ناصرالدين شاه شبي وصال شيرازي رو احضار ميكنه و به ايشون ميگه: من تموم
شعرهاي ديوان حافظ رو خونده ام و همه اونها رو متوجه شده ام الا يه بيت و
اون بيت اين هست :
بلبلي برگ گلي خوشرنگ در منقار داشت
وندر آن برگ و نوا خوش ناله هاي زار داشت
مگر نه تمام سعي و تلاش و كوشش بلبل رسيدن به گل هست ؟ عاشق به معشوق ؟ عابد به معبود ؟ قاصد به مقصود؟
در مصرع اول نوشته شده كه رسيده ، حالا چرا در مصرع دوم ناله و زاري ميكنه؟ و ناله و زاري اون دليلش چيه؟
وصال شيرازي ميره و يه شعري رو بر همين وزن و همين قافيه مي سرايه كه جواب ناصرالدين شاه رو بده.
خسروا در حالتي كين سينه غم بسيار داشت
يادم آمد داستــاني كانجنـاب اظهــار داشت
در خصوص شعر حافـظ آنكه پرسيدي ز من
بلبلي برگ گلي خوشرنگ در منقـــار داشت
نيــمه شب غواص گشتم من به بحر ابجـدي
تا ببينم اين صدف چندين گهر در بار داشت
بلبلي برگ گلي شـد سيصـد و پنجاه و شش
با علي و با حسين و با حسن معيـــار داشت
برگ گل سبـز است دارد او نشــاني از حسن
چونكه در وقت شهادت سبزي رخسـار داشت
رنگ گل سرخ است دارد او نشـاني از حسين
چونكه هنگـام شهـادت عارضي گلنـار داشت
روز عــاشـورا حسيــن ابـن علي در كــربلا
اصغـر زار و ضعيـف خـويش در منقار داشت
بلبلي باشـد علي كـز حسرت اين هـر دو گل
وندر آن برگ و نوا خوش ناله هـاي زار داشت
شعر حافظ را تو آخر خوش بسنجيـدي وصال
تا ببينند كي توان در اين سخن انكــار داشت
بعد
از اين جواب ناصرالدين شاه از عشق پاك امام حسين بخدا و يكه تازي ايشون در
صحراي كربلا و لحظه شهادتشون به زيبايي يك مثنوي سرودند به شرح زير:
امام حسین (ع) یکه تاز راه عشق
عاشقی را قابلیت لازم است
طالب حق را حقیقت لازم است
عشق بازی کار هر شیاد نیست
این شکار دام هر صیاد نیست
عشق از معشوق اول سر زند
تا به عاشق جلوه دیگر زند
تا به حدی که برد هستی از او
سر زند صد شورش و مستی از او
شاهد این مدعی خواهی اگر
بر حسین و حالت او کن نظر
روز عاشورا در آن میدان عشق
کرد رو را جانب سلطان عشق
بارالها این سرم این پیکرم
این علمدار رشید این اکبرم
این سکینه این رقیه این رباب
این عروس دست و پا خون در خضاب
این من و این ساربان شهر دون
این تن عریان میان خاک و خون
این من و این ذکر یارب یاربم
این من و این ناله های زینبم
پس خطاب آمد زحق : کی شاه عشق
ای حسین ای یکه تاز راه عشق
گر تو بر من عاشقی ای محترم
پرده برکش من به تو عاشق ترم
غم مخور چون من خریدار توام
مشتری بر جنس بازار توام
هر چه بودت داده ای در راه ما
مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
خود بیا که می کشم من ناز تو
عرش و فرشم جمله پا انداز تو
لیک خود تنها نیا در بزم یار
خود بیا و اصغرت را هم بیار
خوش بود در بزم یاران بلبلی
خاصه در منقار او برگ گلی
خود تو بلبل گل علی اصغرت
زودتر بشتاب سوی داورت