امام
حسین (ع) گوهر صدف
تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی
که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی
جگر خراش عقیقی خراش بر جگری
سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی
به هر صدف گهری و به هر گهر چمنی
که در نظرمه و منظور چشم مرد و زنی
محمدی نه علی نه حسن نه پس تو که یی؟
تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی
ببوی ، همچو محمد به خوی ، همچو علی
بدین مظهر داور بخلق چون حسنی
تو آن حسین غریبی که روز عاشورا
جهان مصالحه کردی بکهنه پیرهنی
تو آن حسین وحیدی که زد لبان ترا
یزید چوب ، همی گفت خوش لب و دهنی
تو آن حسین شهیدی که در کنار فرات
شدی شهید و نکردی ز آب تردهنی
تو آن حسین غریبی که زیر خنجر شمر
بفکر درد و غم شیعیان خویشتنی
بلی بلی تو همانی که روز عاشورا
دو صد مجادله کردی نبرده یک کفنی
تو آن حسین غریبی که خانه خولی
سرت میان تنور و جداست از بدنی
خموش (ناصردین) شو که زینب مضطر
بگفت نیست بدوران ستم کشی چومنی