پاسخ به:زيباترين خاطرات مقام معظم رهبری در طول سال هاي دفاع مقدس
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:30 PM
ميهماني مي رويم بسيجيها در جبهه شاد بودند. من خودم در اهواز مردي را ديدم كه جوان هم نبود به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه تهران هم اين خاطره را گفتم _ شب ميخواستند به عمليات بسيار خطرناكي بروند؛ آن وقتي بود كه عراقيها از رود كارون عبور كرده بودند و به اين طرف آمده بودند و در زمين پهن شده بودند. خرمشهر داشت به كلي محاصره ميشد سال 59، در عين خطر _ شب لباس رزم، لباس نظامي _ همين لباس بسيجي _ را پوشيده بود و با رفقايش داشتند ميرفتند. او آذربايجاني بود، اما در تهران تاجر بود؛ داشت با تلفن با منزلش خداحافظي ميكرد. من نشسته بودم، نميدانست كه من هم تركي بلدم. به زنش ميگفت: «گد يروخ گناخلقا»؛ (ميهماني ميرويم) او هم ميفهميد كه «گناه خلوق، نجور گناخلوخدي!» ( اين ميهماني، چهجور ميهماني است!) هم اين آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ ميفهميدند چه كار كنند. (بيانات در ديدار گروه كثيري از بسيجيان اردبيل 06/05/1379) منبع: خبرگزاري فارس راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي