هنوز فرصت آن هست تا که خون ریزید هنوز مانده مجالی ،همه به پا خیزید بدل کنید به ویرانه خاک ایران را تمام مرز وطن را به فتنه آمیزید در انتظار چه هستید ؟ باز فرصت هست دوباره لشگر خود را به کین برانگیزید گمان کنم کسی از غیب داده دستوری که از محاکمه ی فتنه گر بپرهیزید مگر نه اینکه همه یار جبهه ی سبزید به پا شوید و به مردی دوباره بستیزید دوباره عطر دل انگیز پسته می آید دوباره با لب خندان ز جای بر خیزید نشانه های ظهورش عجیب پر رنگ است به روی عدل و عدالت نشانی از سنگ است
**** چقدر ناصح و دل رحم و مهربان شده اند برای خیل منافق چو سایه بان شده اند چقدر عاطفه دارند، دوستان قضا چه آشکار براشان ید امان شده اند دوباره منبر و بزم نصیحت و گل سرخ به جای کار قضاوت چو واعظان شده اند نداده باغ قضاشان عدیده میوه عدل گمان کنم که دگر چون صنوبران شده اند هزار پرسش بی پاسخ است در اذهان مباد اینکه بفهمیم اسیر نان شده اند منافقان نهراسید، محتسب خواب است در این زمانه عدالت عجیب نایاب است
***** جماعتی که زهر فتنه گر حیا بکنند چه سان شود که وظیفه ، به حق ادا بکنند؟ که این بود فقط از اختیار اهل قضا گرسنگان بروند و فقط دعا بکنند به کوری نظر بی بصیرت مردم سزد که عامل این فتنه را رها بکنند همیشه کار همین مردم عوامی بود دمی به نام عدالت سر و صدا بکنند گرسنگان که ندارند قدرت تشخیص شکر خورند اگر صحبت قضا بکنند مصیبتا که ره فتنه پرتقالی شد نگاه اهل قضاوت به دار قالی شد رخصت