هويت دين و سنت
سه شنبه 3 آذر 1388 10:44 AM
هويت معرفتي دين و سنت
|
|
|
سنت اغلب، در مقابل مدرنيته قرار ميگيرد و براي آن تعاريفي ذكر ميشود. برخي از تعاريف از ناحية كساني است كه در خارج از حوزة سنت قرار گرفته و بعضي ديگر مربوط به كساني است كه حيات و زندگي را در پرتو سنت معنا ميكنند. در تعاريف مدرن - سنت فاقد هويت معرفتي است و بيشتر شيوهاي از عمل و زيست است كه ريشه در عادات پيشين دارد و ناخودآگاه به آن عمل ميشود، وليكن در تعاريف ديگر سنت گرچه نوعي از عمل و زندگي است، راه و روش معرفت نيز ميباشد. در اين تعاريف سنت مشابهتي با منطق پيدا ميكند، با اين تفاوت كه منطق مسير تردد و آمد و شد دانش حصولي است و سنت طريق دانش شهودي و آگاهي متعالي ديني سنت شيوهاي است كه از متن معرفت و علم ديني طلوع ميكند و سالكان خود را با سر و رازي كه در متن آن حضور دارد، آشنا ميگرداند و به همين دليل سنت را پيوند ناگسستني با علم ديني است.
سنت و معرفت
سنت و ايدئولوژي در دنياي متجدد امروز منسوخ و مهجور ميباشند و اين در حالي است كه هر يك از اين دو، در دورههايي كوتاه يا طولاني از تاريخ مطلوب بوده و از اعتبار شايستهاي برخوردار بودهاند.سنت عليرغم آن كه در دنياي متجدد و با حاكميت مدرنيسم، غيرقابل تحملتر از ايدئولوژي است وليكن از پيشينهاي بسيار طولانيتر برخوردار بوده و ايدئولوژي در قياس با آن عمري كوتاه و محدود دارد. سنت هزارههايي چند را در اوج اقتدار و اعتبار سپري كرده و اقتدار و حاكميت آن درگذشته تاريخ همواره موجب شده تا آنچه سنت نبوده است نيز در قالب سنت تقلب شود و با نام سنت عرضه گردد؛ چه اين كه تقلب را همواره به قالب سكهاي ميزنند كه از اعتبار برخوردار باشد. اعتبار و بياعتباري سنت تابع نحوة معرفت و آگاهي است، در حالي كه ظهور و افول ايدئولوژي مرهونِ بود و نبود نوعي ديگر از معرفت و آگاهي است. تجدد و مدرنيسم نيز، در مقطعي كه در ستيز با سنت و ايدئولوژي قرار ميگيرد، حامل پيدايش و بروز ديدگاه معرفتي نويني است كه اينك بر حوزههاي علمي دنياي معاصر سنگيني ميكند.
تعاريف سنت
قبل از ورود به بحث، ناگزير بايد تعريف خود را از سنت و ديگر مفاهيم مورد نظر ارائه دهيم، هرچند تعريفي كه براي هر يك از آنها ارائه ميشود تابعي از ديدگاه معرفتي تعريف كننده است. برخي از اين تعاريف مبتني بر نگاهي ديني و بعضي ديگر از منظر دنياي مدرن است. سنت در برخي از اين تعاريف، حقيقتي آسماني، الهي، مقدس و واقعيتي پرنشاط، زنده و مجراي زندگي و حيات و مسير مستمر افاضات متجدد و متحولي است كه همواره نو و تازه است. سنت در اين تعريف در برخي از موارد با حفظ خصوصيات ياد شده، از دوام، ثبات و استمرار زماني برخوردار است و در مواردي هم كه تغيير زماني را ميپذيرد، همچنان از چهرهاي ازلي و باطني ابدي بهرهمند ميباشد. اما در برخي تعاريف ديگر، مرگ از همة اندام سنت ميبارد. فرسودگي، قالب آن است و كهنگي از آن استشمام ميشود. دوام، استمرار و قداست نيز عارضهاي است كه به اصرار پيروان، بر آن تحميل ميشود.
تعاريف مدرن سنت
در تعاريف مدرن، سنت همان چيزي است كه مربوط به حال نيست و متعلق به گذشته است. چيزي كه در گذشته سنت نبوده است چون از ظرف خود عدول كرده و تا زماني ديگر كه در حقيقت متعلق به آن نيست دوام آورده، تبديل به سنت شده است. سنت لاشه و نعش رفتار است. رفتار تا زماني كه در ستيز و پيكار با محيط و عوامل ناسازگار، به قوت انديشه و ابداع شكل ميگيرد، زنده است و اينگونه از رفتار، سنت نيست. ولي همان رفتار زنده وقتي كه به دليل انس ذهني عاملان به آن، به شكل قالب زندگي درميآيد و تحرك و پويايي خود را كه از ناحية تعقيب آرمانها و اهداف است، از دست ميدهد و بلكه خود به صورت هدف و آرمان درميآيد، تبديل به سنت ميشود. سنت در نگاه جامعهشناختي رايج، ترجمه"Tradition" و مرادف با آن گرفته ميشود149 و به معناي شيوهاي از رفتار و كردار است كه داراي پيشينه بوده و در اثر تكرار و ممارست به صورت عادتهاي مستقر و عميق در ذهنيت مشترك جامعه رسوب مينمايد. زمينة معرفتي سنت از اين ديدگاه، چيزي جز يك شناخت حسي - عاطفي نيست كه در اثر ممارست و تكرار عمل پديد ميآيد. در مقابل سنت، تجدد و مدرنيته است كه با واقعيت متحول و متغير انسان و جهان همساز بوده و در نهايت نيز بر سنت غالب ميآيد. اين تعريف از سنت با هستي شناسي مادي و معرفت حسي (آمپريسم) و دانش علمي (علم به معناي(Science كه حول محور دادههاي آزمونپذير و به صورت تئوريهاي اثبات و يا ابطالپذير و مانند آن سامان مييابد، سازگار است. مادي بودن هستيشناسي مزبور صرفاً در چارچوب مرسوم و منسوخ ماترياليسم و ماديت قرن نوزدهم خلاصه نميشود بلكه مراد از مادي بودن اين است كه واقعيت معلوم نزد اين گروه - در صورتي كه اذعان به واقعيت داشته باشند - چيزي جز دنياي آزمونپذير و محسوس نيست و به همين دليل، واقعيتي كه در قالب گزارههاي متافيزيكي و غيرتجربي عرضه ميشود را مهمل و بيمعنا شمرده و اگر مانند ديدگاه ماترياليستي قرن نوزدهم مطلقاً آن را انكار نكنند، مطلقاً ناشناختني ميخوانند. در نگاه كساني كه سنت را مبتني بر ذهنيت انسان و متكي بر شناختي حسي - عاطفياي ميدانند كه در اثر تكرار رفتار اجتماعي حاصل ميشود، همانگونه كه اشارت رفت، مرگ آن از قبل پيشبيني و ظهور امر متجددي كه مخالف آن است، در نهايت نويد داده ميشود. به عبارت ديگر بايد گفت اين تعريف، سنت را اگر حياتي نيز داشته باشد، ميخشكاند و از آن لاشهاي برجاي ميگذارد كه سرنوشتي جز زوال و نابودي نميتواند داشته باشد. سنت، شيوهاي از رفتار و فعل انسان است؛ شيوهاي از رفتار كه زندگي و حياتي جداي از حيات و زندگي رفتاركنندگان نميتواند داشته باشد و وقتي عاملان رفتار، كه انسانهايند، سنت را ناشي از ذهنيت منجمد و رسوب يافته و انديشه و عادت دورماندة از واقعيت سيال و متحرك تعريف نمايند، بدون شك اين تعريف به دليل قطع ارتباط سنت با واقعيت، رنگ فرسودگي و گرد كهنگي را بر آن مينشاند و زندگي و نشاط، طراوت و حلاوت را از آن ميگيرد.
نسبت دين و سنت
سنت در هزارههايي كه پرشكوه و توانمند بر اريكة قدرت نشسته بود، نزد كساني كه به آن عمل ميكردند و حتي نزد آنان كه از آن تخلف ميورزيدند، از تعريف ديگري برخوردار بود. تعريف آنها همواره مبتني بر هستيشناسي و معرفت و آگاهي ديني بود و به همين دليل، سنت حتي نزد كساني كه آن را بيروح و مرده ميبينند، نسبتي نزديك با دين داشته و دارد. اين عده معتقدند، سنت كه حاصل ذهنيت عقب ماندة اجتماع از واقعيت متحول انسان و جهان است، همواره خود را در قالب گزارههاي ديني و به صورت اديان مختلف، توجيه ميكند. به بيان ديگر، سنت ثبات و استقرار ذهني خود را بر جهان تحميل كرده و از اين طريق، تفسيرهاي ديني از هستي پديد ميآيد. آگوست كنت كه تاريخ جوامع بشري را به سه مقطع تقسيم ميكند، اولين مقطع آن را كه پرسابقهترين آنها نيز است، دوران تفكر ديني و رباني"The Theological Stage" ميداند و معتقد است كه هستيشناسي و آگاهي ديني، حاصل مقايسه و تشبيه جهان با احساسات و عواطفي است كه انسان در خود مييابد. فوئر باخ مدعي است كه خداوند و انديشههاي ديني، حاصل تحميل ذهنيت و خواستههاي انساني به جهان خارج است. اين گونه توجيهات در مورد دين اعم از اين كه در قالب انديشههاي كنت يا فوئر باخ و يا به صورت تفاسير فرويد، ماركس، دوركيم و ... باشد، همگي به دنبال انكار حقيقت علمي، آگاهي ديني هستند - و عليرغم اين همه و با صرفنظر از نگاهي كه آنها نسبت به حقيقت سنت و دين دارند - ناگزير از اعتراف به وجود نسبت بين دين و سنت ميباشند. نسبت بين سنت و دين به اين دليل است كه سنت، حيات و دوام خود را از ناحيه نگاه ديني و تعريفي كه دين براي آن عرضه ميكند به دست ميآورد. بدين لحاظ هرگاه آگاهي و معرفت ديني ارزش و اعتبار جهانشناختي خود را از دست بدهد، سنت نيز از حيات و نشاط ساقط ميگردد. ممنون
|