0

چگونه با بچه ها در مورد خدا حرف بزنیم ؟

 
sifalaw
sifalaw
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1388 
تعداد پست ها : 1637
محل سکونت : اصفهان

چگونه با بچه ها در مورد خدا حرف بزنیم ؟
چهارشنبه 11 آذر 1388  9:36 AM



چگونه با بچه ها در مورد خدا حرف بزنیم ؟

دغدغه بسيارى از والدين اين است كه آيا مى‏توانند با فرزندانشان درباره موضوع پيچيده‏اى چون خدا صحبت كنند؟ آيا بچه‏ها را مى‏توان با مفاهيمى چون خدا، پيامبر، جهان آخرت، آفرينش و هستى، تكليف، عبادت و مانند آن آشنا كرد و درباره آنها بحث كرد؟
حرف زدن درباره خدا از اين جهت حائز اهميت است كه مى‏تواند بهترين راه برآوردن مهم‏ترين نيازهاى كودكان باشد، زيرا كودكان بيش از بزرگسالان خود و اطرافيانشان را نيازمند به تكيه‏گاه قوى و مهربانى مى‏بينند كه قادر است همه آرزوهاى آنها را برآورده سازد. فايده ديگر صحبت كردن درباره خدا از اين جهت است كه همه چيز را در دنيا توضيح مى‏دهد: زيبايى طبيعت، تولد نوزاد يا مرگ يك دوست، كه با اين توضيح (مرتبط كردن رويدادهاى طبيعى به خدا) نوعى احساس شگفتى نيز همراه است، زيرا روح كودك به دنبال عجايب و اسرار مى‏گردد و زمانى كه براى پرسش‏هاى كليدى خود پاسخى منطقى مى‏يابد، احساس آرامش مى‏كند. وقتى كودك حوادث تلخ و شيرينى از اين قبيل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عميق‏تر مى‏شود و هم روح او كه به دنبال عجايب و اسرار است، ارضاء مى‏شود. همچنين حرف زدن درباره خدا، به كودك احساس امنيت مى‏دهد، زيرا خدا جاودانى و مافوق همه تغييرات است و در دنيايى كه همه چيز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا مى‏تواند بهترين حامى و راهنماى اخلاقى كودك باشد.
و بالاخره، توجه به خدا و احساس نياز به او، مايه آرامش روح و روان كودك مى‏شود، زيرا اين احساس در فطرت و نهاد انسان از كودكى قرار داده شده و طبق فرمايش پيامبر اسلام، كودك مادامى كه اطرافيانش او را از پرستش خدا باز نداشته‏اند، داراى فطرت خداپرستى و ايمان است.
متأسفانه با وجودى كه خداشناسى براى كودكان و فرزندان يك ضرورت مهم و نقطه عطفى در زندگى آنان است، والدين از اين موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه كافى ندارند. آنان انرژى كودكان را صرف انواع آموزش‏ها و كلاس‏ها از قبيل كلاس زبان، موسيقى، كامپيوتر و... مى‏كنند، اما از درس ايمان غافلند. در حالى كه زندگى كودك در سايه ايمان مفهوم پيدا مى‏كند. گمان والدين اين است كه آموزش خدا و اعتقادات دينى، براى كودك ضرورتى ندارد و اين كار وظيفه آنان نيست و كودكان خود بايد با وسعت دادن به معلومات و گزاره‏هاى ذهنى، به سطحى از معرفت و دانش برسند كه ضرورت اعتقاد به خدا را درك كنند و اين در زمانى است كه آنان به سن جوانى مى‏رسند، غافل از اينكه كودكان توان درك اين مفاهيم را دارند و در اين شرايط اگر با آنها درباره خدا به طور صحيح و منطقى صحبت نشود، سعى مى‏كنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهاى والدين بيابند، زيرا آنچه والدين بدان عمل مى‏كنند، بيش از آنچه مى‏گويند روى ذهن كودك تأثير مى‏گذارد، يعنى كودك زمانى بيشتر با خدا آشنا مى‏شود كه اعتقادات مذهبى را به طور عملى در زندگى والدين ببيند. حال اگر عمل والدين مطابقت چندانى با دين نداشته باشد، كودك درك صحيحى از دين پيدا نمى‏كند. اينجاست كه ضرورت آموزش صحيح دين به كودكان، بيشتر روشن مى‏شود.
براى اين‏كه كودكان درك صحيحى از خدا داشته باشند، لازم است به آن‏ها اجازه دهيد آزادانه درباره خدا گفتگو كنند؛ زيرا بهترين راه ارتقاى معنويت در كودكان، راحت و آشكار حرف زدن از خداست. اصل علمى‏اى كه اكثر روان‏شناسان آن را تأييد مى‏كنند، اين است كه بگذاريد بچه‏ها خود گفتگو را هدايت كنند و عقايدشان را بگويند و بعد با سؤال كردن از نظرات شما، موضوع را پى‏گيرى كنند.
اگر پيش فرضى درباره رشد، درك و برداشت كودك از خدا، در هر مرحله سنى او داشته باشيم، با اطمينان بيشترى مى‏توانيم به او كمك كنيم. در اين‏جا به مراحل رشد روانى كودك و اين كه در هر مقطع چگونه بايد با او درباره خدا حرف بزنيم، اشاره مى‏كنيم:
1 تا 3 سالگى:
يادمان باشد كه بذر ايمان از همان سال‏هاى اوليه زندگى كاشته مى‏شود. بنابراين خداشناسى در اين سن اهميت زيادى دارد. كودكان نوپا مى‏توانند كلماتى را كه از مفاهيم مقدس برخوردارند ياد بگيرند. در ابتدا، آموزش بايد از كلماتى مانند: قرآن، خدا، پيامبر و امام آغاز شود. اگر بچه‏ها به سادگى با اين كلمات مأنوس نشوند، بعدها پايه‏اى براى آموزش مفاهيم بزرگ نخواهند داشت. همچنين بايد اعتقاد به عشق و محبت را در آن‏ها تقويت كنيد؛ اين مهم‏ترين چيزى است كه خدا را به كودكان خردسال مى‏فهماند. به آن‏ها بگوييد كه خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه‏ها مراقبت مى‏كند. نكته ديگر اين كه كودك به اين جهت كه يكى از وابسته‏ترين موجودات دنياست، در تأمين نيازهاى خويش، به والدين وابستگى كامل دارد. اگر كودك از اين جهت مشكلى نداشته باشد و والدين در محبت و توجه به او از چيزى فروگذار نكنند، از اعتماد به آن‏ها، اعتماد و توكل به خدا را نيز مى‏آموزد.

3 تا 5 سالگى:
در اين مرحله اين سؤال غلط است كه: «چه‏طور كودك را وادار كنم به خدا اعتقاد پيدا كند؟» ، چه اينكه اين اعتقاد درونى به صورت اجمال، در فطرت و آفرينش او وجود دارد. پرسش صحيح اين است كه: «چطور به او نشان دهم كه خدا در زندگى‏اش حضور دارد؟» زمانى كه بچه‏ها در برابر شگفتى‏هاى اطرافشان حيرت زده مى‏شوند، از چيزى ناراحتند يا شادى ناگهانى را تجربه مى‏كنند، زمينه فكرى‏شان براى اين مسئله آماده است و شما مى‏توانيد حضور خدا را با حرف زدن در اين باره، به آن‏ها نشان دهيد. مثلاً وقتى كودك 5 ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگين و تعجب زده است، از شما مى‏پرسد: پدر بزرگ پس از مرگ چه مى‏كند؟ آيا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمينان خاطر نياز دارد. در پاسخ به او بگوييد: تو چه فكر مى‏كنى؟ او احتمالاً در پاسخ مى‏گويد: پدر بزرگ الآن در بهشت در كنار فرشتگان است. شما در اين هنگام نظر او را تأييد كنيد. همچنين وقتى كودك در تولد فرزند جديد اظهار خوشحالى يا شگفتى مى‏كند، به آسانى مى‏توانيد خدا را به او نشان دهيد. يا هنگام خوردن غذا، براى او توضيح دهيد كه اين غذاها از جانب خداوند است، و ما بايد از او سپاسگزارى كنيم. آنگاه همگام با كودكتان، مراسم شكرگزارى را به جاى آوريد.
در فاصله سنى 3 تا 5 سال، كودكان خدا را غالبا موجودى چون يك رهبر روحانى مى‏دانند. چنين برداشتى به اين پرسش‏ها مى‏انجامد: «آيا خدا مى‏خوابد؟ خدا كجا زندگى مى‏كند؟ غذاى او چيست؟» براى فيصله دادن اين موضوع و ارضاى حس كنجكاوى و تخيل كودك، جوابى صادقانه به او بدهيد، مثلاً بگوييد: «نمى‏دانم.» به ياد داشته باشيد، كودك در سنى نيست كه بتواند چيزى بيش از اين پاسخ اجمالى، درك كند. اما اگر در پاسخ به او بگوييد: خدا چيزى نمى‏خورد و جا و مكانى ندارد، نه تنها قانع نمى‏شود بلكه دچار سردرگمى بيشترى مى‏شود.
بعد شما از او سؤالاتى بكنيد كه نسبت به گفتگو علاقه‏مند شود. به خاطر داشته باشيد، هميشه سؤالات او را جدى بگيريد و هرگز مورد تمسخر قرار ندهيد. بچه‏ها نمى‏توانند منتقدانه فكر كنند و صحبت‏هاى شما را مورد ارزيابى قرار دهند. بنابراين وقتى با كودك پيش دبستانى درباره خدا حرف مى‏زنيد، كارشناس شماييد؛ دقت كنيد حرفى نزنيد كه بعدها پشيمان شويد. مثلاً اگر به او بگوييد: «هر وقت بدرفتارى كنى، خدا عصبانى مى‏شود.» او خدا را در تخيل خود پدر عصبانى مجسم مى‏كند كه آماده است او را براى هر اشتباهى تنبيه كند.
6 تا 10 سالگى
كودكانى كه تازه به مدرسه مى‏روند، براى محك زدن نظريه‏هاى ديگر، شروع به پرسش‏هاى منطقى درباره خدا مى‏كنند. «آيا خدا باعث مرگ مى‏شود؟ آيا هر كارى انجام بدهم، خدا مى‏فهمد؟» مهم آن است كه والدين ضمن پاسخ دادن به اين سؤالات، به كودك كمك كنند به خدا اعتقاد صحيحى پيدا كند. گاهى حوادث طبيعى مورد سؤال كودك قرار مى‏گيرد، مانند: زلزله، طوفان، بيمارى، مرگ، نقص عضو و از اين قبيل. اگر كودك بپرسد: «چرا اين شخص نابيناست؟» يا از علت مرگ كسى بپرسد، والدين بايد مواظب باشند اين امور را مستقيما منتسب به خدا نكنند؛ زيرا كودك از خدا مفهوم ترسناكى در ذهن خود ترسيم مى‏كند كه افراد را كور يا فلج يا مريض مى‏كند و حتى آن‏ها را مى‏كشد. در اين گونه موارد، بهتر است پاسخ علمى به سؤالات داده شود و به علت‏هاى طبيعى آن‏ها اشاره شود.

راه ديگر براى برقرارى ارتباط شخصى بين بچه‏هاى دبستانى و خدا، خواندن داستان‏هاى مذهبى براى آن‏هاست. آن‏ها مى‏توانند اساس اين داستان‏ها را در زندگى روزمره خود به كار گيرند؛ خصوصا اگر آن‏ها را به گفتگو و طرح سؤال ترغيب كنيد. داستان‏هاى مذهبى را طورى انتخاب كنيد كه به كودكان نشان دهد كه خدا در تمام طول زندگى با آن‏هاست.

دوران پيش از نوجوانى:
نوجوانان كم سن و سال، هنگام گذر از دوران كودكى، دچار تغييرات شگرف جسمى و روانى مى‏شوند و به سمت آزادى بيشتر حركت مى‏كنند. وقتى آن‏ها وجود خدا را درك مى‏كنند، او را منشاء نظم در جهان مى‏بينند. به علاوه، آن‏ها مى‏خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبى‏ها، بلكه با بى‏عدالتى و رنج نيز درك كنند. پس بايد به آن‏ها گفت: «خداوند براى ما مصيبت نمى‏فرستد، بلكه به ما قدرت مى‏دهد بر آن غلبه كنيم. خدا ميل كمك به ديگران را در وجود ما به وديعه گذاشته است».
توضيحات شما هر چه باشد، آن‏ها منتظرند تا ببينند آيا خودتان واقعا به آنچه مى‏گوييد، معتقديد يا نه. پس بگذاريد بچه‏ها بدون هيچ رياكارى شاهد احساس واقعى شما باشند و حتما درباره تلاش‏هاى خودتان براى دستيابى به ايمان محكم با آن‏ها حرف بزنيد.
نوجوانى:
در اين سال‏ها، نوجوانان به آنچه اطرافيان در طول زندگى درباره خدا گفته‏اند، فكر مى‏كنند. گاهى نيز نسبت به تعاليم مذهبى ترديد دارند يا اعتراض مى‏كنند. در چنين حالتى، والدين بايد از سخنرانى اجتناب كنند و يادشان باشد كه ترديد مقدمه ايمان است و پرسيدن و اعتراض كردن همواره مفيد است. بايد با نوجوانان طورى درباره خدا حرف زد كه با مشكلاتشان مرتبط باشد. وقتى نوجوانان احساس بى‏ارزشى يا ناامنى مى‏كنند، اين پيام را به آن‏ها بدهيد كه هر انسانى نزد خدا ارزش بسيار دارد. به عبارت ديگر، خداوند همان قدر كه يك دختر زيبا و ثروتمند را دوست دارد، يك دختر نازيبا و فقير را هم دوست دارد. زمانى كه نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سال‏هاى خود به انجام كارهايى چون استفاده از مواد مخدر، ارتباط با جنس مخالف، دزدى و ساير اعمال خلاف مواجه مى‏شوند، شما مى‏توانيد از خدا به عنوان معيارى مطلق براى سنجش اعمال انسان‏ها حرف بزنيد: «خداوند بر كارهاى درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش يا جزا مى‏دهد».
شما مى‏توانيد نوجوان را آگاه كنيد كه بايد در برابر اين فشارها بايستد و بر احساسات خود غلبه كند و تصميمات اخلاقى درست بگيرد.
نتيجه‏گيرى:
ياد دادن خداپرستى به بچه‏ها، مثل ياد دادن دوچرخه سوارى است. شما ابتدا دوچرخه را راه مى‏اندازيد، بعد وقتى بچه مى‏خواهد پا بزند، او را روى دوچرخه نگه مى‏داريد. در نهايت خود اوست كه بايد دوچرخه سوارى كند. بهترين كار شما اين است كه از سنين پايين شروع كنيد. اعتقادات خود را براى او بگوييد، برايش مثال بياوريد و ايمانتان را در اختيار نياز كودك به شناخت و درك خدا قرار دهيد. به اين ترتيب، نيروى معنوى و اخلاقى قدرتمندى به آن‏ها مى‏دهيد كه يك عمر دوام خواهد آورد.

منبع:hawzah.net

راز ماندگاری در گمنامی است

 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها