فراز دوم: چطور ما بیحجاب شدیم
پنج شنبه 5 خرداد 1390 11:40 AM
فراز دوم: چطور ما بیحجاب شدیم
"ساعت 3 بعداز ظهر روز 17 دیماه 1314، موکب اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و موکب علیاحضرت ملکه پهلوی و والاحضرت شاهدخت برای افتتاح دانشسرای مقدماتی و اعطای دانشنامههای محصلان طب و قابلگی به عمارت جدید دانشسرای مقدماتی نزول اجلال فرمودند. حضور علیاحضرت ملکه پهلوی و والاحضرتین شاهدخت در مراسم افتتاح؛ فصل تازهای در تاریخ جدید ایران و مرحلهی نوینی در دورهی حیات اجتماعی کشور ما میباشد و این اقدام شاهانه نمونهی بینی است از نیت بلند و علوّ قدر اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در ایجاد تساوی مقام زن و مرد و رفع حجاب و نشر علم و معرفت و سرمشق عملی است برای کسانی که سالیان دراز آرزومند چنین روز فرخندهای بودهاند و اینک آرزوی خود را با این اقدام شاهانه برآورده میبینند."
اگر شاه قاجار کمتر از دو قرن پیش جسارت به خرج میداد شاید افتخار کشف حجاب در ایران را درکنار افتخار قتل امیرکبیر به نام خود ثبت میکرد تا بر فهرست بلندبالای خدماتش به بدخواهان، برگ زرین دیگری بیفزاید اما حتی کشندهی صدراعظم محبوب ایران نیز این افتخار را آشکارا به نام خود ثبت نکرد و آن را به شاه مستبدی که بر جانشینان قاجاری پشت کرده و آوازهاش با خیانت و قلدری گره خورده، واگذارد تا این سند را به امضای ملکوکانهی خود رساند.
اما این تنها مهر ملوکانه نبود که حجاب را از سر زنان ایرانی برداشت بلکه دلبستگی برخی خواص به پیوستن به مظاهر تمدن که پرجذبهترین آن پوشیدن به سبکهای روز و به نمایش گذاشتن ظرافتها و جذابیتهای آفرینش در خلقت زنانه است، پیشگام این عرصه است و در این بین؛ قرهالعین گوی سبقت را از هم شاه قاجار و هم از قزاق میرپنج ربود. شیوهی زندگیای که او نوید آن را میداد حضور آزادانه و رهای زنان در جامعه بود. شیفتگی قرهالعین به ورود به دنیای مردانه که خود؛ آن را آزاداندیشی و تساوی حقوق زن و مرد مینامید، حتی به شاه قاجار هم مجال دستیابی به عروسی درشمار عروسان حرمسرای قاجاری را نداد و قرهالعین همچنان اسب اوهام را راند تا سرانجام در برهوت ارتداد و بابیگری برزمیناش کوباند.
اینکه چه شد که من در ماجرایم با فمنسیم، وی(قرهالعین) را مدافع حقوق زنان خواندم و بر محتوای شعرش و نثر البته استادانهاش مهر تایید زدم و نظریهپردازی سیاسیاش را بیآنکه به باب بودنش نظری دقیق افکنده باشم، ستودم و او را روشنفکر روشنگرای صد و اندی سال پیش برشمردم که باید چون اویی میبود تا چون منی یارای ایستادن در زیر پرچم تساوی حقوق زن و مرد را پیدا میکرد، در روزگار کنونیام برایم جای سوال و تاسف باقی گذاشته است. که میتواند تنها یک پاسخ روشن داشته باشد و آن؛ اینکه، در غیاب اندیشههای چون منی در تاریخ امروز یا دیروز ایران است که کانونهای بانوان شکل گرفتند تا مروج شیوهی جدیدی از الگوی زن ایرانی باشند که حجاب را مظهر عقبماندگی و نبودش را مایهی مباهات و تمدن برشمرند. که اگر اینچنین نمیبود، امثال صدیقه دولتآبادی درکنار علاقهی فراوانش به غرب؛ فرصت تاسیس کانون بانوان را پیدا نمیکردند.
حضور دولتآبادی و تفکرات چون اویی در روزگار میرپنج بود که؛ زمینههای منع حجاب را رسما در کنگرهی زنان مسلمان در تهران فراهم کرد تا نتیجهاش را با نمایش دختران بدون حجاب به اسم تمدن و پوشاندن کلاه و لباس اروپایی به مردان شاهد باشد.
و در این میان؛ جای خالی اندیشهی باز و اغناکننده بود که بسیاری از زنان ایرانی را سرمست از غوطهور شدن در دریای ظهور تمدن؛ بهسوی داستانی تلخ برد که یک سر آن به اندیشهی دین ستیزی و سر دیگر آن به ماجرای فمنیسم و تساوی حقوق زنان و مردان و نقطهی اوج آن را به آزاداندیشی، سیاست و دفاع از زنان متصل کرد.
و اینگونه شد که من و ما بیحجاب شدیم. بیحجاب شدیم تا رودرو به جهان نگاه کنیم( همانگونه که آتاتورک در ماجرای تبلیغ بیحجابی زنان در ترکیه محطاطانه گفته بود: خودتان را به جهان نشان دهید و رودررو به جهان بنگرید) اما در این بده بستان نگاهها، این ما زنان بودیم که دیگر بار باختیم.
در صورت تمایل پیام بدید