن که از مسیر دشوار تمرینهای شایستهی آن عبور كرده باشیم. اما پیش از هر چیز روشن است که فرد باید استعداد رنگ داشته باشد، چنانکه خواننده باید برخوردار از صدا باشد . بی این استعداد فرد راه به جایی نمی برد، و هر کس نمی تواند مثل کورِجو (Correggio) به صدای بلند بگوید: " من هم نقاش هستم = Anch&#۰۳۹; io son pittore " * . رنگ شناس، حضور خود را اعلام می کند، حتی اگر كارش طراحی ساده ای با زغال باشد. جملهای كه كورجو در هنگام دیدن نقاشی رافائل به نام "سنت سیسیلیا در بولونی" ("St. Cecilia" at Bologna) به زبان آورد. |
ترجمه: سیاوش روشندل |